(NLDO) - معلم عزیزم بسیار ساده است. او هیچ اهمیت اجتماعی خاصی ندارد، او به سادگی دانش میپراکند و هر روز تصمیم میگیرد که آن را ببخشد.
در تعطیلات اخیر تت، با او تماس گرفتم. طبق معمول، غرق در برنامههای درسیاش بود. گفت : «لذت من این است که وقت داشته باشم و روی تدریس سرمایهگذاری کنم.» لحنش شوخطبعانه و خودمانی بود، انگار که ده سال است آن مدرسه را ترک نکردهام. خانم تای تی شوان توی، رئیس گروه علوم اجتماعی، که در دبیرستان وو لای (تای سون، بین دین) ادبیات تدریس میکند، معلمی محبوب در قلب من است.
از یک کلاس آموزشی…
خانم توی که از سال ۱۹۹۴ در این صنعت فعالیت دارد، کشتیهای زیادی را به ساحل آورده است. این کشتیها رویاهای بسیاری از افراد بیشماری را به واقعیت تبدیل کردهاند: پزشکان، مهندسان، وکلا و حتی معلمانی مانند خانم توی. من هم یک کشتیران خوششانس در سفری هستم که او راهنمایی کرده است. سفری پر از احساسات فراوان، به ظاهر دور.
من اولین بار او را در کلاس دهم دیدم، زمانی که او سمت تدریس ادبیات را بر عهده گرفت. اولین برداشت من از او یک معلم میانسال با موهای کوتاه بود که همیشه پیراهن آستین کوتاه و شلوار تیره میپوشید. برخی از همکلاسیهایم نگران بودند و میگفتند که او بیش از حد سختگیر به نظر میرسد. اما تنها پس از چند درس، تمام تعصبات به تدریج شکسته شد. در زیر آن ظاهر قوی، قلبی مهربان و فداکار نسبت به دانشآموزانش وجود داشت.
در پایان کلاس دهم، بر اساس نتایج تحصیلیام و یک سوال به ظاهر شوخیآمیز از معلم، برای شرکت در کلاس تقویتی ادبیات انتخاب شدم: «میخواهی در امتحان استانی شرکت کنی، تروک؟ » این اشارهی فوری، مرا به سفری برای مطالعه برای چند ماه تابستان آینده سوق داد. سوالات امتحان سالهای گذشته، مطالب پیشرفته یا دانش عمومی دورههای ادبی... با دقت توسط معلم گردآوری و در کتابهای A4 که به هر یک از ما داده میشد، صحافی میشد. او ما را مجبور به مطالعهی شبانهروزی نمیکرد. چیزی که او به ما منتقل میکرد، تفکر ادبی، نحوهی برخورد با سوالات و توانایی ایجاد خلاقیت در هر فرد بود. ادبیات کلیشهای از آنچه در حال حاضر موجود است، نیست. او این را میگفت، سپس هر بار که دانشآموزی پس از برنده شدن جایزهای برای تشکر از او برمیگشت، لبخند میزد: «همهی اینها به لطف استعداد و تلاشهای شماست.» او که هرگز اعتبار را از آن خود نمیکرد، همیشه باعث میشد دانشآموزان وقتی مورد تقدیر قرار میگیرند، احساس اعتماد به نفس کنند.
...به سوی دروازه دانشگاه
آن روز، من در آزمون ورودی دانشگاه حقوق شهر هوشی مین قبول شدم، اما درِ سالن سخنرانی هنوز تازه باز میشد. به عنوان کودکی از یک خانواده فقیر، اینکه آیا میتوانم به دانشگاه بروم یا نه هنوز یک راز بود. در روزهای طولانی پس از دریافت نتایج، شبهای بیخوابی زیادی را در کنار اعلامیه پذیرش گذراندم. اشک از چشمانم سرازیر شد.
یک روز بعد از غروب آفتاب، درست بعد از غروب آفتاب، قرار ملاقاتی با من گذاشت. معلم و دانشآموز حدود ده دقیقه سکوت کردند. به نظر میرسید حرفهای زیادی برای گفتن دارند و انگار به لطف همدلی او، دیگر نیازی به بیان آنها با کلمات نبود. سپس یک پاکت کوچک بیرون آورد و آن را روی میز قهوه گذاشت. "ارزش زیادی ندارد، این را بگیر، آن را کرایه رفت و برگشت به سایگون برای ثبت نام در مدرسه در نظر بگیر." این را گفت و سپس خیلی آرام به من نگاه کرد. نگاهش پر از ترحم برای دانشآموز کوچکی بود که با شرایط سختی روبرو بود. پانصد هزار در آن زمان مبلغ زیادی بود، برای یک سفر رفت و برگشت کافی بود. مدت زیادی مقاومت کردم و بالاخره پس از گفتن این جمله که: "وقتی فارغالتحصیل شدی، میتوانی هر طور که میخواهی پول بدهی. اما فعلاً باید به دانشگاه بروی." پاکت را در دست گرفتم و احساس کردم قلبم میسوزد. گرما مستقیماً به چشمانم هجوم آورد و مژههایم را خیس کرد. به نظر میرسید که روبروی من، او نیز خم شده و گوشههای قرمز چشمانش را پاک میکند.
خانم توی (ایستاده در وسط) در کنفرانس کارمندان دولت و شاغلین برای سال تحصیلی 2023-2024
با پانصد هزار تومانی که او به من داد، اولین قدمم را به سمت دروازه دانشگاه حقوق برداشتم. روزی که مدرک فارغالتحصیلی عالیام را گرفتم، به محض اینکه گوشی را برداشتم تا با او تماس بگیرم، فوراً گریه کردم. اشکهایی که چهار سال بود در آن بعدازظهر در کافیشاپ نگه داشته بودم. اشکهای شادی و سپاسگزاری با هم آمیخته بودند. انگار تشکر کردن کافی نبود. صدای هقهقش را از آن طرف تلفن شنیدم. او برای من خوشحال بود.
تا زمان بازنشستگی سخت کار کنید
کمتر از دو سال تا بازنشستگیاش باقی مانده بود، اما هر بار که به ملاقاتش میرفتم، میگفت که در حال آماده کردن برنامه تدریسش است یا با کارهای مدرسهاش مشغول است. ملاقاتها همیشه بعد از ساعات اداری یا در طول تعطیلات بود. ناگهان با تعجب متوجه شدم که در تمام دهههایی که در این حرفه بوده، هرگز استراحت نکرده است. او بسیار ضعیفتر شده بود و چند بیماری جزئی داشت. هر روز در مجموع ۲۸ کیلومتر سفر میکرد، فقط برای اینکه سفرهای دریایی بیشتری را تحویل دهد. او میگفت که همه این کارها را به خاطر دستورات قلبیاش انجام میدهد.
قایقران هنوز هم سخت مشغول انجام ماموریت شریف خود است و گاهی اوقات از کسانی که در شرایط دشوار هستند و مانند من نیاز به ادامه تحصیل دارند، حمایت میکند. او هرگز در ازای چیزی چیزی نمیخواهد، او آزادانه و تنها با این آرزو که ما به رویاهایمان برسیم و افراد مفیدی برای جامعه شویم، کمک میکند. او تمام بدهیهای گذشته را کاملاً فراموش میکند. یک بار که برای ملاقات هدیه خریدم، وانمود کرد که عصبانی است و گفت که مرا به خانه نمیبرد. فقط آمدن برای ملاقات اشکالی ندارد، اما هدایا باید به طور کامل به خانه آورده شوند. "شما هنوز رنج میبرید، آنها را همانجا بگذارید تا خرج کنند." هر بار، حتی وقتی برای غذا خوردن بیرون میرفتیم، او از پرداخت من خودداری میکرد. "شما تازه فارغالتحصیل شدهاید، از کجا میتوانید برای پرداخت پول پسانداز کنید؟" این کلمات خشن به نظر میرسیدند، اما قلب من را گرم میکردند. عشق خانم توی به دانشآموزانش عشقی بیقید و شرط است.
نویسنده (جلد سمت راست) در اوایل سال 2025 از خانم توی بازدید کرد
خانم توی عشق به ادبیات و همچنین مهربانی و عشقش به مردم را به من منتقل کرد. اگرچه بعداً مانند او حرفه ادبیات را دنبال نکردم و در عوض حقوق را انتخاب کردم، اما همیشه آن عشق را مانند آتشی خاموشنشدنی در قلبم پرورش دادم. به طوری که در بحثهایم، جملاتم مختصر و روان میشدند. به طوری که وقتی جزئیات یک پرونده را تجزیه و تحلیل میکردم، ملایمت و همدردی بیشتری برای بررسی «منطقی و مناسب» داشتم. من هر روز از طریق درسهای او بزرگ میشدم و عشقی را که او میفرستاد به انگیزهای برای زندگی بهتر تبدیل میکردم.
یک بعد از ظهر کسالتبار، ناگهان او را به یاد آوردم، به همراه پانصد هزار دلاری که از گذشته در پاکت بود. آن پانصد هزار دلار هر بار که میخواهم تسلیم شوم، به نوعی به یک نشان نرم در قلبم تبدیل شده است. شهر شلوغ، ادارهی رقابتی. وسوسههای بیشماری همیشه منتظرند تا مرا به پایین بکشند، حتی اگر فقط یک ثانیه فکر باشد. عشق خانم توی در گذشته بود که مرا قبل از اینکه در دایرهی شهرت و ثروت محو شوم، عقب نگه داشت. عبارت «من به تو اعتماد دارم» به من یادآوری کرد که همیشه تمرین کنم و هر روز زندگی مفیدی داشته باشم.
در سراسر این سرزمین عزیز، به گمان من، معلمان خاموش بیشماری از این دست وجود دارند. شاید چهرهها و نامهایشان به یادگار نمانده باشد، اما در ساختن خشتهای اولیه برای جوانههای بیشماری از این کشور سهم داشتهاند.
منبع: https://nld.com.vn/nguoi-thay-kinh-yeu-miet-mai-gieo-chu-miet-mai-cho-di-196250303151053956.htm






نظر (0)