(دن تری) - من میدانستم وقتی شوهرم به گردهمایی کلاس برود، با دوست دختر سابقش ملاقات خواهد کرد. با این حال، هرگز انتظار نداشتم که آنها جرات کنند پا را از حد فراتر بگذارند.
وحشت کردم و صفحه گوشی شوهرم را خاموش کردم، انگار که کار اشتباهی کرده باشم. با چشمانی خالی به فضای خالی روبرویم خیره شدم، اما تک تک پیامهای آن زوج خیانتکار هنوز هم به وضوح ظاهر میشدند. صورتم را بین دستانم گرفتم و زدم زیر گریه.
مین اولین عشق من بود، دقیقتر بگویم، عشق رویایی من. من دو سال عشق یک طرفه به مین داشتم و وقتی مین را در حال قدم زدن با دختر دیگری دیدم گریه کردم. سپس، به دلایل نامعلومی، آنها از هم جدا شدند و من از این فرصت استفاده کردم و هر کاری از دستم بر میآمد برای جلب توجه او انجام دادم.
راهی پیدا کردم که در همان مجتمع آپارتمانی خانهای اجاره کنم، راهی پیدا کردم که بتوانم هر زمان و هر کجا، چه تصادفی و چه عمدی، روی پلهها، هنگام دویدن همدیگر را ببینیم. کنار مین میماندم، او را به بیرون دعوت میکردم، برای غذا خوردن بیرون میرفتم، دلداریاش میدادم، از او مراقبت میکردم، تشویقش میکردم، و بعد اتفاقی که باید میافتاد، افتاد. وقتی بارداریام را اعلام کردم، مین پیشقدم شد و از من خواستگاری کرد.

وقتی شوهری که همیشه به او اعتماد داشتم رابطه نامشروع برقرار کرد، دلم شکست (تصویر: TD).
وقتی دستم را در دست او گذاشتم تا به پدر و مادرم و اقوامم سلام کنم و با خوشحالی منتظر روزی بودم که فرزند کوچکمان به دنیا بیاید، فکر کردم خوشبختی واقعاً به من لبخند زده است. همه چیز دقیقاً همانطور که انتظار داشتم اتفاق افتاد. مین شوهر خوبی است، پدر خوبی است، مردی که واقعاً برای زندگی خانوادگی مناسب است.
او با همسرش مهربان و شیرین است و از کمک به من در مراقبت از بچهها و تقسیم کارهای خانه دریغ نمیکند. مین همچنین فرزندانش را خیلی دوست دارد و دوست دارد با آنها بازیهای خندهدار انجام دهد. به نظر میرسد تلفن من بیشتر شامل عکسهایی از او است که با خوشحالی با بچهها بازی میکند.
یک بار در دفتر خاطراتم نوشتم: «من فرد مناسبی را برای ازدواج انتخاب کردم.» این عادت نوشتن خاطرات را از دوران کودکی حفظ کردهام و در ۳ سال گذشته، فقط در مورد چیزهای شاد و رضایتبخش نوشتهام. امروز، بهطور غیرمنتظرهای، دفتر خاطراتم با اشکهای تلخ کسی که رها شده و به او خیانت شده، خیس شده است. این احساس دردناک وحشتناک است.
من مین و دوست دختر سابقش را میشناسم. آنها مدت زیادی با هم بودند، عشق همین است، نمیتوانی همینطوری بگویی فراموشش کن و فوراً فراموشش کنی. عشق آنها در آن زمان زیباترین عشق دانشآموزی در مدرسه محسوب میشد، از نوع مرد خوشقیافه و زن زیبا. حالا، هر دو خانوادههای شاد خودشان را دارند، فکر نمیکنم هنوز اینقدر احساسات ماندگار داشته باشند.
با اجازه دادن به شوهرم برای رفتن به گردهمایی، مطمئن بودم که دوباره همدیگر را خواهند دید. اما نمیتوانستم فقط به خاطر ترس زنانه و حقیرانهام، شوهرم را از رفتن به گردهمایی منع کنم. من به اندازه کافی متمدن هستم که بفهمم با نگه داشتن یک مرد در کنار خودت نمیتوانی قلبش را حفظ کنی. همچنین میخواهم شوهرم یک چیز را درک کند، من او را دوست دارم و کاملاً به او اعتماد دارم.
با این حال، پیامکهایی که روی صفحه تلفن شوهرم ظاهر شدند، بدترین ترس من را آشکار کردند. من به شخص اشتباهی اعتماد کرده بودم. عشق، اشتیاق و آرزویی که آنها نسبت به یکدیگر داشتند، مانند یک فیلم عاشقانه زیبا بود. در آن فیلم، شوهرم نقش اصلی مرد را بازی میکرد.
داشتم با حواسپرتی خودم را مجبور میکردم تعادلم را دوباره به دست بیاورم. باید ذهنم را آماده طلاق قریبالوقوع میکردم. فکر میکردم هنوز هم باید شوهرم را به عشقش برگردانم. او به هر حال هرگز برای من ساخته نشده بود. دست خالی رفتن را پذیرفتم، فقط داشتن یک بچه کافی بود.
من شغل دارم. خانواده دارم، پدر و مادری مهربان و از همه مهمتر، دیگر نمیخواهم او را ببینم. نمیخواهم عشق و صبرم را به این خائن بدهم. خداحافظ!
بخش «داستان من» داستانهایی درباره ازدواج و زندگی عاشقانه را ثبت میکند. خوانندگانی که داستانهای خودشان را برای به اشتراک گذاشتن دارند، لطفاً آنها را از طریق ایمیل dantri@dantri.com.vn برای برنامه ارسال کنند. در صورت لزوم، داستان شما ممکن است ویرایش شود. با احترام.
منبع: https://dantri.com.vn/tinh-yeu-gioi-tinh/sau-buoi-hop-lop-chong-toi-va-ban-gai-cu-say-ruou-roi-xay-ra-than-mat-20250313170653959.htm






نظر (0)