(دن تری) - خانم هونگ، پس از فوت مادرش، با وجود سن کم، مجبور بود برای امرار معاش به دنبال پدرش برود و همه جا پرسه بزند. او که از دوری از خانه خسته شده بود، همیشه آرزوی بازگشت به خانواده مادریاش را داشت، اما "ناتوان" بود.
اخیراً، سفر برای یافتن اقوام خانم تران تی آن هونگ (۵۹ ساله، ساکن لام دونگ ) توجه جامعه آنلاین را به خود جلب کرده است.
به طور خاص، در سال ۱۹۷۱، پدر خانم هونگ یک زن و یک کودک (خواهر ناتنی خانم هونگ) را به خانه آورد و اعلام کرد که آنها به عنوان یک خانواده با هم زندگی خواهند کرد. این شوک باعث شد مادرش آنقدر رنج بکشد که به زندگی خود پایان دهد.

خانم هونگ (چپ) پس از بیش از ۵۰ سال جدایی، دوباره به عمهاش پیوست (عکس: بریده شده از کلیپ).
بعد از اینکه مادر خانم هونگ فوت کرد، زن دیگر آنقدر ترسیده بود که فرزندش را برداشت و بیسروصدا آنجا را ترک کرد.
«پدرم مادرم را برای خاکسپاری به زادگاهش در لونگ آن برگرداند، سپس من و خواهرم را برای زندگی به بین توی (که اکنون بین توان نام دارد) برد. در آن زمان، من ۶ ساله و خواهرم ۴ ساله بود، ما همه جا دنبال پدرم میرفتیم، هر جا که او بود، ما آنجا بودیم.»
خانم هونگ تعریف کرد: «وقتی عمهام دید ما خیلی کوچک و رقتانگیز هستیم، پیشنهاد داد که ما را به فرزندی بپذیرد. ما حدود یک سال با او زندگی کردیم و سپس به خانهاش نقل مکان کردیم. بعداً پدرم دوباره ازدواج کرد و ما را پیش نامادریام برگرداند.»
خانم هونگ و خواهرانش با نامادری خود به سختی زندگی میکردند و این باعث میشد که آنها بیشتر آرزوی بازگشت به خانواده مادری خود را داشته باشند. اما هر چقدر هم که آنها آرزو میکردند، کسی به دنبال آنها نمیآمد. خانم هونگ بارها میخواست راهی برای بازگشت به خانه مادری خود پیدا کند، اما شرایط آن زمان اجازه این کار را نمیداد.
در سن ۱۵ سالگی، او به امید یافتن اقوامش تصمیم گرفت به لونگ آن بازگردد، اما فایدهای نداشت. تنها بعدها، وقتی زندگیاش به ثبات رسید، توانست سفر خود را برای یافتن خانواده مادریاش ادامه دهد.
«دههها گذشت و من همچنان در مورد ریشههایم فکر میکردم. وقتی زندگی خانوادگیام پایدار شد و فرزندانم سر و سامان گرفتند، مصمم شدم خانواده بیولوژیکیام را پیدا کنم.»
خانم هونگ بغض کرد و گفت: «میخواهم فرزندان و نوههایم درباره ریشههایم بدانند، اما همه جا را گشتهام اما هیچ اطلاعاتی ندارم. خیلی وقتها میترسم که تا وقتی بفهمم، خانوادهام رفته باشند و فقط جوانها مانده باشند. آیا آنها مرا خواهند شناخت؟»
معمایی که پس از بیش از نیم قرن حل شد
بیش از دو ماه پیش، خانم هونگ داستان خود را در یک کانال یوتیوب که به کمک به یافتن بستگان گمشده اختصاص داده شده بود، به اشتراک گذاشت. مدت کوتاهی پس از آن، شخصی به نام کوک با او تماس گرفت و از او خواست که با او ارتباط برقرار کند و خبر خوبی دریافت کرد.
در طول مکالمهای که حدود نیم ساعت طول کشید، تمام اطلاعات بین خانم هونگ و عمهاش با هم مطابقت داشت. هر دو نتوانستند احساسات خود را پنهان کنند و وقتی پس از بیش از نیم قرن جدایی دوباره یکدیگر را ملاقات کردند، زبانشان بند آمده بود.
زنی پس از ۵۵ سال جدایی، خانواده بیولوژیکی خود را پیدا کرد (کلیپ: توآن وی عشق را به هم پیوند میدهد).
«وقتی این داستان را در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشتم تا اقوامم را پیدا کنم، عمداً این واقعیت را که مادرم خودکشی کرده بود پنهان کردم، میخواستم ببینم کسی از این موضوع خبر دارد یا نه، چون اگر کسی خبر داشت، قطعاً خانوادهی من بودند.»
خانم هونگ بغض کرد و گفت: «وقتی با خاله کوک ارتباط برقرار کردم، بدون اینکه حتی از او بپرسم، دقیقاً شرایط مرگ مادرم را برایم تعریف کرد. در آن زمان، با اطمینان از اینکه او خاله بیولوژیکی من است و هیچ اشتباهی نمیتواند رخ دهد، بسیار متأثر شدم.»
تقریباً یک ماه پس از آن مکالمه، خانواده خانم هونگ برای ملاقات حضوری با او به خانه خانم کوک رفتند. این زن با کمال تعجب متوجه شد که اقوام مادریاش هنوز در شهر تان آن، لونگ آن - جایی که او برای جستجوی اقوامش به آنجا بازگشته بود - زندگی میکنند.
از طریق این مکالمه، او فهمید که در نسل مادرش، فقط عمه کوک تنها خویشاوند زنده بوده است.
خانم هونگ با احساسی خاص به عمهاش گفت: «شانس آوردی که به موقع پیدایم کردی. اگر چند سال دیرتر بود، هیچکس تو را نمیشناخت.»

خانم کوک (چپ) وقتی عمه و خواهرزادهاش دوباره همدیگر را دیدند، نتوانست جلوی خودش را بگیرد و متاثر شد (عکس: بریده شده از کلیپ).
خانم کوک در حالی که اشکهایش را پاک میکرد، داستانهای قدیمی را برای نوهاش تعریف کرد. به لطف این تجدید دیدار، خانم هونگ توانست تمام سوالاتی را که بیش از ۵۰ سال بیپاسخ مانده بود، حل کند.
«آن سال، وقتی مادرت فوت کرد، تمام خانواده دلیلش را میدانستند. پدربزرگت از پدرت خیلی عصبانی بود. او مادرت را برای دفن به خانه برد اما دیگر پدرت را به عنوان دامادش قبول نکرد.»
عمه با گریه تعریف کرد: «در آن زمان، پدر و دختر میخواستند یکی از بچهها را بگذارند و از پدربزرگ و مادربزرگ بخواهند که او را بزرگ کنند و بچه دیگر را با خودشان ببرند، اما پدربزرگ و مادربزرگ موافقت نکردند. پدربزرگ اصرار داشت که دو بچه را نمیتوان از هم جدا کرد، بنابراین پدر و دختر هر دو را با خود بردند.»
خانم کوک اضافه کرد: «یک بار بعد از اینکه پدرت صاحب خانواده جدیدی شد، به دنبالت آمدم، اما نتوانستم تو را پیدا کنم. مادربزرگت هم دو بار به دنبالت آمد اما هنوز خبری نشده بود. حالا که برگشتی، پدربزرگ و مادربزرگت خیالشان راحت شده است.»
منبع: https://dantri.com.vn/an-sinh/trai-ngot-cho-nguoi-phu-nu-hon-50-nam-mat-lien-lac-voi-nguoi-than-ben-ngoai-20241101135058415.htm






نظر (0)