Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

تیرکمان بچه‌گانه

Việt NamViệt Nam17/06/2024

تصویرسازی: فان نهان
تصویرسازی: فان نهان

به سختی به دفتر رسیده بودم، پیراهنم هنوز خیس عرق بود، و قبل از اینکه حتی بتوانم ساک را زمین بگذارم، تان از روی تخت پایین پرید و مرا در آغوش گرفت و با هیجان گفت:

کش خریدی که با اون برام تیرکمون درست کنی؟

با عصبانیت و شیطنت به او پرخاش کردم:

- من از دانلود این همه فایل خسته شده‌ام، و به جای اینکه حالم را بپرسی، تو اصرار داری... که مقداری طناب، کش یا هر نوع طناب دیگری بخرم.
همین را گفتم، اما او می‌دانست که من هیچ‌وقت قولم را نمی‌شکنم، چون قبل از رفتن به او گفتم: «این دفعه که به روستا بروم، کسی را می‌فرستم تا کش بخرد و تیرکمانت را از نو بسازد.»

اگرچه تنها ده سال داشت، اما پسری تنومند و سرزنده بود که تازه داشت بالغ می‌شد. پس از حمله تت (۱۹۶۸)، تان به دنبال والدینش به جنگل رفت. خانواده او پایگاه انقلابی در دهکده دا فو (بخش ۷، که اکنون بخشی از شهر دا لات است) بودند. پس از حمله عمومی و قیام، خانواده لو رفتند، بنابراین عمو های چوان، پدر تان، تمام خانواده را برای پیوستن به انقلاب به جنگل برد.

تان برای کار با من به دفتر کمیته حزبی استانی تویِن دوک آمد. او به عنوان رابط برای آژانس کار می‌کرد، وظیفه اصلی او تحویل اسناد و نامه‌های رسمی و برعکس، دریافت نامه‌ها و گزارش‌ها از ایستگاه رابط و ارسال آنها به دفتر کمیته حزبی استانی بود.

در پایان سال ۱۹۶۸، آژانس‌های استانی به پایگاه «ریش پیر» در بخش غربی ناحیه آن دونگ، استان نین توآن نقل مکان کردند (دلیل این نام عجیب این است که روستایی از اقلیت قومی راک لی در آنجا وجود داشت و ریش سفید روستا بسیار بلند بود، بنابراین به آن پایگاه ریش پیر می‌گفتند).

دشمن تاکتیک‌های ترور خود را تشدید کرد و کماندوها و پیشاهنگان را برای جمع‌آوری اطلاعات و کنترل مسیرهای دسترسی بین ما و مردم محلی در مناطق کا دو، کوانگ هیوپ و تو ترا در شهرستان دونگ فرستاد. اگرچه پایگاه به مردم نزدیک بود، اما زندگی افسران و سربازان ما همچنان مملو از مشکلات و سختی‌ها بود. به دلیل این کمبودها، ما اغلب راه‌هایی برای بهبود زندگی روزمره خود ابداع می‌کردیم، گاهی ماهیگیری می‌کردیم، گاهی برای مرغ‌ها تله می‌گذاشتیم یا پرندگان را شکار می‌کردیم...

کوله پشتی را که از سقف آویزان بود پایین آوردم؛ بوی نم ناشی از سال‌ها استفاده واقعاً ناخوشایند بود. دنبال تیرکی که تازه برای تان توضیح داده بودم گشتم:

- او قصد دارد با این تیرکمان به شکار پرنده برود تا کمی درآمد اضافی کسب کند.

با خوشحالی فریاد زد:

- پس یکی هم برای من درست کن تا با هم بریم شکار پرنده، باشه؟

گفتم: «وقتی برای حمل بار به روستا رفتم، چند تا کش لاستیکی دیگر هم می‌خرم تا برایت درست کنم.»

در حالی که تیرکمان را در دست داشتم، خاطرات دوران کودکی‌ام را مرور کردم... برایش از تیرکمانی که هنوز هم نگه داشته‌ام گفتم. در تعطیلات مدرسه، اغلب در جنگل پرسه می‌زدم، از نهر کام لی عبور می‌کردم، دور فرودگاه تا نونگ می‌چرخیدم تا پرنده شکار کنم. سال‌ها گذشت و دوران کودکی به خاطره‌ای تبدیل شد. تیرکمان در گوشه کلاس درس من آویزان بود، یادگاری از دوران کودکی‌ام. اما یک روز... داستان توسط آقای له خای هوان (که بعدها مدیر کل اداره ملی گردشگری ویتنام شد)، رئیس ستاد آژانس، که مرا فراخواند تا وظیفه جدیدی به من محول کند، قطع شد.

***

بیرون از پست نگهبانی، چند مرد جوان مشغول ورق بازی بودند که من و تان را دیدند که از شیفتمان برمی‌گشتیم. آنها ما را برای نوشیدن و کمی گپ زدن صدا زدند. ناگهان، تان پیشنهاد داد:

- لطفاً ادامه بده و بگو چند روز پیش چه اتفاقی افتاد.

اینو در حالی که میخندیدم گفتم:

- خواهرت را به عقد او در بیاور، و بعد بقیه داستان تیرکمان را برایت تعریف می‌کند.

مردان جوانی که روی سکو نشسته بودند، با تشویق حضار، همزمان فریاد زدند: «درسته، به اتفاق آرا!» پسرک، خجالت‌زده، سرخ شده، ابروهایش در هم رفته، زیر لب چیزی زمزمه می‌کرد.

آن روز، در سال ۱۹۶۶، من و همکلاسی‌هایم در یک اعتصاب مدرسه‌ای شرکت کردیم و با پلاکاردهایی که خواستار بهبود شرایط زندگی، دموکراسی و خروج آمریکایی‌ها از کشور بودند، به خیابان‌ها آمدیم. به دنبال دانشجویان دانشگاه، ما یک گروه اعتراضی تشکیل دادیم و به سمت کتابخانه آبرام-لینکلن - که با نام کتابخانه ویتنام-آمریکا نیز شناخته می‌شود (واقع در محوطه کتابخانه استانی فعلی) راهپیمایی کردیم. دانشجو، فام شوان ته (رئیس سابق بخش سازماندهی کمیته حزب شهر هوشی مین پس از آزادی) با یک بلندگوی باتری‌دار روی سقف ماشین ایستاد و فریاد زد: "دوستان آمریکایی، به خانه‌هایتان بروید!" تمام گروه با فریاد زدن: "بروید، بروید!" و بالا بردن مشت‌هایشان پاسخ دادند. سپس، یکی یکی، به سمت دفتر شهردار راهپیمایی کردیم. مقامات دا لات در آن زمان، پلیس نظامی و پلیس ضد شورش مجهز به اسلحه‌های گاز اشک‌آور، نارنجک‌های استفراغ‌آور، باتوم و باتوم را که بسیار ترسناک به نظر می‌رسیدند، برای جلوگیری از اعتراض مستقر کردند.

درگیری درست در خیابان‌ها شروع شد. سنگ، آجر و سنگریزه به همه جا پرتاب می‌شد. اما فایده‌ای نداشت. در آن لحظه، با خودم فکر کردم: «باید از تیرکمان استفاده کنم.» پس از یک مشورت سریع، من و دوستانم از هم جدا شدیم و برای پیدا کردن تیرکمان به خانه دویدیم. سنگریزه‌های تیرکمان‌های کوچک ما، یکی پس از دیگری، مانند رگباری از گلوله به صورت پلیس ضد شورش پرتاب می‌شدند. آنها از سپرهای ضد گلوله خود برای ایجاد دیواری در مقابل ما استفاده کردند تا جلوی سنگریزه‌ها را بگیرند. سپس، آنها با دادن طعم گاز اشک‌آور به ما تلافی کردند. باید بگویم، شما فقط می‌دانید که گاز اشک‌آور چه طعمی دارد. آنقدر سوزان بود که اشک از صورتم جاری شد که نمی‌توانستم تحمل کنم. دختران مدرسه‌ای نتوانستند تحمل کنند و غش کردند و مجبور شدند آنها را به عقب منتقل کنند. خوشبختانه، مادران و فروشندگان زن در بازار دا لات، دستمال مرطوب و لیموی تازه برای تسکین چشمانشان آماده کرده بودند.

***

در طول فصل خشک، جنگل‌های بخش غربی منطقه آن دونگ برگ‌های خود را می‌ریزند و تنها چند درخت سبز پراکنده در امتداد نهرها باقی می‌مانند. پرندگان و حیوانات اغلب برای لانه‌سازی، شکار و نوشیدن آب به اینجا می‌آیند. از زمانی که تیرکمان جدیدش را خریده، تان همیشه آن را هنگام انجام وظیفه با خود می‌آورد. او اغلب برای شکار پرندگان به نهرهای کم‌عمق می‌رود. گاهی اوقات یک رشته کامل از آنها را با خود می‌آورد، در حالی که چهره‌اش از شادی می‌درخشد. وقتی عصر فرا می‌رسد، تمام گروه در پست نگهبانی جمع می‌شوند تا پرندگان را با علف لیمو و فلفل چیلی کباب کنند و از آنها با فنجان‌های چای لذت ببرند.

یک روز، در حالی که جویبار را دنبال می‌کرد، به یک شیء سیاه عجیب که در آن سوی رودخانه کمین کرده بود، برخورد کرد. تان با خود فکر کرد: "حتماً یک خرس است"، تیرکمان خود را بالا برد و شلیک کرد. سنگ با صدای "تق" از کنارش گذشت و به دنبال آن رگباری از گلوله‌های M16 روانه شد. معلوم شد که به کلاه کماندو برخورد کرده است و کماندو که برای نجات جان خود فرار می‌کرد، صندل‌هایش را در این حین از دست داد. خوشبختانه، چون پرنده شکار کرده بود، راه را بلد بود و به درون جنگل انبوه خزید.

با شنیدن صدای تیراندازی و با علم به اینکه دشمن در حال حمله به پایگاه است، مقامات به طور پیشگیرانه یک طرح ضدحمله را اجرا کردند. شبه‌نظامیان و چریک‌ها در روستای گیا رائو آماده نبرد بودند. تمام مسیرهای منتهی به روستا استتار شده بودند. تله‌های سنگی، کمان‌ها و گودال‌های میخ‌دار نصب شده بود. هر کسی که نمی‌دانست چگونه از مسیرهای قدیمی عبور کند، فوراً در گودال میخ‌دار می‌افتاد.

دشمن از هواپیماهای OV10 و L19 برای گردش مداوم و تعیین اهداف برای توپخانه و از هواپیماهای F105 برای بمباران روستاها و مناطق پایگاه استفاده می‌کرد. آسمان منطقه پایگاه مملو از دود بمب‌ها بود. روز بعد، دشمن نیروهای خود را در مقیاس وسیعی مستقر کرد. آنها از اره برقی برای قطع درختان کهنسال استفاده کردند تا فرودگاه‌های موقت برای هلیکوپترها ایجاد کنند تا سربازان را در ارتفاعات فرود آورند. آنها شبانه روز مناطقی را که مشکوک به پایگاه‌های نظامی بودند با توپخانه و حملات هوایی بمباران می‌کردند. در زمین، آنها کماندوها را با هماهنگی پیاده نظام برای از بین بردن محصولات کشاورزی در مزارع روستاییان مستقر کردند. چند واحد پیاده نظام تهاجمی برای جستجوی تدارکات وارد روستاها شدند، اما در تله‌های انفجاری گرفتار شدند. آنها به همراه نیروهای چریکی از تیر و کمان برای مقابله استفاده کردند. نیروهای دفاع شخصی آژانس‌ها روز و شب علیه تهاجم دشمن جنگیدند و تلفات قابل توجهی وارد کردند. پس از هفت شبانه روز متوالی، آنها نتوانستند پست فرماندهی منطقه پایگاه را پیدا کنند، بنابراین قبل از عقب‌نشینی به فان رانگ، توپخانه و حملات هوایی را درخواست کردند.

کارکنان که سرگرم عملیات ضد شورش و نبرد با دشمن بودند، تان را فراموش کردند. جلسه اضطراری تشکیل شد و هوآن دستور زیر را صادر کرد:

- ما باید به هر طریق ممکن، به خصوص ماموران امنیتی، تان را پیدا کنیم؛ آنها باید فوراً راه بیفتند و به هر قیمتی او را پیدا کنند و به اینجا برگردانند.

تمام کارکنان با دقت گوش می‌دادند که تان از بیرون وارد شد و گفت:

- عموجان، من الان خونه‌ام.

همه در دفتر از تعجب نفسشان بند آمد. من که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم، از جا پریدم و محکم او را در آغوش گرفتم و از خوشحالی برق زدم. بعد از آن، او داستان را تعریف کرد:

- وقتی تیراندازی شروع شد، به سمت لبه‌ی مزرعه دویدم. از دامنه‌ی تپه‌ی آن طرف گذشتم، از میان جنگل گذشتم و به ایستگاه رسیدم و آنجا پیش افسران رابط ماندم. پرسیدم:

چرا برنمیگردی اداره؟

- اگر به مقر فرماندهی برگردیم، با تله‌های انفجاری احاطه می‌شویم و به راحتی توسط چریک‌های مسلح به کمان هدف قرار می‌گیریم.

زبانم را به هم فشردم و گفتم: «این بچه واقعاً باهوش است.»

داستان شکار پرنده و کشف کماندوها را فقط من و تان می‌دانستیم. اگر فاش می‌شد، مقامات هر دوی ما را به دلیل بی‌نظمی توبیخ می‌کردند. در نهایت، اقدامات تان ناخواسته منطقه پایگاه را از یک حمله بزرگ نجات داد و از تلفات جلوگیری کرد، همه اینها به لطف تیرکمان کوچک و ساده تان بود.

داستان تیرکمان به سادگی خود تیرکمان است، با این حال حتی پس از گذشت نزدیک به ۵۰ سال، به عنوان خاطرات کوچک و فراموش‌نشدنی از دوران خونریزی و قهرمانی، دورانی که در آن تیرکمان‌های ساده و فروتنانه‌ای که استفاده می‌کردیم نقش مهمی داشتند، در خاطرم حک شده است.


منبع

نظر (0)

لطفاً نظر دهید تا احساسات خود را با ما به اشتراک بگذارید!

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

«شکار ابرها»: تحسین زیبایی بکر بر روی «پشت بام» کوانگ تری در رشته کوه ترونگ سون.
یک معبد باستانی در قلب هانوی به مکانی «مخفی» برای ورود جوانان تبدیل شده است.
خانه‌ای پوشیده از گل‌های بنفش چشم‌نواز در خیابان خودنمایی می‌کند؛ صاحبخانه راز را فاش می‌کند.
آبشارهای ابری که از قله تا خوآ سرازیر می‌شوند، لحظه‌ای که نفس گردشگران را بند می‌آورد.

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کارها

بعد از کریسمس، خیابان هانگ ما با تزئینات قرمز پر جنب و جوش برای استقبال از سال نو قمری اسب، شلوغ و پرجنب و جوش می‌شود.

امور جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول