Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

من صدای باد تت را شنیدم…

Việt NamViệt Nam09/11/2023


هوا تغییر می‌کند، باد شمال شروع به وزیدن می‌کند، که شدیدترین آن در بعد از ظهرها است. در این فصل، رانندگی در جاده نیز باید آهسته و با احتیاط باشد زیرا گاهی اوقات باد آنقدر شدید است که می‌تواند هم افراد و هم وسایل نقلیه را واژگون کند. سپس گرد و غبار به وجود می‌آید.

فتیله باعث می‌شود گرد و غبار همه جا پخش شود. اگر بدون عینک دوچرخه‌سواری کنید، مطمئناً گرد و غبار وارد چشمانتان می‌شود و باعث می‌شود احساس بدی داشته باشید. یک بار عینکم را با عجله فراموش کردم، بنابراین مجبور شدم هنگام دوچرخه‌سواری از ترس اینکه گرد و غبار وارد چشمانم شود، چشمانم را تنگ کنم. این خیلی خطرناک بود، بنابراین از آن به بعد همیشه به خودم یادآوری می‌کردم که عینکم را با خودم ببرم.

جیو-باک.jpg

هر روز بعد از ظهر در راه خانه، باد شدیدی می‌وزد، زبانم را به هم می‌کوبم و با خودم فکر می‌کنم: «چقدر سریع بوده، تقریباً تت است.» نمی‌دانم چرا باد در این فصل اینقدر سرد است، انگار که آب را روی پشتش حمل می‌کند. بیرون ردیف سوم ایستاده بودم که باد خیلی ملایم پوستم را نوازش کرد و باعث شد مو به تنم سیخ شود و از خودم دفاع کنم. مامان گفت تت است عزیزم. سال دوباره تمام شد. در اطراف پرسه می‌زدم و فکر می‌کردم، تجزیه و تحلیل می‌کردم که چقدر غم، چقدر شادی و چند درصد نگرانی در آن جمله سبک همراه با آه آرام مامان وجود دارد. مردم می‌گویند افراد مسن تت را دوست دارند، اما چرا می‌بینم که مامان هر بار که تت می‌آید، مخفیانه غم خود را پنهان می‌کند؟ مامان هنوز لبخند می‌زند، اما لبخندش با نگرانی آمیخته است. مامان هنوز امیدوار است که فرزندان و نوه‌هایش به خانه برگردند تا دوباره به هم بپیوندند، اما چرا کمی ترس در انتظارش آمیخته شده است؟ یک برگ زرد روی درخت، هر چقدر هم که مقاوم باشد، آیا می‌تواند از نگرانی در مورد روزی که به زمین می‌افتد، اجتناب کند؟

من افکار پنهان مادرم را می‌دانستم اما جرات نمی‌کردم بپرسم، می‌ترسیدم غم بیشتری در دلش برانگیزم. وانمود کردم که چیزی نمی‌دانم، سعی می‌کردم او را به خرید این و آن، خرید این و آن ترغیب کنم تا غم پنهان در قلبش را فراموش کند، اما او همه چیز را نادیده گرفت: وقتی پیر هستی، چرا اینقدر غذا می‌خوری؟ وقتی پیر هستی، لازم نیست برای پوشیدن لباس به جایی بروی. او در غم پیری، مخفیانه، خود را منزوی کرده بود و سعی می‌کرد فرزندان و نوه‌هایش از این موضوع مطلع نشوند. او می‌ترسید که فرزندانش نگران او شوند.

با خودم فکر می‌کردم که آیا فتیله از فکر مامان خبر دارد، چرا اینقدر بی‌خیال به آن فوت می‌کند؟ فتیله جوابم را نمی‌داد، هر بعد از ظهر هنوز داشت موزستان پشت خانه را تکه‌تکه می‌کرد. هر وقت موز سعی می‌کرد برگ جدیدی رشد کند، فتیله با شدت به آن فوت می‌کرد تا تکه‌تکه شود. مامان آهی کشید و گفت اگر فتیله تکه‌تکه شود، برای عید تت از چه چیزی برای بسته‌بندی کیک‌ها استفاده می‌کند؟ چیزی برای بسته‌بندی آنها پیدا نکرد. به دوراندیشی مامان خندیدم: عید تت هنوز خیلی دور است، چرا اینقدر زود نگران باشی؟ اگر همه برگ‌ها پاره شده‌اند، برو بازار و چندتایی بخر. چند صد هزار برگ را می‌توان برای بسته‌بندی کیک‌ها استفاده کرد، مهم این است که آیا کسی آنها را خواهد خورد یا نه. مامان با عصبانیت به فرزندش نگاه کرد: چرا کسی آنها را نمی‌خورد؟ در عید تت، باید چند کیک بخوریم تا اجدادمان را پرستش کنیم، سپس باید دو یا سه کیک را با اقواممان تقسیم کنیم تا عید تت را جشن بگیریم. شما بچه‌ها آنقدر فقط به خودتان فکر می‌کنید که حتی نمی‌دانید اقوامتان چه کسانی هستند. بعد مامان هی ادامه داد که اگر دیگر نباشد، نسل‌های آینده نمی‌دانند کی به کی است و چطور اقوامشان را تشخیص دهند. فقط توانستم آه بکشم. دو نسل، دو طرز فکر و دید متفاوت داشتند. نمی‌توانستم مامان را سرزنش کنم، اما مجبور کردن خودم به گوش دادن هم سخت بود.

هیچ فصلی به اندازه فصل انقلاب زمستانی ناخوشایند نبوده است. مه غلیظ و متراکم است. انقلاب زمستانی شدیدتر و شدیدتر می‌شود. هوا غیرقابل پیش‌بینی است، روزها به شدت گرم و شب‌ها به شدت سرد هستند. همه آبریزش بینی، سرفه، سردرد و گلودرد دارند. مامان هم به دلیل درد مفاصل بی‌خوابی دارد. بعد از ساعت ۲ بامداد، مامان از خواب بیدار می‌شود تا آب بجوشاند، برنج بپزد و خانه را جارو کند. با اینکه اقتصاد بهتر از قبل است، مامان هنوز عادت پختن صبحانه را دارد. به مامان بگویید: «مامان، کمبود غذای صبحانه وجود ندارد، چرا باید اینقدر غذا بپزی؟» مامان با خشم به او نگاه می‌کند و می‌گوید که او به ولخرجی و اسراف عادت کرده است و باید مقتصد باشد و پس‌انداز کند تا اگر اتفاقی افتاد، چیزی برای استفاده داشته باشد، در غیر این صورت باید بدود و قرض بگیرد. وقتی مامان این را می‌گوید، فقط می‌تواند تسلیم شود و توضیح ندهد. طبیعت افراد مسن درست مانند انقلاب زمستانی است، در طول فصول مختلف، هنوز هم عادت متکبرانه خود را حفظ می‌کند، با صدای بلند روی سقف حلبی می‌وزد، به باغ موز می‌رود و سپس ناپدید می‌شود. خانه رو به غرب است و در زمستان، بیشترین ضربه طوفان‌ها را دریافت می‌کند. مادرم اغلب در را می‌بندد و شکایت می‌کند که وقتی باز می‌شود، گرد و غبار به داخل خانه پرواز می‌کند و آن را بسیار کثیف می‌کند. بنابراین اختاپوس عصبانی روی سقف حلبی پا می‌کوبد، انگار که سعی دارد آن را منفجر کند. چطور می‌تواند سقف را منفجر کند؟ مردم اینجا خلق و خوی اختاپوس را می‌شناسند، بنابراین با دقت سقف را با دو لایه قلع می‌پوشانند.

امروز صبح، مادرم را دیدم که قابلمه‌ها و ماهیتابه‌ها را بیرون می‌آورد تا شن‌ها را بسابند. او توضیح داد که باید هر وقت وقت آزاد دارد این کار را انجام دهد، زیرا اگر نزدیک به عید تت باشد، نمی‌تواند به موقع این کار را انجام دهد. اگر خانه در طول عید تت کثیف باشد، برای کل سال بدشانسی می‌آورد. من تعجب کردم و از او پرسیدم: «هنوز سه ماه دیگر مانده است، چرا او اینقدر مشتاق است که عید تت را اینقدر زود جشن بگیرد؟» مادرم دوباره به من خیره شد: «لعنتی، سه ماه مثل سه قدم است، تا آن موقع، نمی‌بینید که فتیله با قدرت بالا می‌رود؟»

اوه، باد امروز بعد از ظهر شدیدتر می‌شود. دوباره فصل تت است...


منبع

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

در مسیر فتح فو سا فین، در جنگل خزه‌های پریان گم شده‌ام
امروز صبح، شهر ساحلی کوی نون در مه «رویایی» است
زیبایی مسحورکننده سا پا در فصل «شکار ابرها»
هر رودخانه - یک سفر

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

«سیل بزرگ» رودخانه تو بن، از سیل تاریخی سال ۱۹۶۴، ۰.۱۴ متر بیشتر بود.

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول