Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

شادی مادربزرگ

مادربزرگ، سوپت خیلی بدمزه است!

Báo Đồng NaiBáo Đồng Nai07/12/2025

    «ها مای» کوچولو بعد از خوردن چند قاشق سوپ، ناگهان چیزی گفت.

    کمی متعجب و کمی گیج شده بودم. تقریباً یک ماه از زمانی که دختر و دامادم برای کار به بین هوا رفته بودند، می‌گذشت. من سعی می‌کردم برای دو نوه در حال رشدم، منویی تهیه کنم. با این حال، نظرات صریح و بدون تردید خواهر کوچکترم مرا ناراحت کرد.

    در آستانه هفتاد سالگی، سنی که از زمان عروس بودن، همسر بودن، مادر بودن و روزهای زیادی که سبد خرید را به بازار برده‌ام، سبزیجات و ماهی‌ها را چیده و گذاشته‌ام، گذشته است... من خودم آشپز بدی نیستم. گواه کار «خانه‌داری» من این است که مادرشوهرم، شوهر و فرزندانم هرگز حتی یک بار هم از غذاهایی که می‌پزم انتقاد نکرده‌اند. اما حالا که والدینشان از صبح دوشنبه تا بعدازظهر جمعه از خانه دور هستند، مجبورم به «مادر بودن» برای دو شاهزاده خانم زیبا برگردم. ناگهان، تحت «فشار افقی» قرار می‌گیرم زیرا هر چه می‌پزم، فرزندانم انتقاد می‌کنند. ها آن، دانش‌آموز کلاس پنجم، به نظر می‌رسد درک بیشتری دارد، کمتر از غذاهایی که دوست ندارد می‌خورد و چیزی نمی‌گوید. در مورد ها می، دانش‌آموز کلاس اول، او رک و پوست‌کنده در مورد هر غذایی که دوست ندارد صحبت می‌کند و باعث می‌شود گیج شوم و احساس کنم که مقصر هستم...

    بنابراین، مثل عروس تازه‌ای که به خانه شوهرش می‌آید، از والدین بچه‌ها با دقت در مورد ترجیحات غذایی‌شان و نحوه تهیه برخی از غذاهایی که بچه‌ها اغلب در خانه می‌خورند، پرسیدم؛ همزمان، به صورت آنلاین جستجو کردم تا یاد بگیرم چگونه غذاهای مختلف زیادی را برای تغییر منو تهیه کنم و محاسبه کردم که چگونه مواد مغذی و تنوع کافی داشته باشم تا به بچه‌ها کمک کنم بدون نگرانی از اضافه وزن یا چاقی، خوب غذا بخورند، زیرا آنها کاملاً تپل هستند.

    مدت زیادی بود که مجبور نبودم آشپزی کنم چون عروسم در کارش مهارت داشت. حالا که به خانه دخترم برگشته‌ام، احساس فشار زیادی می‌کنم، از پیگیری زمان سوار و پیاده کردن بچه‌ها گرفته تا فکر کردن به اینکه چه چیزی بپزم، چگونه آن را آماده کنم تا برای بچه‌ها خوشمزه باشد، و وقتی بچه‌ها غذا می‌خورند، همیشه توجه می‌کنم که آیا آن را دوست دارند، آیا سهم خود را تمام می‌کنند، آیا از آن تعریف می‌کنند یا انتقاد می‌کنند تا بتوانم آن را تنظیم کنم... مدرسه منو را برای والدین می‌فرستد و از آنجا من به بچه‌ها غذا می‌دهم بدون اینکه با ناهاری که در مدرسه خورده‌اند تداخل داشته باشد، ناهاری که بچه‌ها واقعاً دوست دارند.

    موقع غذا خوردن، اغلب از بچه‌ها می‌پرسم که در مدرسه ناهار چه می‌خورند، اگر خوشمزه باشد، هر دو به هم می‌گویند و می‌گویند که در مدرسه غذاهای خوشمزه‌تری وجود دارد، غذا خوردن با دوستان لذت‌بخش‌تر است. و به لطف برنامه سوادآموزی دیجیتال فعلی، مادربزرگم می‌داند چگونه به صورت آنلاین آشپزی کند تا یاد بگیرد که چگونه غذاهای مورد علاقه بچه‌ها را بپزد.

    بنابراین، یک کار به ظاهر ساده تمام وقت من را در یک روز گرفت. گروه دوستان بازنشسته، باشگاه سلامت، گروه هنری... همه موقتاً... توسط من کنار گذاشته شدند. تمام ذهنم روی مراقبت از وعده‌های غذایی بچه‌ها، سوار و پیاده کردن آنها و آموزش درس‌هایشان متمرکز بود. وقتی آنها را به درب مدرسه می‌بردم، همیشه از دستورالعمل‌های آنها پیروی می‌کردم: مادربزرگ باید ماشین را بیرون از صف نگه دارد. بچه‌ها بسیار معصوم اما هوشیار بودند و معلمانشان چیزهای زیادی به آنها یاد می‌دادند. وقتی نوآوری آموزش امروز و پیشرفت روزانه فرزندان و نوه‌هایم را دیدم، بسیار خوشحال شدم.

    عصر جمعه گذشته، در حالی که مشغول آبیاری گیاهان آمارانت کنار خانه بودم، دامادم شروع به صحبت کرد:

    • ما تمام هفته را از خانه دور بوده‌ایم. بیایید بعداً بیرون برویم و چیزی بخوریم، مامان!

    قبل از اینکه بتوانم جواب بدهم، ها آنه همچنان پچ پچ کرد:

    • بیا خونه غذا بخوریم بابا. دیدم مادربزرگ کلی خوراکی خریده. گفت آخر این هفته برای همه خانواده غذا درست می کند.

    هامی کوچولو به خواهرش ادامه داد:

    - مادربزرگ یه سوپ کدو حلوایی خوشمزه با آب نارگیل داره!

    - دنده‌های ترش و شیرین، توفوی شکم پر، خیلی از غذاهایی که مادربزرگ درست می‌کند از غذاهای مامان بهتر است!

    دختر و دامادم تعجب کردند، چون همین هفته پیش از مادربزرگم شکایت کردند. من هم از تعریف و تمجیدهایی که از من کردند، تعجب کردم، چیزی که قبلاً در خواب هم ندیده بودم.

    عصرهای آخر هفته، همه اعضا غذا را شلوغ‌تر و خوشمزه‌تر می‌کردند. من آنقدر خوشحال بودم که فراموش کردم غذا بخورم، فقط آنجا می‌نشستم و به فرزندان و نوه‌هایم که غذا می‌خوردند و گپ می‌زدند نگاه می‌کردم. آنقدر خوشحال بودم که احساس می‌کردم برای همیشه در آن احساس فوق‌العاده شناور هستم. آن شادی در چشمان و لبخندهای دختر و دامادم، در گپ و گفت شاد و بی‌خیال دو نوه کوچکم موج می‌زد.

    این شادی خیلی ساده و خیلی معمولی است. احساس فشاری که هنگام اجبار به «مادر شدن» در سن ۶۷ سالگی داشتم، از بین رفته است. احساس می‌کنم اگرچه کاملاً پیر هستم، هنوز سالم هستم، هنوز ذهنی روشن دارم، هنوز می‌توانم به فرزندان و نوه‌هایم کمک کنم، کمک به آنها برای احساس امنیت در کارشان بسیار لذت‌بخش است. هر روز می‌توانم نوه‌هایم را به مدرسه ببرم، به بازار بروم و آشپزی کنم، احساس می‌کنم مفید هستم، هنوز ارزشمند هستم، هنوز می‌توانم از فرزندان و نوه‌هایم حمایت کنم. این تمام شادی مادربزرگی مثل من است.

    نگوین تی هوانگ اوآن

    منبع: https://baodongnai.com.vn/van-hoa/202512/hanh-phuc-cua-ngoai-19e0459/


    نظر (0)

    لطفاً نظر دهید تا احساسات خود را با ما به اشتراک بگذارید!

    در همان دسته‌بندی

    هنرمند مردمی، شوان باک، «مجری مراسم» ازدواج ۸۰ زوج در خیابان پیاده‌روی دریاچه هوان کیم بود.
    کلیسای جامع نوتردام در شهر هوشی مین با نورپردازی‌های زیبا به استقبال کریسمس ۲۰۲۵ می‌رود.
    دختران هانوی برای کریسمس لباس‌های زیبایی می‌پوشند
    روستای گل داوودی تت در گیا لای که پس از طوفان و سیل، حال و هوای بهتری پیدا کرده، امیدوار است که دیگر قطعی برق برای نجات گیاهان وجود نداشته باشد.

    از همان نویسنده

    میراث

    شکل

    کسب و کار

    کافی‌شاپ هانوی با صحنه کریسمس اروپایی‌مانندش، تب و تاب ایجاد می‌کند

    رویدادهای جاری

    نظام سیاسی

    محلی

    محصول

    Footer Banner Agribank
    Footer Banner LPBank
    Footer Banner MBBank
    Footer Banner VNVC
    Footer Banner Agribank
    Footer Banner LPBank
    Footer Banner MBBank
    Footer Banner VNVC
    Footer Banner Agribank
    Footer Banner LPBank
    Footer Banner MBBank
    Footer Banner VNVC
    Footer Banner Agribank
    Footer Banner LPBank
    Footer Banner MBBank
    Footer Banner VNVC