Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

خانه چمن

Việt NamViệt Nam11/02/2025


خورشید در باغ وحشی طلوع می‌کرد. مدت‌ها بود که من برای زندگی در انزوا به اینجا نیامده بودم و باغ بدون دخالت مادربزرگم بود. در گذشته، به نظر می‌رسید که مادربزرگم فقط وقت خود را صرف رسیدگی به درختان میوه باغ می‌کرد. لیمو، میوه ستاره‌ای و انواع سبزیجات، هر ردیف مرتب و تمیز، سرسبز و شاداب بود.

مدام زمانی را تصور می‌کنم که آقای هوآن ساکت نشسته بود و به کمر خمیده مادربزرگش نگاه می‌کرد، با صبر و حوصله علف‌های وحشی باغ را می‌چید، از روزی که مجبور به رفتن شد پشیمان بود و شعر سوزناک زیر را سرود: خواهر تو تنها و بی‌کس است (شعری از چه لان وین) . اگر اجازه داشتم چیزی در مورد متوفی بگویم، می‌گفتم: زمانی که آقای هوآن در خانه خواهرش تو اقامت داشت، زمانی بود که بیشترین غم را برای خویشاوندان خونی‌اش احساس می‌کرد.

مادربزرگ می‌گفت که در گذشته قحطی بود، اما آقای هون فقط به نوشتن شعر اهمیت می‌داد. وقتی برای یک مجموعه شعر کافی بود، مجبور می‌شد برای چاپ آن پول بگیرد. چاپ... پول از دست می‌داد. در مورد مادربزرگ، او هنوز هم بی‌سروصدا از سبزیجات و میوه‌ها مراقبت می‌کرد و هر روز صبح بی‌سروصدا آنها را به بازار می‌برد تا با هر سکه مبادله کند. اما اکنون، علف در سراسر باغ رشد کرده است و فقط یک مسیر کوچک کمتر از نیم متر عرض برای تنفس خاک هر شب باقی مانده است. علاوه بر این، از زمانی که مادربزرگ و عمو و عمه‌اش برای زندگی مشترک به مجتمع آپارتمانی آژانس نقل مکان کردند، باغ به زباله‌دان محله تبدیل شده است. با نگاه به انبوه زباله‌ها، فقط می‌توانم تعظیم کنم و برای تمام تلاش‌های مادربزرگ لحظه‌ای سکوت بخواهم. یادم می‌آید هر بار که به آنجا می‌رفتم، مادربزرگ مشتاقانه از من می‌پرسید چه چیزی باقی مانده است: از درخت میوه ستاره‌ای که بچه‌های محله هر روز برای پختن سوپ از من می‌خواستند، تا درخت آرکا جلوی پنجره؛ هر فصل از خودم می‌پرسیدم: چرا مقداری از آن را برای مادربزرگ نمی‌چینی تا فوفل بجود؟ رقت‌انگیزترین چیز، درخت لیموی کوتاه‌قدی است که سعی می‌کند در میان علف‌های هرزِ بیش از حد رشد کرده زنده بماند و بی‌تفاوتیِ رو به زوالِ من...

خانه حتی غم‌انگیزتر هم بود. بیش از نیمی از تیرهای سقف توسط موریانه‌ها خورده شده بودند و باید دو لایه کاشی بسیار سنگین را تحمل می‌کرد. و اگر آشپزخانه نبود، دیوار انتهایی خانه مدت‌ها پیش فرو ریخته بود. روزی که تصمیم گرفتم به اینجا نقل مکان کنم، یک قمه حمل می‌کردم که هنوز یک روز کامل زمین را تمیز می‌کرد تا اینکه توانستم وارد این خانه شوم، خانه‌ای که پر از زباله‌های قدیمی و وسایل خانه بود و دهه‌ها محل پرورش موش‌ها و مارها بود. پدرم از باغ وسیع و سرسبز بسیار شگفت‌زده شد.

چمن، آه چمن. چمن هنوز در محل اتصال تخته‌های چوبی که حیاط کوچکی را که در امتداد خانه امتداد دارد، تشکیل می‌دهند، رشد می‌کند، گویی که تخته‌ها را سوراخ می‌کند تا بی‌حرکتی خود را ثابت کند. از دو دروازه آهنی زنگ‌زده تا ایوان، تنها بیست قدم با آسودگی فاصله است، چمن‌های دو طرف نیز مسیر را پوشانده‌اند.

شب اولی که در خانه‌ی آرام وسط بیابان وسیع خوابیدم، این حس ترسناک ادامه داشت تا اینکه یک شب معشوق قدیمی‌ام به دیدنم آمد اما نتوانستم او را پیدا کنم... سالی که سیل ۹۹ به خانه هجوم آورد، گذاشتم زندگی‌ام به دست سرنوشت سپرده شود، بدون اینکه بدانم حتی ارواحی هستند که هنوز در روزهای سخت با من زندگی می‌کنند. احساس می‌کردم خانه درد قدردانی را تحمل می‌کند...

«تو خیلی جسور بودی، سال به سال تنها آنجا ماندی. یادم هست...» - مادربزرگم لبخند می‌زد، دندان‌هایش سیاه و برق می‌زد. همیشه لبخندش را این‌طور می‌دیدم؛ و اولین باری که دیدم کسی در حالی که لبخند می‌زند اشک می‌ریزد - مادربزرگم بود. آن صبح‌ها که کنار پنجره می‌نشستم و به باغ پر از پروانه نگاه می‌کردم، نمی‌توانستم تحمل کنم که علف‌های هرز را طبق پیشنهاد عمویم بکنم. دلم برای مادربزرگم سوخت! زندگی او ردپای خود را بر هر اینچ از این باغ گذاشته است.

مسافتی که از خانه تا مجتمع آپارتمانی فرسوده و قدیمی عمو و عمه‌ام، قبل از آزادسازی، با دوچرخه طی می‌کردم، حالا بی‌پایان به نظر می‌رسید. سپس یک بعد از ظهر، در همان فاصله کوتاه، به خانه مادربزرگم رفتم و متوجه چیز عجیبی شدم. هوشیاری خارق‌العاده مادربزرگم مرا به یاد نوری انداخت که در شرف خاموش شدن است. مانند شهابی که در سکوت فرو می‌رود...

آرزوی دیدار از باغ قدیمی، مادربزرگم را تا دنیای دیگر همراهی کرده است!

و حالا، هر روز در اطراف خانه قدیمی، انواع گل‌های وحشی هنوز هم معصومانه شکوفه می‌دهند، انگار که هیچ غمی هرگز بر باغ وسیع نباریده است. با این حال، جیک جیک پرندگان به تدریج کاهش یافته است، زیرا بچه‌های روستا هنوز هم هر بار که من نیستم، دزدکی وارد باغ می‌شوند تا تله بگذارند. و دیشب یک مار سمی رد پا را دنبال کرد و در گوشه خالی خانه دراز کشید، هنوز امن بود...

نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم و از خودم نپرسیدم: آیا باید باغ را بازسازی کنم تا مارها بتوانند جای دیگری برای زندگی پیدا کنند، یا بگذارم تیغه‌های بی‌شمار علف هر فصل دوباره رشد کنند؟ من باغ پدربزرگم را خیلی دوست داشتم؛ جایی که آقای هون زمانی در آن اقامت داشت، نه برای مدت طولانی، اما به اندازه‌ای که شاعر احساسات قلبی‌اش را در قطرات شبنم، در سنگ‌ها خلاصه کند...

نهوی نگوین (روزنامه ادبیات و هنر)

خانه چمن



منبع: https://baophutho.vn/ngoi-nha-cua-co-227730.htm

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

نیلوفرهای آبی در فصل سیل
«سرزمین پریان» در دا نانگ مردم را مجذوب خود می‌کند و در بین 20 روستای زیبای جهان قرار دارد.
پاییز ملایم هانوی از میان هر خیابان کوچکش می‌گذرد
باد سرد «خیابان‌ها را لمس می‌کند»، هانویی‌ها در آغاز فصل از یکدیگر دعوت می‌کنند تا به خانه‌هایشان سر بزنند

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

بنفش تام کوک - نقاشی جادویی در قلب نین بین

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول