Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

خانه زیبایی ها

مدت‌ها بود که رانی والدرو به چنین جایی نرفته بود، اما این بار نه تنها کنجکاو بود، بلکه حوصله‌اش هم سر رفته بود و در رختخواب خانواده‌اش بود. یک کلاه گیس روی سر سفید و طاسش گذاشته بودند و یک سبیل مصنوعی هم گذاشته بودند تا شناخته نشود.

Báo Thái NguyênBáo Thái Nguyên24/07/2025

- سلام آقا! - خدمتکار برای استقبال از او بیرون آمد، تقریباً هیچ لباسی نپوشیده بود - لطفاً به اتاق نشیمن تشریف بیاورید.

رانی والدرو وارد اتاق بزرگی شد. لازم نبود زیاد منتظر بماند تا دو دختر به او نزدیک شوند. هر دو لباس‌های گشاد و گشادی پوشیده بودند و تقریباً هیچ چیزی را نمی‌پوشاندند. تمام تلاش‌ها برای نمایان کردن هرچه بیشتر بدن‌های بی‌نقص و بی‌عیب و نقص آنها انجام شد. اما رانی والدرو بی‌تفاوت بود. هرچند باورنکردنی بود، اما او ده سال به همسرش وفادار بود، آنها با عشق ازدواج کرده بودند. تا اینجا، او نمی‌توانست چیزی برای انتقاد از هانا پیدا کند. او یک مادر، همسر و معشوق فوق‌العاده بود، اما گاهی اوقات مردم از غذاهای مورد علاقه خود خسته می‌شوند و چیز جدیدی می‌خواهند.

میزبان از رونی والدرو در معتبرترین جای اتاق استقبال کرد:

- شاید این اولین بار است که اینجا هستی، چون مثل یک کودک گیج شده‌ای. چه چیزی دوست داری بنوشی؟ اول چند لیوان بنوش، بعد آزادانه انتخاب کن. ترجیحاتت چیست؟ «معشوق» آینده‌ات را چگونه تصور می‌کنی؟

- من هم نمی‌دانم!

- پس فقط میذارم عکسامون رو ببینید. دلیل اینکه تو اولین ملاقاتمون از مهمونای محترمم در مورد نیتشون پرسیدم این بود که شما مردا غیرقابل پیش بینی هستین. شما هنوزم خیلی همسرتون رو دوست دارین... دوباره دارین بحث میکنین، یا یهو کنجکاو شدین؟

- دوستانم خیلی در مورد اینجا به من گفتند، گفتند فوق‌العاده است... و مدام از آن تعریف می‌کردند... بالاخره من اینجام!

- خیلی خوبه! دخترا اتاقت رو نشونت میدن، و آلبوم رو روی میز کوچیک پیدا می‌کنی. نگاهش کن و انتخاب کن. اگه از دختری که باید منتظر بمونه خوشت میاد، مطمئن باش، ارزش صبر کردن رو داره.

ویسکی بدن رانی والدرو را گرم کرد و وقتی اولین آلبوم را باز کرد، دیگر احساس خجالت نمی‌کرد. با آرامش عکس‌ها را ورق زد. دخترها برهنه بودند، بعضی‌ها فقط نیمه‌برهنه، و به لبخندهای خجالتی و کودکانه و چشمان سوزانشان اعتماد داشتند. با دیدن عکس سوم، رانی والدرو احساس خستگی کرد. او همسرش، هانا، را در حالتی بسیار تحریک‌آمیز دید. با خودش فکر کرد: «اگر گردن گاو را هم ببرم، این‌طور متأثر نمی‌شوم»، دستش را به سمت دستمالش دراز کرد. رانی والدرو نمی‌خواست مردم شوک او را ببینند، اما میزبانش تیزبین بود:

- می‌بینم که عشق واقعی‌ات را پیدا کردی! بذار حدس بزنم کیه! شرط می‌بندم سیلویا رو انتخاب می‌کنی!

- بله، بله... من او را انتخاب کردم. همین الان اسمش را زیر عکس دیدم... سی... سیلویا...

- الان کارش تمومه. به محض اینکه مهموناش رفتن، می‌تونی بری پیشش. تو این فاصله، با دخترا استراحت کن.

رانی والدرو جرعه‌ای دیگر از شراب نوشید و اجازه داد که دخترها او را نوازش و نوازش کنند. ذهنش جای دیگری بود. هانا اینجا بود؟ اما چطور یک زن می‌توانست چنین زندگی دوگانه‌ای داشته باشد؟ یک همسر و مادر فداکار، و اینجا، در عرض چند ساعت، با همه رهگذران با فروتنی رفتار کند!؟ نه، این تقریباً غیرممکن بود! اما عکس... مطمئناً او نمی‌توانست اشتباه کند. قبل از آمدن به اینجا، رانی والدرو به خانه زنگ زده بود. خدمتکار به همسرش گفته بود که به آرایشگاه و خیاطی برود و تا شام برنگردد. این بدان معنا بود که برای او، این فقط یک سفر عصرانه بود. و نه برای پول، که می‌توانست صد برابر بیشتر از آنچه در اینجا دریافت می‌کرد، برایش تضمین کند. پس چه چیزی او را به اینجا کشانده بود؟ خونگرم؟ ناگهان، رانی والدرو احساس کرد که به عنوان یک مرد زیر صفر است. اگر زنی از ازدواج فرار می‌کرد یا گاهی اوقات به این مکان سر می‌زد، فقط یک دلیل داشت: شوهرش. او با خودش فکر کرد، سپس صاحبخانه شروع به صحبت کرد:

- سیلویا منتظرته! بهش اعتماد کن! لازم نیست سلیقه‌ات رو بهم بگی، سیلویا استاد عشقه. می‌گن حتی می‌تونه ذهن‌ها رو هم بخونه!

در اتاق شماره هشت را باز کرد. هانا روی تخت دراز کشیده بود، با لباس خواب امیدوارکننده‌اش که کمی آن را تغییر داده بود تا هر کسی که به آن نگاه می‌کرد، همه چیز را تصور کند.

- بیا نزدیک تر، عشق من... از من می ترسی؟

رانی والدرو ناگهان با خود فکر کرد: «معلومه که من رو نمی‌شناسه!» چون انتظار برخورد کاملاً متفاوتی را داشت. «یعنی هانا من رو نمی‌شناسه! خوبه... خیلی خوبه... شاید بشه گفت فوق‌العاده‌ست... بعدش... ساکت می‌شه!» افکاری به ذهن رانی والدرو هجوم آوردند و به زن نزدیک شدند. لبخند اغواگرانه روی صورتش و بدن بی‌حیای او را دید که همه به مرور زمان تمرین شده بودند...

یک ساعت بعد، رانی والدرو از پله‌ها پایین آمد.

- خب، ناامید که نیستی؟ - صاحبخانه به او لبخند زد.

رانی والدرو پیشنهاد داد: «حالا بهش یه کم استراحت بده! من بهش قول دادم یه ساعت استراحت کنه.»

- آیا او خسته است؟ - زن صاحبخانه با احترام سر تکان داد - کلاهم را به احترام شما از سر برمی‌دارم، آقا!

رانی والدرو اجازه داد دخترها کتش را تنش کنند، سپس از خانه بیرون رفت و به سمت خیابان رفت. درست سر کوچه سوم بود که تاکسی گرفت. به راننده گفت او را به پارکینگ ببرد، چون نمی‌خواست کسی او را جلوی خانه‌ی پر از گناه ببیند. به محض اینکه سوار ماشین شد، کلاه گیس و سبیلش را برداشت و شروع به لرزیدن کرد. تمام بدنش سرد بود و دندان‌هایش به هم می‌خورد. رانی والدرو احساس خستگی مفرط می‌کرد.

«من چه کار کردم؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟»، چون همه اینها تقصیر او بود، کاش به فکر رفتن به آن خانه نیفتاده بود... هانا هنوز زنده بود.

اما هانا مرده بود! او او را خفه کرده بود. او با ردای نازکش، با لبخندی اغواگرانه بر لب، روی تخت گناه آلود دراز کشیده بود. همین که رونی به تخت نزدیک شد، او بالشی برداشت و آن را روی سر مار حرامزاده که هنوز بیهوش بود، فشار داد و آنقدر فشار داد تا صورت شهوت انگیز و بدن شهوانی او سفت شد. او احساس کرد که تمام زندگی از بدن او خارج شد.

هانا به این راحتی‌ها تسلیم نمی‌شد. او تقلا می‌کرد و ژاکت شوهرش را با ناخن‌هایش پاره می‌کرد، اما رانی والدرو با چنان شدتی حمله می‌کرد که شوهرش ماه‌ها برای این کار آماده شده بود. لباس‌ها باید دور انداخته می‌شدند، زیرا زیر ناخن‌های قربانی ممکن بود تکه‌هایی از نخ پنبه وجود داشته باشد که او را لو دهد. در غیر این صورت، چیزی برای ترسیدن وجود نداشت: اثر انگشت روی بالش نمی‌توانست باشد، رانی دستگیره در را پاک کرده بود، لیوانی که از آن نوشیده بود حتماً بلافاصله پس از رفتنش شسته شده بود.

رانی والدرو ماشین را روشن کرد، می‌دانست که باید هر چه سریع‌تر به خانه برسد. حداقل برای اینکه بتواند بی‌گناهی‌اش را ثابت کند. پلیس مطمئناً وقتی جسد را پیدا کند، با خانه تماس خواهد گرفت. ساعتی که رونی به سیلویا پول داده بود، به سرعت می‌گذشت و او باید لباس عوض می‌کرد. برای زنی که با هر کسی می‌خوابید، در حالی که مردی را که دوستش داشت، به خواب می‌برد، شرم‌آور بود... او در را با کلید خودش باز کرد و از اتاق اصلی به سمت اتاق رختکن رفت.

«سلام عزیزم!» صدای همسرش را از روی مبل کنار پنجره شنید. رانی، جا خورده و متعجب، برگشت.

با حیرت پرسید: «تو... چرا...؟»

- مجبور شدم مدت زیادی در آرایشگاه منتظر بمانم، بنابراین کمی زودتر به خانه آمدم. حالا می‌توانیم غذا بخوریم. شام را آماده می‌کنم.

- نه... گرسنه نیستم! - رونی والدرو روی پله‌ها نشست و چند دقیقه‌ای طول کشید تا حرف بزند.

- امروز یه دختری رو دیدم که دقیقاً شبیه خودته!

- اوه... آدما همه مثل همن.

- اما این دختر مثل دو تار مو به من شباهت دارد...

- کجاشو میبینی؟

رونی دوباره پرسید: «چه خبره؟»

- آره... مهم نیست. من همیشه از اینکه در موردش بهت بگم خجالت می‌کشیدم. می‌دونی، پدر و مادرم از هم جدا شدن و من با مادرم زندگی می‌کنم، اما...

- و برادرت با پدر زندگی می‌کند، من این را می‌دانم. خب که چی؟

- ما دوقلوهایی از یک تخمک بودیم... من سال‌ها چیزی در موردش نمی‌دانستم. قبل از اینکه تو را بشناسم، با هم اختلاف داشتیم. او در بخشی از زندگی گم شده بود که من نمی‌توانستم بپذیرم. مردم اشتباه می‌کنند که فکر می‌کنند دوقلوها از هر نظر یکسان هستند. سیلویا آتشی دارد که هرگز خاموش نمی‌شود، او از همه چیز در مورد زندگی عادی متنفر است. سیلویا اگر تا الان زنده مانده بود، تبدیل به دختر وحشتناکی می‌شد...

... در «خانه‌ی زیبارویان»، همه چیز طبق معمول پیش می‌رفت. سیلویا، ده دقیقه پس از رفتن مهمانش، تماس گرفت تا بگوید که می‌تواند مهمان دیگری بفرستد، اما نه به اندازه‌ی قبلی «وحشی» باشد. اگر او هوشیار نبود و به محافظت از خود در برابر حرکات خشونت‌آمیزی که مردان شیفته‌ی آن بودند عادت نکرده بود، دیگر روی این زمین نبود. با این حال، چهره‌ی آن پیرزن خوش‌گذران را به خاطر سپرده بود: اگر او جرأت می‌کرد دوباره دنبالش بگردد، باید ده برابر بیشتر بهای سادیسم خود را می‌پرداخت...


منبع: https://baothainguyen.vn/van-hoa/202507/ngoi-nha-cua-nhung-my-nhan-e2426ff/


نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

امروز صبح، شهر ساحلی کوی نون در مه «رویایی» است
زیبایی مسحورکننده سا پا در فصل «شکار ابرها»
هر رودخانه - یک سفر
شهر هوشی مین در فرصت‌های جدید، سرمایه‌گذاری شرکت‌های FDI را جذب می‌کند

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

فلات سنگی دونگ وان - یک «موزه زمین‌شناسی زنده» نادر در جهان

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول