Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

افسانه جنگل سرد داک سونگ

Báo Đắk NôngBáo Đắk Nông15/08/2023


روزی روزگاری، در ارتفاعات مرکزی، سیل عظیمی رخ داد. آب بالا آمد و کوه‌های بلند و تپه‌های بزرگ را پوشاند. کوه نام نونگ کاملاً زیر آب رفت و تنها قله‌ای به بزرگی یک سبد ماهی باقی ماند، کوه نام نجانگ زیر آب رفت و تنها به اندازه یک کف دست باقی ماند و کوه گا رونگ به کوچکی یک دیگ کوچک بود. در آن زمان، فقط کسانی که وقت داشتند قایق بسازند و روی آنها بنشینند، می‌توانستند از مرگ فرار کنند. فقط کسانی که در نزدیکی کوه‌های بلند و تپه‌های مرتفع کوه بودند، می‌توانستند از مرگ فرار کنند. آب سیل تا هفت روز و هفت شب بالا آمد. در آن زمان، در کوه گونگ کلو (کوهی که اکنون در نزدیکی کمیته داک سونگ است)، مردم حلزون غول‌پیکری به بزرگی یک کوه دیدند. مردم آن حلزون بزرگ را در حال نوشیدن آب دیدند. حلزون به تدریج آب را مکید تا خشک شد. وقتی آب خشک شد، مردم دیگر نمی‌توانستند حلزون بزرگ را ببینند. مردم فکر می‌کردند که حلزون بزرگ آب را از دریا به بالا دنبال می‌کند.

در همین حال، تنها تعداد کمی از مردم زنده ماندند. کسانی که وقت داشتند قایق بسازند، روی قایق‌ها نشستند. وقتی آب فروکش کرد، آنها همانجا ماندند و دیگر نمی‌دانستند روستای قدیمی‌شان کجاست. آنها همچنین دیگر به دنبال روستای قدیمی خود نگشتند. روستاهای نزدیک کوه‌های بلند بیشتر زنده ماندند. مردم خانه‌های خود را بازسازی کردند، مزارع را کشت کردند، برنج و ذرت کاشتند. کسانی که ذرت یا دانه برنج نداشتند، برای زنده ماندن سیب‌زمینی وحشی می‌خوردند. بعداً، آنها به دنبال اقوام خود رفتند تا برنج، ذرت، خربزه، کدو، لوبیا و دانه کدو را درخواست کنند. مردم خانه‌ها را ساختند و به صورت گروهی در امتداد نهرها و در پای کوه‌ها روستاها را تأسیس کردند.

نسل‌های بعدی حلزون‌هایی را دیدند که در بون بو ندرونگ زندگی می‌کردند. بون بو ندرونگ در ساحل نهر داک ندرونگ بود. مردم در حال کشت مزارع، کاشت برنج و ذرت بودند و به خوبی رشد می‌کردند. برنج در مزارع شکوفا می‌شد، که شب‌ها چیزی آن را می‌خورد. چیزی که هر شب برنج را می‌خورد، به تدریج ناپدید می‌شد. در ابتدا، مردم فکر می‌کردند که خوک‌های اهلی آن را می‌خورند، یا خوک‌های وحشی آن را می‌خورند. مردم به دنبال ردپای خوک‌ها و گوزن‌ها می‌گشتند، اما نمی‌توانستند آنها را پیدا کنند. مردم فکر می‌کردند که خوک‌های اهلی آن را می‌خورند. روستاییان یکدیگر را در میان پرورش‌دهندگان خوک سرزنش می‌کردند (در آن زمان، مردم آزادانه خوک پرورش می‌دادند). روستاییان با یکدیگر بحث می‌کردند که باید آغل خوک بسازند، زیرا اگر اجازه دهند خوک‌ها به این شکل پرسه بزنند، برنج مزارع تمام می‌شود، دیگر برنجی برای خوردن نخواهیم داشت و روستای ما از گرسنگی خواهد مرد. مردم منطقه اطراف روستا را حصار کشیدند و خوک‌ها را به داخل حصار فراخواندند. دیگر حتی یک خوک هم برای غذا خوردن بیرون از حصار نمی‌رفت.

صبح روز بعد، مردم برای بازدید از مزارع رفتند و دیدند که برنج مزارع تقریباً خورده شده است. آنها بحث کردند: "حتماً گوزن، خوک وحشی، حیوانات وحشی آن را می‌خورند. اگر حیوانات، گوزن، خوک آن را خورده‌اند، چرا هیچ ردپایی وجود ندارد؟ حالا بیایید مزارع را محکم حصار بکشیم." مردم روستا به کار در همان قطعه زمین بزرگ رفتند. مردم درختان بامبو و نی را قطع کردند تا حصاری محکم و بلند بسازند. ساخت حصار و احاطه مزارع تقریباً ده روز طول کشید. آنها تمام لبه مزارع را حصار کشیده بودند و هیچ راهی برای عبور حیوانات باقی نگذاشته بودند. صبح روز بعد، مردم برای بازدید از مزارع رفتند و دیدند که برنج مزارع حتی بیشتر خورده شده است. چه خبر است؟ برنج مزارع تقریباً تمام شده بود. حالا بیایید تماشا کنیم. برخی از مردم نیزه در دست داشتند، برخی کمان پولادی در دست داشتند و برای کمین و خوابیدن در مزارع رفتند. مردم در کلبه‌ها می‌خوابیدند، هر کلبه نگهبان خود را داشت. صبح، دیدند که برنج مزارع بیشتر و بیشتر خورده شده است. آنها بحث کردند: «حالا دیگر در کلبه‌ها نمی‌خوابیم.» شب بعد، مردم نزدیک مزارع برنج گمشده کمین کرده بودند و هر جا که برنج خورده می‌شد، کمین می‌کردند. مردم اینجا کمین می‌کردند، او آنجا می‌خورد. مردم بالا کمین می‌کردند، او پایین می‌خورد. مردم در حاشیه مزرعه کمین می‌کردند، او در وسط مزرعه می‌خورد. روستاییان دیگر طاقتشان طاق شده بود، هیچ راهی برای نجات مزرعه وجود نداشت. «بیایید دیگر کمین نکنیم، همه به خانه برویم و بخوابیم، بگذاریم همه برنج مزرعه را بخورد، باید آن را بپذیریم.» همه به خانه رفتند تا بخوابند، دیگر هیچ کس برای نگهبانی از مزرعه نمی‌خوابید.

نیمه شب، دو مرد برای جاسوسی فرستاده شدند. یکی نیزه و دیگری کمان پولادی در دست داشت. آن شب، ماه درخشان و شفاف بود. آن دو مرد بسیار سبک و بدون هیچ صدایی راه می‌رفتند. آنها برای رصد به لبه مزرعه رفتند، اما هیچ صدایی نشنیدند. آنها چیزی بسیار بزرگ در وسط مزرعه دیدند.

آنها جسم سفیدی به بزرگی خرطوم فیل دیدند. آنها به آرامی و بدون هیچ صدایی قدم می‌زدند، در حالی که تیری از کمان از جسم دور می‌شد. کماندار با خود فکر کرد، نیمی می‌خواست شلیک کند و نیمی دیگر جرات تیراندازی نداشت. اگر با کمان شلیک می‌کرد، کمان کوچک حیوان بزرگ را نمی‌کشید. اگر بد شلیک می‌کرد و آن را نمی‌کشت، می‌ترسید که حیوان او را گاز بگیرد. اگر شلیک نمی‌کرد، چه کار می‌کرد؟ اگر اجازه می‌داد برنج بخورد، هر شب تمام می‌شد و وقتی برنج تمام می‌شد، دیگر برنجی برای خوردن وجود نداشت. او تصمیم گرفت تیراندازی را امتحان کند. کمان را بالا برد، تیر را در آن گذاشت، اما نمی‌دانست کجا را نشانه بگیرد، قصد داشت درست به سمت بدن بزرگ شلیک کند، می‌ترسید که نفوذ نکند. او تیر را به سمت ساقه برنج لرزان نشانه گرفت. ماشه کمان را کشید و تیری شلیک کرد که به نظر می‌رسید به چشم برخورد کرده است. تیر به چشم خورد، حیوان از درد به خود می‌غلتید، اما فریاد نمی‌زد. پس از تیراندازی، آن دو مرد ترسیدند و با عجله به اردوگاه خود بازگشتند.

وقتی به خانه رسیدند، به روستاییان گفتند: ما یک حیوان بزرگ دیدیم که برنج می‌خورد، حیوانی به بزرگی یک کوه. به آسمان شب نگاه کردیم، فقط سفیدی دیدیم، هیچ پا یا دستی ندیدیم، فقط ساقه‌های برنج لرزان را دیدیم. کمان پولادی را کشیدم، تیری را در کمان گذاشتم و به ساقه‌های برنج لرزان شلیک کردم. فقط یک بار فرصت شلیک داشتم، حیوان را دیدم که غلت می‌زند، حیوانی به بزرگی یک کوه را دیدم. ترسیدیم و به عقب فرار کردیم. آن شب، برخی خوابیدند، برخی نگهبانی دادند. آنها می‌ترسیدند که حیوان با شلیک آسیب ببیند، او مردم را تا روستا تعقیب می‌کرد. تمام شب تا صبح، ما چیزی ندیدیم که به روستا تعقیب کند.

وقتی هوا روشن شد، روستاییان به تعداد زیاد جمع شدند تا برای تماشا به مزرعه بروند. بسیاری از مردم رفتند، برخی با نیزه، برخی با کمان، برخی با شمشیر، روستاییان به آرامی و با احتیاط به سمت مزرعه رفتند. آنها از لبه مزرعه نگاه کردند و یک حیوان سفید را در وسط مزرعه دیدند. آنها فقط رنگ سفید دیدند، حرکت حیوان را ندیدند، برخی حدس زدند که مرده است، برخی حدس زدند که زنده است، هیچ کس جرات نکرد که برود و ببیند کجاست. بیایید دوباره سعی کنیم شلیک کنیم، اگر زنده است باید حرکت کند، اگر مرده است باید بی حرکت بماند. برخی گفتند: چنین حیوان بزرگی نمی‌تواند بمیرد، این کمان خیلی کوچک است، چگونه می‌تواند بمیرد؟ روستاییان به آرامی راه رفتند، سبک راه رفتند و تا نزدیک برد کمان پیشروی کردند. آنها کمان را بالا بردند، تیر را پر کردند، یک بار شلیک کردند اما هیچ حرکتی ندیدند، دو بار شلیک کردند اما هیچ حرکتی ندیدند. آنها تیرهای زیادی شلیک کردند اما هیچ حرکتی ندیدند. اما هر تیری که پرتاب می‌کردند، تیرها به آسمان پرواز می‌کردند، حتی یک تیر هم به جسم گیر نمی‌کرد، آنها حرکت حیوان را ندیدند. مردم به تدریج راه می‌رفتند و پیشروی می‌کردند. آنها نزدیک‌تر می‌شدند و همچنان نیزه پرتاب می‌کردند. مردم دو یا سه نیزه پرتاب کردند. آنها نیزه‌ها را به سمت آن حیوان بزرگ پرتاب کردند اما نتوانستند به آن نفوذ کنند و هیچ حرکتی ندیدند. آنها گفتند: حیوان باید واقعاً مرده باشد. آنها نزدیک‌تر شدند و حیوان را دیدند که بی‌حرکت در یک جا افتاده است، درست مثل یک حلزون. آنها درست حدس زده بودند، یک حلزون بود. با دیدن حلزون آنقدر بزرگ بود که جرات نکردند آن را باز کنند و بخورند. مردم حلزون را رها کردند تا در وسط مزرعه بپوسد، حلزون در وسط مزرعه، مزرعه روی کوه مرد.

از آن روز، مردم این کوه را کوه کان اوک نامیدند. از روزی که حلزون مادر شکار شد، روستاهای اطراف کشت و زرع در کوه کان اوک را متوقف کردند. مردم می‌ترسیدند که حلزون مادر هنوز آنجا باشد و می‌ترسیدند که حلزون نوزاد برنج را بخورد. همچنین از زمانی که حلزون شکار شد، منطقه جنگلی کوهستانی حلزون شروع به سرد شدن کرد. روستاییان محلی حدس زدند: در گذشته، حلزون مادر مقدار زیادی آب دریا را جذب می‌کرد، تا زمانی که حلزون مادر می‌مرد، آب به داخل کوه می‌رفت و بخار آب آزاد می‌کرد و این منطقه جنگلی کوهستانی را سرد می‌کرد. بنابراین، منطقه کوهستانی حلزون و مناطق اطراف آن در تمام طول سال هوای سردی دارند. قبل از این پدیده، مردم داک سونگ این سرزمین را جنگل کوهستانی سرد می‌نامیدند.

این داستان همچنین منعکس کننده مبارزه مردم محلی برای فتح کوه ها، جنگل ها و طبیعت برای ساختن و توسعه جامعه است.



منبع

نظر (0)

No data
No data

در همان دسته‌بندی

در مسیر فتح فو سا فین، در جنگل خزه‌های پریان گم شده‌ام
امروز صبح، شهر ساحلی کوی نون در مه «رویایی» است
زیبایی مسحورکننده سا پا در فصل «شکار ابرها»
هر رودخانه - یک سفر

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

«سیل بزرگ» رودخانه تو بن، از سیل تاریخی سال ۱۹۶۴، ۰.۱۴ متر بیشتر بود.

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول