در سرمای اوایل دسامبر، تاجران گیاهان زینتی هنوز در منطقه به دنبال زردآلوی زرد میگردند. این گونه گل تت هرگز ارزش خود را از دست نداده است، اما از ابتدای سال گذشته، زمانی که رئیس یک استان مرکزی جنبشی را آغاز کرد که هر اداره و هر خانه باید یک درخت مای جلوی دروازه خود بکارد، قیمت آن واقعاً سر به فلک کشید. این ایده خوبی بود و باعث شد قیمت زردآلو دو یا سه برابر شود، حتی قیمت درختان زردآلوی قدیمی به میلیاردها دلار رسید. آجرچینها، نجارها، رانندگان تاکسی موتوری، بسیاری از آنها ناگهان شغل خود را برای تجارت زردآلو رها کردند.

تصویرسازی: تان سانگ
پس از مذاکره، تیم درخت را از خاک بیرون میآورد، آن را بیل میزند و تپهای میسازد. اگر خاک رس باشد، میتوان آن را در یک جلسه انجام داد، اگر منطقه سنگی باشد، حداکثر یک روز طول میکشد. گاهی اوقات، ممکن است مشکلاتی پیش بیاید. به عنوان مثال، هنگام کندن لایه بالایی خاک و دیدن اینکه سیستم ریشه بیش از حد زیبا است، صاحب خانه درخواست پول بیشتری میکند. گاهی اوقات، وقتی ریشه قدیمی را در یک منطقه پوسیده و سیلزده پیدا میکنند، خریدار اخم میکند و از صاحب خانه التماس میکند که به او تخفیف بدهد. و به ندرت، آنها با یک اتفاق غیرمنتظره مواجه میشوند که باعث میشود هر دو طرف مردد شوند، مانند مورد کندن درخت زردآلوی آقای بین.
وقتی بیل به صورت مورب در کدو فرو میرفت، صدای «پ» مانندی ایجاد میشد.
-لعنتی، دوباره حالم بد شد.
بیلچی فحش داد و بیل دیگری پر کرد. یک صفحه فلزی سیاه در زمین ظاهر شد.
- مس؟ این دفعه که طلا پیدا کردی، باید شغلت رو به عنوان یه معدنچی رها کنی.
مرد بیل را انداخت، در گودالی که کنده بود چمباتمه زد و صفحه فلزی را کنار زد. دید که سیاه نیست، بلکه به رنگ سبز-آبی است و لکههای زنگزدگی روی آن دیده میشود.
- خدای من.
او از سوراخ بیرون پرید، سینه خیز رفت و با رنگ پریده به داخل ایوان دوید. دو نفر از اعضای تیم کندن درخت به دنبال او دویدند. آقای بین از داخل خانه صدای فریاد را شنید و او نیز به سرعت بیرون آمد.
- جعبه مهمات، آقا. بچه داشت میمرد. او از ترس داشت میمرد.
آقای بین سریع و آرام به حیاط رفت، سرش را کج کرد تا داخل گودال را نگاه کند. وحشتزده، اما به سرعت آرامش خود را بازیافت.
- چه مسلسلی. چرا اینجا جعبه مهمات هست؟
درخت زردآلوی آقای بین، یک درخت حفاظتشده است، یعنی درختی قدیمی با تنه و شاخههای ضخیم و سالم. این درخت از زمان آزادسازی میهن کاشته شده است و هیچکس نمیداند چه کسی آن را کاشته است یا اینکه آیا از بذر رشد کرده است یا خیر. نیم قرن، عمر یک انسان است، سن درخت زردآلو نیز همینطور. در گذشته، وقتی اوضاع سخت بود، او و پدرش اغلب چند شاخه را اره میکردند تا برای فروش به شهر بیاورند و پول برای خرید چیزها به دست آورند. محلهای اره شده روی تنه درخت اکنون بهبود یافته و برآمدگیهایی ایجاد کردهاند که بسیار قدیمی به نظر میرسند.
سن درخت زردآلو همچنین برابر با زمانی است که از زمان برقراری صلح گذشته است. هر وقت پیرمرد سربازان دیگر را در خانه ملاقات میکرد، به درخت زردآلو اشاره میکرد و سالهای صلح را میشمرد. درخت زردآلو در واقع خاطرهی خوشی داشت. اما چه کسی فکرش را میکرد که زیر ریشهاش چیزی باشد که او را به یاد آن دوران دردناک بیندازد.
- اگر میتوانست منفجر شود، تا حالا منفجر شده بود. به کندن ادامه بده.
مردی که درخت را خریده بود طوری صحبت میکرد که انگار دستور میدهد. پیدا کردن یک درخت زردآلوی قدیمی مثل این، که میتوان آن را درخت زردآلوی قدیمی نامید، بسیار دشوار بود. و مخصوصاً وقتی خاک را کند، یک پایه زیبا با ریشههای بزرگ و محکم که از تنه به داخل زمین بیرون زده بودند، نمایان شد. پایه اول، تنه دوم، شاخههای سوم، انواع چهارم، علاقهمندان به بونسای همه این ضربالمثل را میدانند، این استاندارد ارزیابی یک درخت زردآلو است. پایه بلند میشود، بنابراین خوشمزه خواهد بود و این درست است، زیرا شاخهها میتوانند بیشتر رشد کنند یا خم شوند، اما ریشهها هدیهای از جانب خدا هستند.
دیروز، او برای پنجمین بار قیمت را پیشنهاد داد، قبل از اینکه آقای بین با تکان دادن سر تایید کند. دویست میلیون قیمت نهایی بود، هیچ کس در این منطقه تا به حال درخت مای را با این قیمت نفروخت یا نخریده بود. قوی به خاطر برنج، جسور به خاطر پول، او این ضرب المثل را دوست داشت، تجارت درختان خرافات نبود، اما مانند قمار، هر چه بیشتر از باختن بترسد، احتمال باختن بیشتر است. او همچنین وقت داشت تا از درخت مای عکس و فیلم بگیرد تا به چندین سرمایه دار بونسای در هوئه پیشنهاد دهد، یک مشتری نیم میلیارد پیشنهاد داده بود. خدای من، یک بعد از ظهر و یک صبح، چطور ممکن است کسی سیصد میلیون سود ببرد، این برای داشتن یک تت گرم و راحت کافی بود. با فکر کردن به سود، همه چیز را نادیده گرفت.
- گلوله دیگه چیه؟ بذار برم پایین و از خاک درش بیارم.
- اوه اوه. اگه منفجر بشه، تو میمیری و من تو دردسر میفتم.
یعنی چی؟ سیصد میلیون دلاری که قرار بود توی دستم بگیرم، هدر میرفت. و با پایه تازه باز شده، قیمت درخت ممکنه بیشتر هم بشه.
-خانم توونگ کجایی خانم توونگ؟ برای من یک فنجان و یک بشقاب بیاور.
آقای بین همسرش را به خانه فراخواند. حتماً آنقدر وحشتزده بود که فراموش کرد همسرش امروز صبح به بازار رفته است. او خیلی خوشحال بود، همسرش 20 میلیون دونگ پول پیش را در کمد داشت و امروز صبح هم مقداری اسکناس برای رفتن به بازار بیرون آورده بود. وقتی پول زیادی گیرتان میآید، همه خوشحال هستند.
در واقع، آقای بین علاقهای به فروش درختان ندارد، زیرا آنها پر از خاطره هستند. این همسرش، خانم تونگ، بود که او را به فروش آنها ترغیب کرد، زیرا قیمت درختان زردآلو بالاست، اما سال گذشته قیمت آنقدرها بالا نبود و درختی به این اندازه ۵۰ میلیون دانگ قیمت داشت. اگر او آنها را نمیفروخت، این بار دوباره ارزان میشدند. فقط به قیمت درختان سان و بارینگتونیا نگاه کنید که چند سال پیش سر به فلک کشیده بودند، اما اکنون هیچ کس آنها را نمیخواهد.
درخت زردآلو در وسط حیاط قرار دارد، مانند پردهای که همه در حومه شهر دارند. تاج درخت به طور مساوی در هر چهار جهت گسترش یافته و شاخههای آن در هم تنیده شدهاند. نوع زردآلو نیز خوب است، هر سال درست به موقع برای عید تت، حتی بدون هیچ مراقبتی، شکوفه میدهد. درخت بزرگ با جوانههای فراوان است، از اواسط دسامبر شروع به شکوفه دادن میکند و تقریباً تا پایان ژانویه به رنگ زرد روشن شکوفه میدهد.
در تعطیلات تت، همه بازدیدکنندگان از سرزمین و مردم به خاطر بخت و اقبالشان که باعث شکوفایی زیبای درخت زردآلو شده بود، تمجید میکردند. او یک میز بامبو و حصیری را زیر سایبان درخت زردآلو به عنوان مکانی برای نوشیدن چای قرار داد. در صبحهای مرطوب بهاری، عطر درخت زردآلو شیرین و معطر بود، عطری عمیق که فقط درخت زردآلوی زرد جوانه زده منطقه مرکزی داشت. جای تعجب نیست که پادشاهان پایتخت در گذشته آن را بسیار دوست داشتند و اکنون همان سرزمین پر از شور و شوق برای کاشت درختان زردآلو در مقابل دروازههایش بود.
آقای بین برای آوردن یک دست ظرف و عود به خانه رفت. دستانش را باز کرد و دو سکه یین-یانگ روی بشقاب گذاشت.
- تو میخواهی بخری و من هم میخواهم بفروشم. اما تو از مرگ میترسی و من هم از اینکه پایم به میان کشیده شود. آیا این بدبختی نیست؟ بیایید فال بگیریم تا ببینیم آسمان و زمین چه در نظر دارند. فرد مطلوب است، زوج اشکالی ندارد. لطفاً یک عود روشن کنید.
این زوج از قبل برای دویست میلیونی که دیشب برای درخت زردآلو خرج کرده بودند، برنامهریزی کرده بودند. آنها باید خانه را تعمیر میکردند تا برای زندگی مناسب به نظر برسد. سقف کاشیکاری شده قدیمی چکه میکرد و طوفان هر لحظه ممکن بود وزیدن بگیرد. آنها مجبور بودند زمین را بالا بیاورند و حیاط را کمی بلندتر کنند تا به سیلهای سالانه کمک کنند. اگر میخواستند حیاط را بالا ببرند، باید درخت زردآلو را جابجا میکردند، در غیر این صورت باید شاخههایش را دفن میکردند، بنابراین فروش آن منطقی بود. مبلغ دیگر، ساخت مقبرهای برای پیرمرد در زمین قبر اختصاص داده شده به روستا بود. پیرمرد اکنون در آستانه مرگ بود، سن او به روز اندازهگیری میشد، چشم و ابروهایش هنوز شفاف بود، بنابراین آنها جایی برای دراز کشیدن او میساختند تا خوشحال باشد. این یک موقعیت برد-برد بود، فروش درخت به معنای فروش دههها خاطره بود، اما در عوض، آنها جای مناسبی برای زندگی داشتند و همچنین وظایف فرزندی خود را انجام میدادند. "پس احتمالاً ناراحت نخواهید شد، درست است؟" خانم تونگ از پیرمرد پرسید و چندین نفر سرشان را به نشانهی تأیید تکان دادند.
قبل از اینکه آقای بین بتواند چسب را درخواست کند، خانم تونگ را دید که سبدی از بازار حمل میکند. او ظرفهایش را زمین گذاشت، دوید تا او را بگیرد و به او اشاره کرد. آن زوج کمی پچ پچ کردند، سپس چشمان آقای بین برقی زد، انگار که پر از ترس و وحشت شده بود.
- دیگر فروشی در کار نیست. این اتفاق غیرمنتظره بود. همه به پول نیاز دارند، اما جان انسان مهمتر است. متاسفم، لطفاً بیعانهام را پس بگیرید. وقتی این موضوع حل شد، با شما تماس میگیرم تا برای فروش گیاهان بیایید.
خانم تونگ دسته پول را بیرون آورد و به فروشنده درخت داد تا آن را بشمارد. او زحمت بررسی آن را به خود نداد، فقط آن را در جیبش چپاند.
- مثل بقیهی مردم، باید دو برابر بیعانه بدی. اما به هر حال، ما باید با گذشته زندگی کنیم. یادت باشه وقتی کار با جعبهی آهنی تموم شد، بهم زنگ بزن. به هیچکس نفروشش.
برخلاف بیاحتیاطیهای قبلیاش، حالا به نظر میرسید اشتیاقش را برای گرفتن درخت زردآلو از دست داده است. چند صد میلیون در مقایسه با زندگی چیزی نبود. او به حفارها گفت که بیل، کلنگ و طنابهایشان را جمع کنند و به خانه بروند. او گودال را به همان شکلی که بود، برای صاحب خانه گذاشت تا با آن کنار بیاید.
خانم تونگ یک کیسه پلاستیکی بیرون آورد.
- من مقداری روده خوک دارم، میخواستم برای شما بچهها یک ظرف طعمه درست کنم تا بخورید. شما بچهها آنها را به خانه ببرید و مراقب خودتان باشید. اما هی، در مورد جعبه مهمات به کسی چیزی نگویید. در غیر این صورت، شایعات پخش میشود و هیچ کس جرات نمیکند در طول تت به اینجا بیاید.
گروه تاجران درخت رفتند، آقای بین دروازه را بست و قفل را بررسی کرد تا مطمئن شود.
- تا حالا شنیدی کسی در مورد چیزی که زیر درخت زردآلو دفن شده حرف بزنه؟
- امکان نداره. من این درخت زردآلو رو وقتی بچه بودم دیدم. از اون موقع به بعد دیگه هیچکس چیزی زیرش دفن نکرده. - منظورم قبل از اونه، زمان پدربزرگ و مادربزرگامون.
- بگذار یادم بماند. آن موقعها شنیده بودم که پدربزرگ و مادربزرگم وضع مالی خوبی داشتند، مزارع و باغهای وسیعی داشتند، اما جزو ملاکین طبقهبندی میشدند. بعدها، مزارع مصادره و بین روستاییان تقسیم شد و فقط همین یک تکه زمین برای زندگی باقی ماند. پدربزرگم در جریان آن کشمکش فوت کرد و مادربزرگم بیش از ده سال زنده ماند، اما خیلی روشن فکر نبود.
- گاهی اوقات پدربزرگها و مادربزرگها ثروت خود را آنجا میگذاشتند و پنهان میکردند، زیرا میترسیدند که کشف و مصادره شود. بعدها، مادربزرگ آنقدر از اینکه دستش رو شود میترسید که جرات نمیکرد به کسی چیزی بگوید.
- چیزی که گفتی منطقیه. اما من بهش شک دارم، از سال ۱۹۷۲ بهش شک دارم.
در تابستان آتشین ۱۹۷۲، جنگ شدید بود، تمام روستا وقتی که محصول برنج تازه کاشته شده بود، تخلیه شد. چند ماه بعد، وقتی برگشتند، مزارع طلایی شده بودند و برداشت خوبی داشتند. گفته میشد که باروت حاوی مواد شیمیایی مانند کود بود، بنابراین برنج به خوبی رشد میکرد. تودههای علف کوگون در سراسر تپههای شنی رشد میکردند، علف کوگون از سر یک فرد بلندتر بود و میشد آنها را برای بافتن و دوباره کاهگل کردن خانههایشان چید. علف نیز آزادانه رشد میکرد، در باغچه هر خانه، علف به طور انبوه رشد میکرد و خانهها واقعاً متروکه بودند. آقای بین در آن زمان فقط ده سال داشت، اما تصویر روزی که به روستا بازگشت، عمیقاً در خاطرش حک شده بود و هرگز محو نمیشد. وقتی در خانه را باز کرد، یک تخت آویز استتار را دید که توسط سربازان آمریکایی به جا مانده بود. پدرش به مادر و فرزندانش گفت که بیحرکت بنشینند، بنابراین او قبل از شروع به مرتب کردن و تمیز کردن، در اطراف باغ رفت تا مطمئن شود. وقتی داشتند چمن جلوی حیاط را پاک میکردند، دیدند یک درخت زردآلوی کوچک به اندازه یک خلال دندان آنجا رشد کرده، بنابراین همه با هم کمک کردند تا ریشههایش را بکنند.
- احتمال زیادی وجود دارد که جعبه مهمات توسط سربازان آمریکایی در آنجا دفن شده باشد.
- چرا جعبه مهمات اینقدر عمیق دفن شده بود؟ یک متر زمین بود، مقدار کمی که نیست.
- خب نظرت چیه؟
- گنجینههای جدید طلا و نقره با دقت دفن شدهاند.
برای مردم این منطقه غیرمعمول نیست که هنگام حفاری برای پیریزی خانه، طلا پیدا کنند. در گذشته، هنگام حفاری برای خانه، آنها یک کوزه سرامیکی باستانی حاوی طلا و نقره پیدا کردند. در جنوب، شخصی که در مزرعه کار میکرد، جعبه مهماتی پر از حلقهها و گردنبندهای طلا را از زیر خاک بیرون آورد. روزنامهها گزارش دادند که این دقیقاً همان جعبه مهمات مسلسل هفت لیتری است که جعبه آهنی زیر درخت زردآلو وجود دارد. این نوع جعبه دارای درب محکمی است. در گذشته، هر کسی که یکی از آنها را داشت، از آن برای نگهداری اشیاء قیمتی استفاده میکرد. امروزه، بسیاری از مردم از آن به عنوان جعبه ابزار برای تعمیر خودرو استفاده میکنند.
- اگه جرات داری برو بیرون بکشش بالا ببین. من میترسم.
- تو فوقالعادهای. برو دنبالش.
به عمو «آن» زنگ بزن.
- مگه دیروز زنگ نزدی؟ گفت که حق کامل به ما داره. و حق هم داشت، چون من تو خونه زندگی میکنم و باید از پدرم مراقبت کنم. فروختن درخت زردآلو هم برای مراقبت از خانوادهست، بنابراین نمیتونم سهمی ازش بخوام. اوه، اما من هنوز از اون جعبه خبری ندارم، پس عجله نکن.
- سهیم شدن و سود بردن. قبل از هر چیز حریص بودن.
خانم تونگ زد زیر گریه.
- من فقیرم، تو هم فقیری. حالا که قرار است ثروت خوبی به دست بیاورم، به من میگویی طماع. خب، شما دو نفر میتوانید آن را با هم تقسیم کنید. من حتی پول درخت زردآلو را هم نمیخواهم.
- منظورم این است که او در استان کار میکند و در پروژه پاکسازی بمب و مین مشارکت دارد. او از کسی میخواهد که برگردد و جعبه را از نظر گلوله بررسی کند. او باید این کار را با زیرکی انجام دهد تا کشف نشود.
همان بعد از ظهر، پس از اینکه سیستم تشخیص هیچ خطری را تشخیص نداد، جعبه مهمات بازیابی شد. او با نگرانی آن را باز کرد تا ببیند. داخل آن فقط یک برزنت آبی تیره که مرتب تا شده بود، قرار داشت. با پهن کردن برزنت روی زمین، معلوم شد که برزنت نیست، بلکه یک کیسه مستطیل شکل به اندازه یک میز است.
- ما قبلاً این کیف را دیدهایم. کاملاً از نایلون ساخته شده و هر چقدر هم که نگه داشته شود، خراب نمیشود. هر سرباز آمریکایی در گذشته یکی از اینها را در کوله پشتی خود داشت، فقط در صورتی که بمیرد، میتوانست از آن برای نگه داشتن جسد خود استفاده کند.
با شنیدن حرفهای عضو تیم خنثیسازی بمب، همه کمی لرزیدند. اما واضح بود که آن کیسهی صاف نمیتوانست چنین چیز وحشتناکی را در خود جای دهد. وقتی زیپ کیسه را باز کردند، دستهای طناب چتر نجات دیدند که مثل عروسک خیمهشببازی به آن بسته شده بود.
- یه تیکه کاغذ دیگه اینجا هست. همه اش به خط غربیه. اگه عمو آن رو می شناسی، لطفا بخونش ببین چی نوشته.
امروز، خبر به دنیا آمدنت را دریافت کردم. در آن سوی دنیا، بسیار هیجانزده و خوشحالم. با طناب یک عروسک دوستداشتنی برای دخترم بافتم. اما اینجا خیلی خشن است، مطمئن نیستم که بتوانم این عروسک را برای تو به آمریکا بیاورم. بنابراین آن را در یک کیسه نایلونی گذاشتم و در زمین دفن کردم و این روز را گرامی داشتم، روزی که بزرگترین شادی زندگیام را دریافت کردم. اوه، اما از حالا به بعد، من تو را دارم، بنابراین قطعاً دیگر به آن کیسه نیازی نخواهم داشت. باید زندگی کنم و امیدوار باشم که این جنگ وحشتناک به زودی تمام شود تا بتوانم برگردم و تو را ببینم. بعداً، درختی را که تازه روی زمین پیدا کردهام، خواهم کاشت، شنیدم که مردم اینجا میگویند درخت زردآلو است. سپس یک نام ویتنامی هم به تو میدهم، مای، که به معنی فردا است. وقتی برای پیدا کردنش به اینجا برگردیم، احتمالاً درخت زردآلو شکوفه خواهد داد. دوستت دارم. کوانگ تری، ۷ فوریه ۱۹۷۲، دیوید اندرسون.
***
درخت زردآلوی زرد امسال هنوز در خانه آقای بین است و شکوفههای زرد روشنی دارد. هر کسی که برای جشن تت میآید، شگفتزده میشود. بعضیها زبانشان را به هم میزنند و میگویند: «اگر ارزشش را دارد، چرا نمیفروشیدش؟» بعضی دیگر نصیحت میکنند که اگر آن را به همین شکل رها کنند، ممکن است چند صد میلیون دلار دیگر هم به جیب بزنند. این زوج فقط میخندند.
هوانگ کونگ دانه
منبع






نظر (0)