Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

چون لیاقتشو داری…

Việt NamViệt Nam20/10/2023


من زنان زیادی را می‌شناسم که در تمام عمرشان هیچ چیز ارزشمندی برای خودشان نخریده‌اند، حتی جرات نکرده‌اند یک کاسه فو بخورند. در تمام زندگی‌شان فقط نگران این هستند که چگونه از همه چیز در خانواده مراقبت کنند، چگونه بیشترین پول را پس‌انداز کنند. آنها برای خودشان زندگی نمی‌کنند، بلکه همیشه برای شوهر و فرزندانشان زندگی می‌کنند. آنها در امروز هستند اما همیشه باید نگران فردا، پس‌فردا، نگران همه چیز در آینده باشند، از اینکه اتفاقات بدی بیفتد بترسند.

تانگ-هوآ-20-10.jpg

مادرم یکی از آنهاست. تمام زندگی‌اش با فداکاری خاموش برای شوهر و فرزندانش گره خورده است. حتی وقتی پیر شده، هنوز می‌نشیند و نگران هر فرزندش است، ناراحت از اینکه یکی از آنها زندگی رضایت‌بخشی ندارد. طبیعت نگران در خونش ریشه دوانده و صرفه‌جویی‌اش هم همینطور. او هرگز چیزی برای خودش نمی‌خرد، همیشه از خرج کردن پول پشیمان است، حتی وقتی فرزندانش برایش خرید می‌کنند، او را سرزنش می‌کنند که چرا چنین چیزهای گرانی می‌خرد، او هرگز جایی نمی‌رود. همه فرزندانش به او نصیحت می‌کنند، مامان، چند سال دیگر زنده می‌مانی، چرا باید صرفه‌جویی کنی، هر چه دوست داری بخور، هر چه دوست داری بخر، فقط برو بیرون و خوش بگذران، دیگر نگران نباش، بچه‌ها بزرگ شده‌اند، زن و شوهر دارند، هر کدام از خودشان مراقبت می‌کنند. مامان با ناراحتی لبخند می‌زند: چه کاری از دستت برمی‌آید، این طبیعت انسان است.

زمانی بود که آن را زیبا، خوب، و فداکاری ضروری یک مادر، یک همسر می‌دانستم. بعد بارها به خاطر کینه به تنهایی گریه کردم، آیا شوهرم از فداکاری من خبر داشت، آیا فرزندانم فهمیدند؟ نه. هیچ کس فداکاری مرا نفهمید. سر میز شام، تمام غذاهای خوشمزه برای شوهر و فرزندانم کنار گذاشته شده بود، آنها آن را بدیهی می‌دانستند. هنگام خرید لباس، همیشه برای فرزندانم خرید می‌کردم، سپس برای شوهرم، خودم چندین سال پیراهن نو نخریدم چون از بابت پول پشیمان بودم، چون احساس می‌کردم لازم نیست، جایی نرفتم... بعد کینه‌ها مدام روی هم انباشته می‌شدند، بیشتر و بیشتر، وقتی دیگر نمی‌توانستم تحمل کنم، با شوهرم بحث کردم، دوباره گریه کردم. شوهرم نفهمید، او فقط ناراحت شد و گفت که مردم غیرمنطقی هستند، افرادی که با کوچکترین چیزی دردسر درست می‌کنند.

من آن دردها را به تنهایی تحمل می‌کردم، به تنهایی آنها را تحمل می‌کردم و از سرنوشتم زاری می‌کردم. تا اینکه روزی خواهر نزدیکم فوت کرد، مرگ او باعث شد بفهمم که فداکاری برای دیگران چقدر احمقانه است. زندگی او به وضوح جلوی چشمانم بود، یک عمر فداکاری برای مراقبت از شوهر و فرزندانش، برای کار و پس‌انداز پول، برای ساختن یک حرفه. حتی در آخرین روزهای مبارزه با سرطان، در حالی که در رختخواب بود، اولین چیزی که وقتی چشمانش را باز کرد گفت این بود: آیا هنوز چیزی خورده‌ای، خانگ؟ روزی که او درگذشت، هنگام آماده کردن لباس برای سوزاندن، مردم یک کمد پر از لباس را با برچسب‌هایی که هنوز روی آنها بود، پیدا کردند. او آنها را خریده و بدون اینکه حتی فرصتی برای پوشیدن آنها داشته باشد، آنجا گذاشته بود. او هرگز به خودش فرصت استراحت، بیرون رفتن و پوشیدن آنها را نداد.

خودم را در زندگی او دیدم. فهمیدم که سخت کار کردن، همیشه نگران شوهر و فرزندانم بودن، چه فایده‌ای دارد؟ زندگی انسان بسیار کوتاه است، هیچ‌کس نمی‌داند آخرین روزش چه زمانی خواهد بود. هر کسی فقط یک بار به دنیا می‌آید، فقط یک بار زندگی می‌کند، چرا خودش را شکنجه کند، چرا منتظر بماند دیگران او را دوست داشته باشند به جای اینکه خودش را دوست داشته باشد. بنابراین تصمیم گرفتم تغییر کنم. باید زندگی متفاوتی از مادرم داشته باشم، متفاوت از دوستم. شروع کردم بیشتر به بدنم گوش بدهم. زود خوابیدن. خوردن چیزهایی که دوست دارم. خریدن چیزهایی که دوست دارم. هر بار که حقوق می‌گیرم، اولین کاری که می‌کنم این است که به خودم با چیزی که دوست دارم پاداش می‌دهم. شروع کردم به اهمیت دادن بیشتر به ظاهرم. شروع کردم بیشتر لبخند زدن. شروع کردم به واگذاری وظایف به شوهر و فرزندانم. و وقتی کاری را که می‌خواستم انجام نمی‌دادند، شروع به نادیده گرفتن آنها کردم. بچه کف کثیف را تمیز می‌کند. مهم نیست. او باید یاد بگیرد که کار خودش را انجام دهد. شوهر لباس‌ها را بی‌دقت اتو می‌کند. مهم نیست، لباس‌های اوست، اگر می‌خواهی لباس مرتب بپوشی، باید خودت این کار را بکنی. در ابتدا، شوهر و فرزندانم به شدت واکنش نشان دادند زیرا به پذیرایی عادت کرده بودند. پس از مدتی، دیگر شکایت نکردند. حالا دخترم وقتی مادرش را مشغول کار می‌بیند، می‌داند چگونه غذای خودش را بپزد. حالا شوهرم وقتی همسرش را می‌بیند که قبل از خواب در آینه ایستاده و لوسیون می‌زند، شکایت نمی‌کند. دنیا وقتی ما تغییر کنیم تغییر خواهد کرد.

بیستم اکتبر از راه می‌رسد، می‌دانم که بسیاری از زنان منتظر هدایایی از معشوق، شوهر و فرزندانشان هستند. بعد نوبت به گرفتن عکس برای نمایش در فیس‌بوک می‌رسد. البته که به یاد ماندن و هدیه گرفتن در این روز شادی‌آور است. اما اگر هدیه‌ای ندارید، ناراحت نباشید، چرا هدیه‌ای را که دوست دارید نمی‌خرید و به خودتان نمی‌دهید چون لیاقتش را دارید.


منبع

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

تماشای طلوع خورشید در جزیره کو تو
سرگردان در میان ابرهای دالات
مزارع نیزار شکوفا در دا نانگ، مردم محلی و گردشگران را به خود جذب می‌کند.
«سا پا از سرزمین تان» در مه فرو رفته است

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

زیبایی روستای لو لو چای در فصل گل گندم سیاه

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول