Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

گل‌های درخت پنبه دلم را می‌سوزانند…

Báo Đại Đoàn KếtBáo Đại Đoàn Kết28/03/2024


goc-gao-dau-lang-1-.jpg
درخت برنج در ورودی روستا. عکس: لو مین.

درخت پنبه در ابتدای روستای گیو بزرگ و خشن است، ریشه‌هایش به سمت بالا قوس برداشته و به شاخه‌های زیادی تقسیم شده و مانند دستی غول‌پیکر که خاک وطن را می‌کاود، در زمین فرو رفته است. وقتی بزرگسالان از آنها می‌پرسیدند که این درخت چه زمانی کاشته شده است، همیشه پاسخشان این بود: «وقتی بزرگ شدم آن را دیدم». و من، از زمانی که می‌توانستم به جاده‌ها و کوچه‌های روستا بدوم، درخت پنبه را دیده‌ام.

تنه درخت پوستی خشن و کپک زده دارد که با خزه سبز پوشیده شده است و گهگاه برآمدگی هایی به اندازه مشت یک دانش آموز روی آن دیده می شود.

چهار فصل و هشت دوره خورشیدی در گردش هستند، وقتی بهار از راه می‌رسد، «پیری» درخت از بین می‌رود، چند جوانه اول از شاخه‌های لخت شروع به جوانه زدن می‌کنند، سپس هزاران جوانه جوان مانند هزاران شمع سبز روشن می‌شوند، در نور خورشید می‌درخشند و به دسته‌های بلبل‌های ریش‌قرمز، سارها، سارهای گلوسیاه... که دسته دسته پرواز می‌کنند، خوشامد می‌گویند. در یک روز آفتابی در پایان ماه مارس، با نگاه کردن به بالا، می‌توان گل‌های پنبه‌ای قرمز روشن را مانند مشعل‌های غول‌پیکری که در آسمان آبی می‌سوزند، دید.

فضای شلوغ و پرجنب‌وجوش مردم در اطراف مغازه کوچک هنوز سایه برنج را پوشانده بود و باعث می‌شد سایبان برگ‌ها تکان بخورد و گل‌ها لبخند بزنند. مخصوصاً در فصل گل، پسرها برای تیله‌بازی بیرون می‌آمدند و دخترها روی زمینی که آجرهای قرمزش کنده شده بود، لی‌لی بازی می‌کردند.

گروه که از بازی خسته شده بودند، دراز کشیدند، سرشان را روی چمن سبز پای درخت گذاشتند و به گلبرگ‌های گل که در باد می‌افتادند و می‌چرخیدند، نگاه کردند. گل‌ها افتادند، اما گلبرگ‌های ضخیم هنوز قرمز روشن بودند، انگار پر از آب بودند و به خاطر کاسه گل سبز ضخیم، در دستشان سنگینی می‌کردند.

ما تعداد زیادی گل جمع کردیم و آنها را به زنجیر کشیدیم و به نوبت آنها را در جلو حمل می‌کردیم، در حالی که بقیه ما دور پایه درخت می‌دویدیم، گونه‌هایمان سرخ و عرق کرده بود، تا اینکه غروب فرا رسید، سایه‌های بچه‌ها در گرگ و میش بنفش محو شد و سپس پراکنده شدیم.

هیچ کودکی نمی‌توانست از این درخت کاپوک بالا برود، زیرا تنه آن برای بغل کردن خیلی بزرگ بود و به آسمان می‌رسید. فقط بزرگسالان می‌توانستند بر ارتفاع آن غلبه کنند و شاخه‌ای از درخت را پیدا کنند، تخته‌ای ضخیم را که با طناب بوفالو بسته شده بود، روی آن قرار دهند و از آن به عنوان «ایستگاه بلندگو» استفاده کنند. گاهی کدخدای روستا، گاهی رهبر شبه‌نظامیان چریکی، گاهی مسئول کلاس آموزش مردمی... یک بلندگوی حلبی در دست داشتند که با صدایی که در سراسر تپه‌ها می‌پیچید شروع می‌شد: «بلندگو... بلندگو... بلندگو...» سپس اطلاعاتی در مورد وضعیت تجاری روستا، مانند فصل برداشت، افزایش کار در ازای نیروی کار، یا در طول فصل سیل، اطلاعاتی در مورد آب و هوا، اینکه آیا باران می‌بارد یا خشک است، پخش می‌کردند.

از این درخت برنج، اعلامیه‌های زیادی برای دعوت از مردان جوان برای پیوستن به ارتش ارسال می‌شد. رهبر شبه‌نظامیان چریکی اخبار زیادی در مورد دوره آموزشی تیم اعلام می‌کرد و به هر خانه‌ای در مورد امنیت و نظم و جلوگیری از سرقت مرغ و خوک تذکر می‌داد.

برادر بزرگترم از طنابی که به مچ پاهایش بسته شده بود به عنوان وسیله‌ی کمکی برای بالا رفتن استفاده می‌کرد، روی تخته‌ای که در محل انشعاب بود، صاف می‌نشست و بولتن آموزش همگانی را پخش می‌کرد و از همه کسانی که سواد نداشتند می‌خواست که برای یادگیری خواندن و نوشتن روان به مدرسه بروند، یا گاهی محل تحصیل را از خانه‌ی آقای کی به خانه‌ی خانم مو تغییر می‌داد؛ کلاس از ظهر تا عصر بود... من هم دنبالش به مدرسه‌ی آموزش همگانی رفتم، بنابراین بعد از کمی یادگیری، مستقیماً به کلاس اول مدرسه‌ی روستا «پریدم».

و حس خانه به تدریج در طول سال‌ها با گل‌های قرمز بیشتر می‌شد. حومه شهر بسیار زیبا و آرام بود، اما نگاه کردن به گل‌های پنبه در حومه فقیر، مرا نگران قحطی فصل کم‌باران - هشتم مارس - می‌کرد. مادرم می‌گفت برنج محصول قبلی تا پایان ژانویه بسیار کمتر شده بود، ترسناک‌ترین چیز صدای گوش‌خراش و ترسناک "جیرجیر" کارتن حلبی شیر بود که هنگام تراشیدن برنج برای پختن به دیواره شیشه می‌خورد. وقتی برنج تمام شد، کاساوا وجود داشت، اما خوردن مداوم کاساوا باعث می‌شد احساس گرسنگی کنم، همه هوس برنج می‌کردند.

با وجود شش خواهر و برادر در خانواده، نگرانی از بابت غذا و لباس به شدت بر دوش والدین ما سنگینی می‌کرد. وقتی به گل کاپوک فکر می‌کردم، مدام از خودم می‌پرسیدم که چرا این گل همنام غذای اصلی مردم ویتنام است؟ چرا در فصل خشکسالی شکوفه می‌دهد؟ بگذارید در فصل دیگری شکوفه دهد تا دردش کمتر شود...

اما شاید نام برنج نیز معنایی پنهان داشته باشد، وقتی گل پنبه می افتد و پژمرده می شود، میوه برنج شکل می گیرد، رشد می کند و روی درخت می ماند تا برسد و به شکل یک گلوله پنبه ای سفید و پف کرده شکوفا شود، درست مانند یک گلدان برنج سفید معطر، بیانگر رویای کشاورز برای یک زندگی مرفه است، بنابراین نام این درخت «برنج» گذاشته شده است؟

اما هر منطقه نام متفاوتی برای این گل دارد که با افسانه خاص خود مرتبط است. منطقه کوهستانی شمال، گل درخت پنبه را «موک میِن» و ارتفاعات مرکزی آن را «پو-لانگ» می‌نامند.

در فوریه ۱۹۷۹، از آغاز جنگ مرزی شمال، من ارتش را برای نوشتن مقالات در منطقه کائو لوک، لانگ سون ، دنبال کردم. با نگاه به گل‌های کاپوک پاره شده در منطقه مرزی، آمیخته با بوی باروت، قلبم به درد آمد، اما چند ماه بعد، برگشتم، دستم را به ابروهایم بردم، به هزاران گل کاپوک سفید که در آسمان مرز پرواز می‌کردند نگاه کردم و وقتی دیدم مردم قومی گل‌ها را برای درست کردن پتو و تشک می‌برند، هیجان‌زده شدم. همیشه روزهای قدیم را به یاد می‌آوردم که من و دوستانم هر گل کاپوک را جمع می‌کردیم، گل‌های نی بیشتری را می‌چیدیم تا بالش درست کنیم، برای یک خواب خوب شبانه، رویای سفر به اینجا و آنجا را برای برآورده کردن آرزوی مرد در سر می‌پروراندیم.

روزی که به روستای بروآی در استان داک لک رسیدم، جایی که هزاران گل پولانگ وجود داشت، داستان پیدایش این گل را از زبان ریش‌سفید روستا شنیدم و درخت پنبه‌ی کمیاب و تنهای محله‌مان را به یاد آوردم؛ بچه‌های اینجا را دیدم که آواز «من یک گل پولانگ هستم» را می‌خواندند و گل‌ها را به شکل تاج‌های زیادی می‌بستند و من همیشه روزهای قدیم را به یاد می‌آوردم که تمام صبح سرم را روی چمن‌ها دراز می‌کشیدم و منتظر افتادن هر گل پنبه بودم و برای جمع‌آوری آنها رقابت می‌کردم تا بتوانم یک دسته درست کنم؛ آهنگ شوخی‌آمیز برادرها و خواهرهای بزرگتر را به یاد آوردم: «تو مثل گل پنبه روی درخت هستی/ بدن من مثل علف شبدر کنار جاده است/ من برای باد و شبنم دعا می‌کنم/ گل پنبه می‌افتد و علف شبدر از میان آن عبور می‌کند».

گل‌های کاپوک، درختان پنبه و درختان پولانگ همگی وارد شعر شده‌اند. «کسی در مرز درخت پنبه کاشت/ یا در مرز، درخت راه رشد خود را پیدا کرد/ گل‌های سرخ خونین هزار سال دوام آوردند/ درخت به عنوان یک نشانگر مرزی، قد برافراشته و سبز ماند.»

این درخت به نمادی برای مرزبانان تبدیل شده است. فراوانی پو-لانگ به نمادی از ارتفاعات مرکزی تبدیل شده است، بنابراین هنگام پاکسازی جنگل برای ایجاد مزارع، روستاییان اصرار دارند که درخت پو-لانگ را نگه دارند. درخت تنهایی که در ابتدای زادگاه من، هر ماه مارس، در آفتاب و شبنم ایستاده است، مانند مشعلی در آسمان آبی به رنگ قرمز روشن می‌شود، برنج به "ناوبری" برای هدایت من تبدیل شده است، تا کسانی که از خانه دور هستند راه بازگشت خود را گم نکنند... گل‌ها، صرف نظر از نامشان، همگی ارزش‌های تغییرناپذیری دارند.

بهار امسال، وقتی به زادگاهم برگشتم، در میان فضایی خالی گم شدم و در درونم احساس تنهایی و پوچی می‌کردم، زیرا درخت «گذشته بود». وقتی پیر می‌شویم، باید به دنیای ابدی برگردیم. اما آن درخت در من به یک «درخت میراث» تبدیل شده و خاطرات نوستالژیک بسیاری از دوران کودکی را شعله‌ور کرده است...

حالا در کنار آن درخت کاپوک قدیمی، خانه فرهنگ روستا قرار دارد. ناگهان ایده‌ای به ذهنم رسید و آن را به برادرزاده‌ام که عاشق بونسای است، گفتم: چرا یک درخت کاپوک بونسای نمی‌کاری، آن را به شکل «پنج نعمت» یا «سه نعمت» خم نمی‌کنی و به خانه فرهنگ اهدا نمی‌کنی؟ تصویر خام این درخت به احیای درخت کاپوک روستای گیو کمک خواهد کرد تا نسل جوان امروز بتواند به راحتی درخت کاپوک قدیمی را تصور کند و حسرت افرادی مثل من را از بین ببرد.



منبع

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

هر رودخانه - یک سفر
شهر هوشی مین در فرصت‌های جدید، سرمایه‌گذاری شرکت‌های FDI را جذب می‌کند
سیل تاریخی در هوی آن، از دید یک هواپیمای نظامی وزارت دفاع ملی
«سیل بزرگ» رودخانه تو بن، از سیل تاریخی سال ۱۹۶۴، ۰.۱۴ متر بیشتر بود.

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

شهر ساحلی ویتنام در سال ۲۰۲۶ به برترین مقاصد گردشگری جهان تبدیل می‌شود

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول