
بازار عتیقهجات سرگرمکننده - عکس: TBC
تعطیلات بزرگ از راه رسیده و همه جا شلوغ است، اما من مریض هستم، بنابراین نمیتوانم به جای دوری بروم یا به زادگاهم برگردم. به دخترم اجازه میدهم یک برنامهی سرگرمکننده در نزدیکی شهر هوشی مین ترتیب دهد که بتواند با آن خوش بگذراند و بعد سعی میکنم او را "دنبال" کنم.
لطفا نظرات مربوط به مقاصد، خدمات مسافرتی ، هتلها را در این لینک مشاهده کنید.
اولش تعجب کرد چون «من به زندگی در شهر هوشی مین عادت کردهام، مامان، چطور میتوانم خوش بگذرانم؟» اما بعد وقتی تحلیل کردم دلیلش را فهمید، اینکه حال مامان اجازه نمیدهد زیاد سفر کند و دوم اینکه ما مدت زیادی است که در این شهر زندگی میکنیم اما چیز زیادی در موردش نمیدانیم.
این شهر آنقدر برایم آشناست که فراموش کردهام دربارهاش یاد بگیرم، از آن بهرهبرداری کنم - امرار معاش کنم - در آن مطالعه کنم، اما مثل یک رابطه طولانیمدت خستهکننده، بیتفاوت هستم.
بنابراین فرزند من از تلفن همراهش برای جستجو و ایجاد یک برنامه واقعاً فشرده استفاده کرد.
میشلن فو بخورید «بعد از قورت دادن، خوشمزهاش را خواهید دید»
دخترم درخواست کرد: من باید در تعطیلات به موقع از خانه بیرون بروم. اولین چیزی که کشف کردیم یک رستوران فو درست در منطقه قدیمی ما بود. رستوران کوچک است، حدود ۲ متر مربع ، اما در فهرست میشلن قرار دارد. در حالی که منتظر پخت فو بودیم، من و مادرم هر دو عصبی بودیم زیرا نگران بودیم که فو به آن بدی که انتظار داشتیم نباشد.
به پسرم گفتم که درباره صاحب این رستوران فو شنیدهام. او آنقدر عاشق آشپزی بود که شب و روز مدام به فکر غذاهای جدید برای درست کردن بود. رستوران یک غذای فو معروف مخصوص نوجوانان داشت که فوندوی پنیر با سیبزمینی سرخکرده و گوشت گاو عجیب و غریب داشت.
فو سرو شده خیلی معمولی به نظر میرسید. پسرم «فو تین» خورد و من فوی معمولی. اما وقتی واقعاً آن را بچشید، نفس راحتی خواهید کشید زیرا غذایی است که «بعد از بلعیدن آن را خوشمزه خواهید یافت»، مانند احساس عاشق شدن بعد از ازدواج، عمیق و لطیف.
وقتی داشتیم غذا میخوردیم، چند مهمان غربی آمدند. دخترم از غذا لذت برد و چند داستان خندهدار برایم تعریف کرد. «میدانی مامان، وقتی ما ویتنامی صحبت میکنیم، وقتی خارجیها حرفهایمان را نمیفهمند، حس خیلی جالبی دارد. نمیتوانم توضیح بدهم چرا، اما واقعاً از این موضوع لذت میبرم.» وقتی داشت داستان را تعریف میکرد، به چشمان درخشانش نگاه کردم و این لحظه از صمیمیت مادر و دختر را جالب یافتم.
بازار عتیقهجات آخر هفته: خرید و گوش دادن به آهنگهای عاشقانه قدیمی
دخترم مرا به ایستگاه بعدی برد، یک بازار عتیقهفروشی که آن هم در همان منطقه قدیمی واقع شده و خانه من و رستوران فو در آن قرار دارد. خانهای که داربست گل دارد هم کوچک است، اما قدم گذاشتن به داخل آن دنیایی فوقالعاده زیبا و شاد است.
غرفههایی که انواع سوغاتیهای قدیمی، کمی قدیمی و ظاهراً قدیمی میفروختند، به شکلی بسیار دلپذیر نزدیک به هم طراحی شده بودند. من انگشترهای بزرگ و گوشوارههای نخلشکل را امتحان کردم، در حالی که دخترم دوست داشت به سلاحهایی مانند فشنگ، شمشیر و چاقوهای مینیاتوری زیبا نگاه کند، سرگرمیای که در مقایسه با لطافتش، تا حدودی "خشونتآمیز" به نظر میرسید.
در وسط این بازار عتیقهجات، صحنهای با ارکستر و خوانندگانی وجود دارد که آهنگهای عاشقانه قدیمی را میخوانند که دقیقاً مورد علاقه من هستند. هر کسی میتواند جایی بنشیند تا تماشای انتخاب اقلام زیبا توسط دیگران یا گوش دادن به آهنگهای عاشقانه را داشته باشد. دخترم پیشنهاد داد: «میتوانید آخر هفتهها به اینجا بیایید و بنشینید و خوش بگذرانید، این بازار آخر هفتهها باز است.»

تفریح در بازار عتیقهجات - عکس: LAM
کارگاه ساخت لامپ: شادی از همراهی میآید
بعد از ناهار، وقت آن بود که فرزندم به «کارگاه» برود. آنجا یک کافه در طبقه بالا بود که «بازیهای عملی» ارائه میداد و فرزندم تصمیم گرفت یک جعبه نور زیبا طراحی کند.
ما یک جعبه شیشهای خریدیم و به ما چند اسباببازی کوچک دادند تا آنها را بچسبانیم، سندبلاست کنیم، پل بسازیم، خانه بسازیم و طوری قرار دهیم که وقتی چراغها روشن میشوند، یک مدل درخشان مطابق میلمان داشته باشیم. این سفر واقعاً لذتبخش بود. چراغهای درخشان در عرض چند لحظه تمام شدند، اما لذت آن زمانی بود که با دخترمان نتایج را خلق کردیم، وقتی نظرش را پرسید، نظرش را عوض کرد، لحظاتی که من به راحتی نداشتم، چون دخترم بزرگتر شد و میخواست از دست والدینش فرار کند.

دستاوردهای ساخت لامپ در کافیشاپ - عکس: TBC
ما همچنین از تالار اجتماعات ها چوانگ، یادگار فرهنگی چینیها در شهر هوشی مین، بازدید کردیم. معماری این تالار اجتماعات به زمان زیادی نیاز دارد تا حکاکیهای استادانه روی دیوارهای بلند آن را ببینید.
پسرم بعد از اینکه برایم خواند که این معبد محل پرستش مادر مقدس ماهیگیران است و هزاران مجسمه کوچک آن بالا در واقع پری هستند، گفت: «مامان، پریها دارند به من نگاه میکنند.»

از سالن اجتماعات ها چوانگ دیدن کنید - عکس: TBC
سینما در کافیشاپ: تماشای فیلمی متفاوت، زندگیای متفاوت
و وقتی شب فرا رسید، ما دو نفر سفرمان را در سینمایی که در یک... کافیشاپ قرار داشت، به پایان رساندیم. دختر ما را متقاعد کرد: «بیایید دیگر «زیاد» به سینمای بزرگ نرویم. در این کافه سینما، یک فیلم قدیمی، برای چیزی متفاوت، تماشا خواهیم کرد.»
ما برای خرید نوشیدنی وارد مغازه شدیم و به یک سالن کوچک نمایش فیلم هدایت شدیم. فقط حدود ۲۰ مشتری در سالن بودند و صاحب مغازه قبل از شروع فیلم به خودش اجازه داد تا در مورد سینما، علاقهاش، صحبت کند.
در راه خانه، فرزندم مدام به شخصیت اصلی فیلم فکر میکرد: «من شخصیت اصلی، مامان، را دوست دارم. او برای عشق خیلی فداکاری کرد اما انتخاب نشد چون معشوقش آن عشق را درک نکرد.»
به او گفتم این زندگیای است که تجربه خواهد کرد. افرادی هستند که عاشق یکدیگرند اما رفتار و افکارشان آنقدر متفاوت است که نمیتوانند به یکدیگر تعلق داشته باشند. آنها عشقی را که مناسب حالشان باشد پیدا خواهند کرد.
دخترم از من پرسید: «مامان، بعد از یک روز کاری خوشحالی؟» فکر میکنم میتوانم بدون نیاز به جواب، خوشحالیام را در چهرهاش ببینم.
روزهای بیماری ناگهانی، زمانهای خوششانسی بودند که میتوانستم در سکوتی در مقایسه با تشویقهای جمعیت و دوستانم، شادی را با فرزندم پیدا کنم. توانستم در زیر زرق و برق و شکوه، با شهر و ریتمش زندگی کنم، ریتم زندگی یک منطقه شهری در نحوه پیدا کردن یکدیگر توسط مردم و فراهم کردن فضایی آرام برای یکدیگر نهفته بود.
من یک صندلی انتخاب کردم تا فرزندم را تماشا کنم، آرزو کردم که همیشه سالم باشم تا بتوانم بزرگ شدنش را تماشا کنم، و ببینم که چطور با زندگی خودش سازگار میشود. همچنین نشستم تا خودم را تماشا کنم، شادیها و غمهایی که از سر گذراندهام، دوران خطر یا شادی، چه کسانی آمدند و چه کسانی رفتند، چه چیزهایی را دوست داشتم و چه چیزهایی را باید پشت سر بگذارم...
یاد شعر آهنگی افتادم که قبلاً با صدای بائو ین دوست داشتم: سایگون مال کیست که الان فقط می پرسی؟ سایگون، شهر عمق/از دور نگاه کنی یا از نزدیک نگاه کنی، زیباست/ وقتی مدت زیادی به آن نگاه کنی خیلی زیباتر است.
منبع: https://tuoitre.vn/kham-pha-tp-hcm-quen-ma-la-an-pho-michelin-vui-cho-do-co-lang-nghe-minh-20250902220410866.htm







نظر (0)