Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

نسل دوم خانواده «روح» در تان هوآ چه تغییری کرده است؟

VTC NewsVTC News24/05/2023


خبرنگاران VTC News در اواخر آوریل ۲۰۲۳ به منطقه Thach Thanh ( Thanh Hoa ) بازگشتند تا درباره زندگی خانواده‌ای که مردم محلی به عنوان "سربازان ارواح" می‌شناسند، اطلاعات کسب کنند.

پس از گفتگو در دفتر مرکزی کمیته مردمی شهر وان دو، آقای لو وان دونگ - نایب رئیس کمیته مردمی شهر - ما را برای بازدید از باغ خانوادگی خانم تان که زمانی "حریم مقدس" محسوب می‌شد، راهنمایی کرد.

به پیروی از آقای دانگ، وقتی برخوردهای تقریباً ۶ سال پیش را به یاد می‌آوردیم، نمی‌توانستیم جلوی لرزیدنمان را بگیریم.

نسل دوم خانواده «روح» در تان هوآ چه تغییری کرده است؟ - 1

در اواسط ژوئیه ۲۰۱۷. با اشتیاق برای رفتن به داخل و دیدن نحوه زندگی خانواده خانم تان، خانم نگوین تی دونگ - دبیر ایستگاه حفاظت از جنگل تان وان - موافقت کرد که ما را ببرد. قبل از تصمیم به قدم گذاشتن به «باغ اسرارآمیز»، ما نیز هشدارهای زیادی از مردم منطقه دریافت کرده بودیم.

بعضی‌ها می‌گویند خانم تان یک سیستم امنیتی سختگیرانه در اطراف باغ ایجاد کرده است. علاوه بر این، اعضای خانواده خانم تان اغلب برای گوش دادن در بوته‌ها پنهان می‌شوند. اگر کسی وارد باغ شود، فوراً با چاقو و چوب در دست ظاهر می‌شود...

نسل دوم خانواده «روح» در تان هوآ چه تغییری کرده است؟ - 2

از آنجا که خطر همیشه در کمین بود، وقتی خانم بویی تی موئی - دبیر کمیته حزب منطقه تاچ تان در آن زمان - فهمید که ما به خانه خانم تان می‌رویم، سه بار با خبرنگار تماس گرفت تا به ما هشدار دهد: « باید خیلی مراقب باشید، قبل از ورود باید مطمئن شوید که آنجا امن است. اگر به خوبی آماده نیستید، مطلقاً نباید به آنجا بروید

خانم مویی از ترس اینکه مشکلی پیش بیاید، به پلیس کمون تان وان و رئیس کمیته مردمی کمون، آقای لو وان دونگ، دستور داد تا شخصاً به خبرنگار کمک کنند. علاوه بر این، برخی از افسران ایستگاه مدیریت و حفاظت از جنگل تان وان نیز بسیج شدند تا در صورت بروز هرگونه حادثه غیرمعمول، برای پشتیبانی به محل اعزام شوند.

اواخر بعد از ظهر، آسمان تیره و تار بود و باغ خانم تان را سردتر می‌کرد. قبل از اینکه تصمیم بگیرند از مزرعه نیشکر همسایه وارد باغ شوند، گروه عمداً با صدای بلند صحبت می‌کردند تا اعضای خانواده خانم تان هم بشنوند. خانم دانگ نه تنها این، بلکه فریاد هم زد. او نام همه اعضای خانواده را صدا زد، اما تنها پاسخ، خش خش برگ‌ها بود.

خانم دانگ که دید کسی جواب نمی‌دهد، تصمیم گرفت ما را از ورودی اصلی به داخل باغ هدایت کند. این مسیر دورتر بود اما درختان کمتری داشت. خانم دانگ در حالی که راه می‌رفت با صدای بلند فریاد زد: « خانم تان، دانگ، من اینجا هستم تا شما را ببینم .» انگار می‌خواست به اعضای خانواده خانم تان اطلاع دهد که یکی از آشنایان آمده است.

هر چه بیشتر در کوچه فرو می‌رفتیم، صحنه خلوت‌تر می‌شد. پشه‌ها مثل کاه پراکنده می‌شدند، پرواز می‌کردند و در گوش‌هایمان وزوز می‌کردند. هر صدایی از بوته‌ها و علف‌های اطراف ما را می‌ترساند. وقتی گروه به اولین کلبه کوچک از بین ۸ کلبه نزدیک شد، در حالی که ما اطراف را نگاه می‌کردیم، ناگهان فریاد «ایست!» کل گروه را از جا پراند.

بلافاصله پس از آن، ناگهان شخصی از میان بوته‌ها بیرون آمد و مسیر را مسدود کرد. با دیدن لباس عجیب آن شخص، هر آدم ترسویی احتمالاً غش می‌کند.

نسل دوم خانواده «روح» در تان هوآ چه تغییری کرده است؟ - 3

Mai Thi Thanh، دختر بزرگ خانم Thanh.

آن شخص کلاهی از جنس کرباس به سر داشت که بیشتر صورتش را می‌پوشاند و صدایش بم بود، بنابراین نمی‌توانستیم تشخیص دهیم که مرد است یا زن. با این حال، پس از لحظه‌ای سکوت، خانم دانگ متوجه شد که او مای تی تان، دختر بزرگ خانم تان، است.

تان، جدا از ظاهر ژنده و کلاه کهنه‌اش و پوستی که از سال‌ها زندگی در تاریکی خاکستری شده بود، با ذهنی شفاف و کمری صاف صحبت می‌کرد. تان خودش را «برادرزاده» و خانم دانگ را خیلی مودبانه «عمه» خطاب می‌کرد. با این حال، وقتی خانم دانگ سعی کرد قدم دیگری بردارد، تان با لحنی جدی گفت: « هیچ‌کس بدون دستور اجازه ورود ندارد! »

با وجود تلاش‌های خانم دانگ برای متقاعد کردن او، تان مصمم بود که اجازه ندهد کسی از سیم آهنی که ورودی باغ را مسدود کرده بود عبور کند. وقتی کسی از گروه سعی کرد به داخل تکیه دهد، تان چوبدستی‌اش را بالا برد تا جلوی آنها را بگیرد، درست مانند نگهبانی که در گذشته از دروازه محافظت می‌کرد.

خانم دانگ التماس کرد: « مادرت کجاست؟ می‌خواهم او را ببینم. مدت زیادی است که او را ندیده‌ام. لطفاً اجازه دهید من وارد شوم، فقط من!» با این حال، با وجود التماس خانم دانگ، چهره‌ی تان بدون تغییر باقی ماند. تان با قاطعیت گفت: «نه، بدون دستور، هیچ کس نمی‌تواند وارد شود، از جمله من. همه جا باید قوانینی وجود داشته باشد. شما نمی‌توانید وارد شوید! »

ما که نتوانستیم تان را متقاعد کنیم، چاره‌ای جز عقب‌نشینی نداشتیم. خانم دانگ گفت که تان معمولاً در اولین «پست نگهبانی» جلوی ما را می‌گیرد. هر کسی که سعی می‌کرد از این «مانع» عبور کند، فقط کافی بود دوازده متر برود تا توآن ناگهان ظاهر شود. توآن قوی بود و اخلاق بدی داشت. اگر با او روبرو می‌شدیم، اتفاق بدی می‌افتاد.

نسل دوم خانواده «روح» در تان هوآ چه تغییری کرده است؟ - 4

ما که نتوانستیم وارد خانه خانم تان شویم، با این سوال که آیا خانم تان زنده است یا مرده؟ آیا دختری که نامش تان بود، در مورد سلامت اعضای خانواده حقیقت را می‌گفت، به خانه خانم دانگ برگشتیم؟

مقامات کمون تان وان و مقامات ایستگاه حفاظت از جنگل تاچ تان در گفتگو با ما، همگی داستان‌های عجیبی مربوط به اعضای خانواده خانم تان تعریف می‌کردند. به گفته آنها، سال‌ها هر وقت شایعاتی در مورد زندگی و مرگ این یا آن شخص در خانواده خانم تان می‌شنیدند، فوراً برای فهمیدن حقیقت به آنجا مراجعه می‌کردند.

با این حال، مانند ما، آنها فقط اجازه داشتند «بیرون بایستند». وقتی دیدند مردم دارند می‌آیند، کسی از داخل باغ با صدای ترسناکی هشدار داد، بنابراین هیچ‌کس جرات نکرد جلوتر برود.

در حالی که ما مشغول گپ زدن بودیم، آقای فام ون هو - مدیر هیئت مدیره حفاظت از جنگل‌های تاچ تان و همسر خانم دانگ - از سر کار برگشت. آقای هو با ابراز همدردی از اشتیاق ما، گفت که یک بار دیگر با خبرنگار به خانه خانم تان باز خواهد گشت.

آقای هو در حالی که پشت موتورسیکلت نشسته بود، گفت: « قبلاً او را فریب دادیم تا به بیمارستان روانی برود، اما او امتناع کرد و می‌خواست به خانه برود. حتی وقتی برایش دارو خریدیم، از خوردن آن امتناع کرد و آن را نگه داشت. حتی پس از از دست دادن فرزندش، هنوز از بیدار شدن امتناع می‌کرد

وقتی به کوچه رسیدند، آقای هو پیاده نشد و مستقیماً به سمت دروازه خانم تان رفت. در این زمان، خانم تان با دیدن کسی که به عقب برمی‌گشت، به بیرون دوید تا جلوی آنها را بگیرد. وقتی آقای هو و خانم دانگ را دید، کمی نگران شد. اگرچه خانم تان بسیار ناراحت بود، اما هنوز جرات نکرد که با آقای هو عجولانه رفتار کند.

خانم تان بعد از اینکه نتوانست جلوی آنها را بگیرد، دوید تا برادر کوچکترش را صدا کند تا به کمک بیاید. در این زمان، باران بند آمده بود و آسمان روشن‌تر بود، بنابراین می‌توانستم چهره‌هایشان را به وضوح ببینم. هر دوی آنها دقیقاً مثل هم لباس پوشیده بودند - لباس‌های خلبانی پاره و وصله‌دار. هر کدام یک کلاه بارانی دستباف روی سر داشتند. آنها بسیار شبیه سربازان دوران فئودالی بودند.

نسل دوم خانواده «روح» در تان هوآ چه تغییری کرده است؟ - 5

آقای هو گفت: « چرا این‌طور لباس پوشیده‌ای؟ شبیه روح شده‌ای؟ دانش‌آموز خوبی هستی اما نمی‌دانی چطور به والدینت نصیحت کنی که کار درست را انجام دهند. آیا کسی را دیده‌ای که این روزها این‌طور زندگی کند؟ »

« دانشجوی خوب بودن دیگر مربوط به گذشته است. من الان فرق کرده‌ام. گذشته‌ها را فراموش کنید. شما هم تغییر کرده‌اید. شما از یک نگهبان امنیتی به یک رئیس تبدیل شده‌اید. ثروتمند بودن تغییر کرده است، دیگر نیازی به اهمیت دادن به خانواده‌ام نیست .» سخنان خانم تان در پاسخ به آقای هو بسیار قاطع بود.

تان و خواهرش که نمی‌توانستند آقای هو را نصیحت کنند، نزدیک شدند و او را بیرون کشیدند. آنها دو چوب در دست داشتند، بنابراین ما جرات نزدیک شدن به آنها را نداشتیم. فقط وقتی آقای هو داخل حیاط بود و نزدیک دیوار خانه ایستاده بود، جرات کردیم حرفی بزنیم.

وقتی فهمید ما روزنامه‌نگار هستیم، پسر کوچک خانم تان فریاد زد: « تو این جای فقیرانه چه کار می‌کنی، روزنامه‌نگار؟ مزخرف نگو وگرنه خدایان اینجا عصبانی می‌شوند. اگر سواد داری، به حرف من گوش کن و از اینجا برو

در حالی که آقای هو سعی داشت حواس دو فرزند خانم تان را پرت کند، ما از فرصت استفاده کردیم و معماری عجیب خانه را تماشا کردیم. در وسط تپه جنگلی انبوه، علاوه بر خانه‌ای با سقف آهنی موج‌دار که خانواده خانم تان در آن زندگی می‌کردند، چادرهایی نیز در اطراف آن برپا کرده بودند.

این کلبه‌ها آنقدر کوتاه بودند که حتی یک کودک هم نمی‌توانست وارد آنها شود. داخل هر کلبه سیم‌هایی کشیده شده بود. یک چیز خاص، چوبی بود که دو دندانه در وسط آن قرار داشت.

نمی‌دانم این چیزها برایشان چه معنایی دارد، اما حتی چوب‌هایی که در دست دارند هم شکل مشابهی دارند. اینجا، اگر بی‌احتیاط قدم برداری، به خاطر سیستم ۶-آهنی که اطرافت را گرفته، زمین می‌خوری.

نسل دوم خانواده «روح» در تان هوآ چه تغییری کرده است؟ - 6

خانواده خانم تان علاوه بر فلفل چیلی، کاساوا و داربست کدو حلوایی هم می‌کاشتند. من همچنین چند مرغ را دیدم که در باغ می‌دویدند. شاید این غذایی بود که به آنها کمک می‌کرد. اما داربست کدو حلوایی اینجا هم خیلی عجیب بود. همه چوب‌های داربست وارونه قرار داده شده بودند. یعنی پایه رو به بالا و سر آن در زمین گیر کرده بود.

از پسرم نگوین ون توان پرسیدم که چرا چنین کارهای عجیبی انجام می‌دهد. اول ساکت بود اما بعد از مدتی به آرامی پاسخ داد: « دلیلی برای این کار وجود دارد. حتی اگر توضیح هم بدهی، نمی‌فهمم

من همچنان می‌پرسیدم: « قبر تام کجاست؟ » در این هنگام، چهره توآن تیره شد، ساکت شد و با اخم به سکوت ادامه داد.

من درست کنار یک ستون نسبتاً بزرگ ایستاده بودم که توسط صدها تیغه گاوآهن نگه داشته شده بود. در واقع، ستون حتی از درختان کهنسال ماهون در باغ بلندتر بود.

« قبلاً، من به یک درخت ماهون کوچک رفتم، حالا به این اندازه بزرگ شده است. با این حال شما دو نفر هنوز خیلی نادان هستید و از بیدار شدن امتناع می‌کنید. اگر شما دو نفر گوش می‌دهید، بگذارید من به مادرتان نصیحت کنم. آیا نمی‌خواهید ازدواج کنید تا نسل خانواده ادامه یابد؟ شما دو نفر باید متفاوت زندگی کنید، نه اینکه این‌طور بدبخت باشید

با شنیدن صدای بلند آقای هو از حیاط، خانم تان که داخل خانه بود بالاخره به حرف آمد: « عمو هو، برو خانه. تو حق نداری از امور خانواده من چیزی بدانی. مرا عصبانی نکن. افرادت را از خانه من بیرون کن. ما می‌توانیم از پس امور خانوادگی خودمان برآییم

آقای هو مجبور بود مدام او را به حرف زدن ترغیب کند. فقط وقتی او حرف می‌زد، می‌دانست که زنده است یا مرده. بیش از ده سال بود که هیچ‌کس او را ندیده و صدایش را نشنیده بود، بنابراین نگران زنده یا مرده بودنش بود. او به اندازه تم ترسیده بود، که مرده بود و هیچ‌کس از خانواده یا همسایه‌ها نمی‌دانست.

آقای هو رو به خانم تان کرد و پرسید: « پدر کجا رفته؟ بگذار بروم با او صحبت کنم! » خانم تان پس از مدت‌ها انتظار و بی‌آنکه صدای آقای تای را بشنود، پاسخ داد: « پدرم خانه نیست، او رفته است. او برای گرفتن حقوقش به روستا برگشته است

در این هنگام، زن داخل خانه با صدای خشنی ادامه داد: « همین حالا از خانه من برو بیرون. مرا عصبانی نکن

آقای هو مهربان‌تر بود: « نگران شما و فرزندتان بودم، برای همین آمدم حالشان را بپرسم. خوشحالم که می‌دانم هنوز سالم هستید. شما قول داده بودید که در سال ۲۰۱۰ من و همسرم را ملاقات کنید، اما چرا هنوز من را ملاقات نکرده‌اید؟ من امروز به خانه می‌روم و یک روز دیگر برمی‌گردم

قبل از رفتن، دستم را دراز کردم تا با تان و توآن دست بدهم، اما آنها سریع دستشان را پس کشیدند. آقای هو با عصبانیت گفت: « چرا دست بدهیم؟ فقرا با ثروتمندان دست نمی‌دهند. دست‌های کثیف ما دست‌های شما را خراب می‌کند. به خانه بروید و دیگر اینجا برنگردید .» اما صدایش هنوز هم مثل صدای یک دانشجوی خوب ادبیات در آن زمان بود.

نسل دوم خانواده «روح» در تان هوآ چه تغییری کرده است؟ - 7

دو فرزند خانم نگوین تی تان درباره زندگی فعلی خود صحبت می‌کنند.

خاطرات من از برخوردهای شش سال پیش وقتی تمام شد که صدای بلند لو وان دونگ را شنیدم که فریاد می‌زد: « توان، تان، خانه هستید؟ »

« آقای دانگ؟ امروز برای چه کاری اینجا هستید؟ چه کسی را با خود آورده‌اید؟ » به محض ورود ما به باغ، سوالات پی در پی مرد تقریباً ۴۰ ساله، به همراه نگاه‌های موشکافانه و محتاطانه‌اش، فضا را متشنج کرد. آن مرد مای ون توان بود - فرزند سوم آقای تای و خانم تان.

« این دو مرد می‌خواهند بیایند و درباره وضعیت زندگی شما بپرسند .» به محض اینکه آقای دانگ صحبتش تمام شد، زن دیگری جلوی ما ظاهر شد - مای تی تان (خواهر آقای توان).

نسل دوم خانواده «روح» در تان هوآ چه تغییری کرده است؟ - 8

نحوه لباس پوشیدن دو خواهر، مای تی تان و مای ون توان، هنوز هم به همان اندازه ۶ سال پیش عجیب بود. آنها هنوز همان پیراهن زرد گشاد و آستین بلند مخصوص پرواز را می‌پوشیدند، در گرمای بیش از ۳۰ درجه سانتیگراد، سر خود را با کلاه‌هایی که خودشان از نخ ماهیگیری بافته بودند، می‌پوشاندند و روی آن کلاه می‌گذاشتند.

به نظر می‌رسید که هنوز سیم و اتوی زیادی به تن دارند. بزرگترین تفاوت بین این دو خواهر این بود که رنگ چهره‌ی خاکستری سابقشان جای خود را به چهره‌ای گلگون داده بود و باعث می‌شد جوان‌تر از سنشان به نظر برسند.

ما تمایل خود را برای رفتن به عمق بیشتر باغ ابراز کردیم. فکر می‌کردیم که درخواست ما مانند آخرین باری که 6 سال پیش ملاقات کردیم، به شدت رد خواهد شد، اما توافق نسبتاً سریعی از Thanh و Toan دریافت کردیم.

پس از ۶ سال، باغ انبوهی که با ده‌ها کلبه کاهگلی کوتاه مخلوط شده بود، جای خود را به ردیف‌هایی از بادام‌زمینی و مزارع سبز ذرت داده است. در وسط زمین، یک خانه سبز از جنس آهن موج‌دار قرار دارد. علاوه بر این، ۳ خانه کاهگلی وجود دارد که به گفته آقای توان، آشپزخانه و مزرعه مرغداری هستند.

آقای توان در مورد زندگی فعلی دو خواهر با ما صحبت کرد و آشکارا گفت که علاوه بر کشاورزی و پرورش بیش از ده مرغ در باغ، برای انجام هر کاری که به او محول می‌شود، اجیر هم می‌شود. برخی از همسایه‌ها او را برای برداشت درختان اقاقیا در جنگل با دستمزد ۳۰۰۰۰۰ دانگ ویتنامی در روز استخدام کرده‌اند.

نسل دوم خانواده «روح» در تان هوآ چه تغییری کرده است؟ - 9

« میوه‌های برداشت‌شده برای خرید به بازار یا به نمایندگی‌ها آورده می‌شوند. در گذشته، پدر و مادرم حقوق داشتند، اما حالا که فوت کرده‌اند، من باید سر کار بروم. قبلاً، یک خانواده چهار نفره مجبور بود روزانه 20،000 دانگ ویتنامی برای غذا خرج کند، که عمدتاً برنج با سس ماهی و نمک بود. حالا، وقتی به بازار می‌رویم، گوشت و ماهی برای خوردن داریم. زندگی غنی نیست، اما سالم بودن کافی است .» این را توآن گفت.

تصویر آقای توآن که به هر مزرعه ذرت، مزرعه بادام زمینی و گله مرغ‌ها اشاره می‌کرد، انگار که نتیجه کار سخت دو خواهر را به رخ می‌کشید، ما را کاملاً شگفت‌زده کرد. شاید اگر طرز لباس پوشیدن عجیب آنها نبود، تشخیص دو نگهبان سرزمین ممنوعه گذشته دشوار می‌بود.

وقتی از توآن پرسیده شد که آیا قصد ازدواج دارد، با صدای بلند خندید و گفت: « راستش را بخواهید، مردم می‌بینند که من فقیر هستم و فرار می‌کنند

بخش سوم را بخوانید: «گنج» خانواده «ارواح»

خبرنگار با نزدیک شدن به باغ خانواده «روح»، علاوه بر آشنایی با زندگی فعلی خواهران مای تی تان و مای ون توان، می‌خواست «گنج» پنهان شده در باغ را نیز ببیند.



منبع

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

زیبایی مسحورکننده سا پا در فصل «شکار ابرها»
هر رودخانه - یک سفر
شهر هوشی مین در فرصت‌های جدید، سرمایه‌گذاری شرکت‌های FDI را جذب می‌کند
سیل تاریخی در هوی آن، از دید یک هواپیمای نظامی وزارت دفاع ملی

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

پاگودای تک ستونی هوا لو

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول