هر استراحت، گیا هان میدود تا با همکار مادرش در کارخانه پوشاک صحبت کند - عکس: CONG TRIEU
اما بچههایی که در فقر بزرگ میشوند، خیلی فهمیده به نظر میرسند، آرام و بیصدا در گوشهای درس میخوانند و بازی میکنند.
دوستانی برای بازی کردن داشته باشید
در یک کارخانه پوشاک در منطقه بین چان (HCMC)، سه کودک در انتهای کارخانه با هم میخندیدند و میخندیدند. وقتی از بازی کردن خسته میشدند، دور هم جمع میشدند تا با صدای چرخ خیاطی که با عجله در همان نزدیکی کار میکرد، با صدای بلند کتاب بخوانند. اوت لین (۴ ساله) کوچک وقتی از او پرسیده شد لبخند زد: «من همیشه به اینجا میآیم، اینجا را خیلی بیشتر از خانه دوست دارم.»
خانم کیم توین - مادر اوت لین - به یاد نمیآورد که چند بار فرزندش را به کارخانه خیاطی برده است، او فقط اولین بار را به یاد دارد که فرزندش خیلی کوچک بود.
او همچنین قصد داشت فرزندش را به کارخانه بفرستد، اما چون کودک خیلی کوچک بود، هیچ کس او را تحویل نمیگرفت. و بعد از اینکه خوب فکر کرد، متوجه شد که حقوق یک کارگر زیاد نیست، بنابراین اگر مرخصی بگیرد و در خانه بماند و از کودک مراقبت کند، چگونه میتواند از پس مخارج برآید؟ فرستادن کودک به کارخانه ممکن است بیشتر از حقوقش هزینه داشته باشد، بنابراین میدانست که این کار دشوار است، اما مجبور بود فرزندش را به کارخانه بیاورد و به آن عادت کرد.
تویین با خنده گفت: «باید از قبل از صاحبخانه بپرسم، اما آنها خیلی راحت و حمایتگر هستند. نوزاد باید خوب تربیت شود. اگر بیاید داخل و شلوغی و گریه کند، روی همه تأثیر میگذارد. من هم نمیتوانم تحمل کنم.»
در آنجا، اوت لین کوچکترین فرزند بود، بنابراین او را کوچکترین فرزند صدا میزدند. دو فرزند دیگر نگوین (۶ ساله) و نگوک (۵ ساله) بودند که آنها نیز فرزندان کارگران آنجا بودند. نگوین به عنوان بزرگترین عضو گروه، وظیفه مراقبت از دو خواهر و برادر کوچکتر را بر عهده داشت. بنابراین او دوست داشت خودنمایی کند، مانند رهبر گروه رفتار کند و به دو خواهر و برادر کوچکترش توجه زیادی نشان دهد.
سپس پسر کوچک گفت: «هر روز باید به این فکر کنم که چه کاری انجام دهم تا خواهر و برادرهایم امروز خوشحال باشند.» بعد از بازی با هم، نگوین برای آوردن آب دوید و آن را به دو خواهر و برادر کوچکترش داد: «این را بنوشید، از صبح چیزی برای نوشیدن نداشتهایم.» بنابراین هر کدام از آنها یک لیوان آب نوشیدند و با خوشحالی به یکدیگر نگاه کردند و لبخند زدند.
در خانه بهتر است
«مامان، اینو برات کشیدم. واقعاً زیباست!» - جیا هان (۶ ساله) در حالی که چشمانش را تنگ کرده بود و لبخند میزد، گفت. می گیانگ (۲۴ ساله، اهل کوانگ نام ) با نگاه به تصویری که دخترش از خودش روی یک تکه مقوا کشیده بود، به طرز عجیبی احساس خوشحالی کرد. صدای خنده مادر و دختر در گوشهای از کارخانه پوشاک در بخش وین لوک آ (منطقه بین چان) که جیانگ به عنوان کارگر در آن کار میکرد، طنینانداز شد.
بعد از مدتی بازی کردن، وقت آن رسیده بود که هان تمرین نوشتن کند، چون قرار بود کلاس اول را شروع کند. از آنجایی که وقتی بعد از شام به خانه رسید، هوا تاریک شده بود، مادر و دختر با هم قرار گذاشتند که وقتی هان به محل کار مادرش رسید، حدود یک ساعت تمرین نوشتن کند و سپس 30 دقیقه استراحت کند و وقتی نوشتن دو صفحه کاغذ را تمام کرد، مادرش گوشیاش را به او قرض بدهد تا با آن بازی کند.
میز مطالعهاش که در اصل یکی از محلهای اتو کردن بود، توسط همکاران مادرش بازسازی شده بود. آنها پارچهای نو برایش پهن کردند و آن را کنار پنجره، که مطبوعترین گوشه کارگاه بود، گذاشتند.
هان کوچولو آنجا نشسته بود و از پنجره به بیرون نگاه میکرد که ناگهان مزرعهی سرسبز و بزرگی را دید. گله ای از بوفالوها در آنجا مشغول چرا بودند که سوژهی نقاشی هان شد. هان لبخند زد و گفت: «دوست دارم به اینجا بیایم.»
شش ماه قبل، مادرش هان را به لانگ آن فرستاد تا با مادربزرگش زندگی کند. اما مادربزرگش پیر بود و هیچ دوستی در خانه نبود که با او بازی کند، بنابراین مادر جیانگ مجبور شد او را بردارد و به سر کار ببرد.
چیزی که هان بیشتر از همه دوست دارد این است که هر بعد از ظهر میتواند در اتاقی با تهویه مطبوع بخوابد که «خیلی خنکتر از خانه» است. گیا هان لبخند زد و گفت: «من آمدن به اینجا را دوست دارم چون میتوانم به مادرم نزدیک باشم و او به من درس خواندن را یاد میدهد. من همچنین میتوانم اینجا غذاهای خوشمزه بخورم، من برنج و مرغ دوست دارم.»
سپس دختر ۶ ساله از رویای خود برای طراح مد شدن گفت. در هر استراحت، هان به سمت هر میز خیاطی میدوید تا به معلمان نشان دهد که تکالیفی را که مادرش تعیین کرده بود، انجام داده است و گاهی اوقات نقاشیای را که تازه تمام کرده بود، نشان میداد. تقریباً همه در کارگاه خیاطی او را میشناختند و دوستش داشتند.
خانم هونگ لیِن - تکنسین خیاطی، همکار مادر گیا هان - گفت درست است که کارخانه خیاطی محیط مناسبی برای پیشرفت کودکان نیست، اما حضور هان همه را خوشحال می کند.
گاهی اوقات وقتی خانم لین خیلی سرش شلوغ بود، حتی هان را «استخدام» میکرد تا برایش یک لیوان آب بیاورد و با یک آبنبات به او پول میداد. خانم لین میگوید: «او خیلی مهربان و دوستداشتنی است. ما هر دو کارگر هستیم و شرایط یکدیگر را درک میکنیم، بنابراین همه از مادر و دختر حمایت میکنند و شرایط مساعدی را برای آنها ایجاد میکنند.»
مایل به اشتراک گذاری و حمایت
خانم دائو می لین - مدیر فروش شرکت پوشاک دونی - گفت که علاوه بر گیا هان که اغلب در کارخانه حضور دارد، هر روز بعد از ساعت ۵ بعد از ظهر تعداد زیادی از فرزندان کارگران دیگر نیز به اینجا میآیند. معمولاً بعد از ساعت ۵ بعد از ظهر که بچهها مدرسهشان تمام میشود، والدینشان آنها را سوار میکنند و مستقیماً به کارخانه میبرند تا به اضافه کاری ادامه دهند.
رهبران شرکت که به داشتن فرزند در کارخانه پوشاک عادت کردهاند، همچنین اظهار داشتند که چون درآمد کارگران و شرایط آنها را درک میکنند، شرایطی را نیز برای والدین فراهم میکنند تا در این مدت فرزندان خود را با هم به محل کار بیاورند. این شرکت همچنین به طور فعال از اتاق پذیرایی به عنوان محل بازی کودکان استفاده میکند.
خانم لینه به طور محرمانه گفت: «بیشتر مهمانان بینالمللی هستند، بنابراین این اتاق به ندرت استفاده میشود. این اتاق ایزوله است و تهویه مطبوع دارد، بنابراین بازی کردن بچهها در آن راحتتر است. این موضوع همه را آزار نمیدهد زیرا بچهها هنگام بازی سر و صدا میکنند.»
اولین بار در مدرسه
در آخرین روزهای تابستان، برخی از دوستان به مدرسه برگشتهاند، برخی نه، بنابراین هنوز مادرانشان را تا کارگاه دنبال میکنند. خانم مای گیانگ به خود میبالد که از وقت ناهارش استفاده کرده و به کتابفروشی نزدیک دویده است. این اولین باری است که فرزندش به مدرسه میرود، بنابراین این مادر جوان کاملاً دست و پا چلفتی است. تا حدودی به این دلیل که لوازم مورد نیازش کم است، در حالی که باید کتابها و ابزارهای زیادی را آماده کند.
«مجبور شدم سه بار بروم و برگردم تا به اندازه کافی بخرم. این اولین باری بود که به مدرسه میرفتم، بنابراین هر دوی ما هیجانزده بودیم. امیدوارم بودن در مدرسه با معلم و دوستانم از بودن در کارخانه با مادرم لذتبخشتر باشد.» - جیانگ من لبخند زد.
منبع: https://tuoitre.vn/theo-ba-me-vao-cong-xuong-20240825093958108.htm






نظر (0)