Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

قلب روزنامه نگار

من هم مثل کوئین روزنامه‌نگاری خواندم، اما شغل مناسبی را انتخاب نکردم و در عوض مسیر متفاوتی را در پیش گرفتم. در آن زمان، بخشی به این دلیل که به روزنامه‌نگاری علاقه نداشتم، و بخشی هم به این دلیل که توانایی‌هایم محدود بود و به جای دنبال کردن رویایم، نیاز به کسب درآمد داشتم.

Báo Long AnBáo Long An23/06/2025

(عکس تصویرسازی شده با هوش مصنوعی)

هر بار که همدیگر را می‌دیدیم، درباره همه چیز زندگی صحبت می‌کردیم، از کار گرفته تا خانواده، زن و شوهر، فرزندان و غیره. هیچ‌وقت هیچ فاصله‌ای را احساس نمی‌کردیم، با اینکه بیش از یک سال بود که کنار هم ننشسته بودیم. در داستان‌هایمان، کویین همیشه مرکز توجه بود.

- کویین، آیا تا به حال از انتخاب روزنامه‌نگاری به عنوان شغل پشیمان شده‌اید؟

او سرش را بالا آورد، چشمانش برق می‌زد. کویین با لبخندی درخشان پاسخ داد:

- هرگز. خبرنگاری لذت بخشه! امیدوارم بتونم تو این حرفه خیلی پیشرفت کنم.

لبخندی زدم و با چشمانی تحسین‌آمیز به کوئین نگاه کردم. من هم مثل کوئین روزنامه‌نگاری می‌خواندم، اما شغل مناسبی را انتخاب نکردم و در عوض به مسیر دیگری روی آوردم. در آن زمان، تا حدودی به این دلیل که به روزنامه‌نگاری علاقه نداشتم ، تا حدودی به این دلیل که توانایی‌ام محدود بود و به جای دنبال کردن رویایم ، نیاز به کسب درآمد داشتم. و سپس وارد مسیر تجارت شدم. بعداً، وقتی کسی از من پرسید که آیا پشیمان هستم، سرم را تکان دادم. چون اشتیاقم به اندازه کافی بزرگ نبود.

در کلاس قبلی‌ام، همه به کوئین احترام می‌گذاشتند. او دختری شجاع، دلیر و جاه‌طلب بود. او در یک استان ساحلی کوچک، آفتابی و بادخیز در منطقه جنوب مرکزی به دنیا آمده بود. وقتی برای اولین بار به شهر آمد، کوئین هیچ چیزی در دست نداشت. اولین باری که با کوئین صحبت کردم، زمانی بود که با حواس‌پرتی جلوی مغازه برنج شکسته روبروی دروازه مدرسه ایستاده بود. با شناختن یکی از آشنایان، برایش دست تکان دادم و کوئین را تا رستوران همراهی کردم. آن بار، کوئین داستان‌های زیادی برایم تعریف کرد. داستان‌هایی درباره دریای آشنایی که پدرش برای امرار معاش با امواج و باد در آن قایق‌رانی می‌کرد، داستان‌هایی درباره سواحل شنی سفید و طولانی زیر نور طلایی آفتاب که هر وقت غمگین بود، به آنجا می‌رفت تا نگاه کند و تمام نگرانی‌هایش را در هوا رها کند... از طریق داستان‌های کوئین، می‌دانستم که زادگاهش زیباست و کوئین همیشه به آن مکان افتخار می‌کرد.

ناگهان، کوئین از من پرسید:

- چرا فوآنگ روزنامه‌نگاری خواند؟

با کمی تردید، لبخندی زدم و جواب دادم:

- چون بابام می‌خواد من خبرنگار بشم. به همین سادگی!

کویین همچنان پرسید: «مگر نه اینکه فوآنگ این را می‌خواست؟»

سرم را تکان دادم:

- نه! من بیشتر خون هنری دارم تا خون خبرنگاری.

کویین با صدای بلند خندید. لبخند دختری از دریا، صمیمانه و خالصانه بود.

بنابراین ما چهار سال دانشگاه روزنامه‌نگاری را تمام کردیم. کوئین دانشجوی خوبی بود، هر ترم بورسیه تحصیلی دریافت می‌کرد، فعال و ماهر بود، بنابراین درست پس از فارغ‌التحصیلی، کوئین در یک روزنامه معروف در شهر شغلی پیدا کرد. من هم مدرک لیسانس روزنامه‌نگاری گرفتم، اما «کمتر» از کوئین درس خوانده بودم. پس از فارغ‌التحصیلی، روزنامه‌نگاری را دنبال نکردم، بلکه برای کار در یک شرکت خصوصی درخواست دادم. شغل من کاملاً پایدار بود و درآمدم بالا بود، اما نمی‌توانستم دانشی را که از دانشگاه کسب کرده بودم، زیاد به کار ببرم، بنابراین گاهی اوقات با مشکلات زیادی روبرو می‌شدم.

بعد از چند سال کار، دوباره همدیگر را ملاقات کردیم. در آن زمان، کوئین یک روزنامه‌نگار «بزرگ» بود و در مطبوعات شهر زیاد از او نام برده می‌شد. من کوئین را خیلی تحسین می‌کردم! کوئین هنوز معصومیت، لبخند طبیعی و صداقت یک دختر ساحلی و همچنین لطافت و ظرافت را حفظ کرده بود و همیشه می‌دانست چگونه از اطرافیانش مراقبت کند. بنابراین، کوئین هرگز نمی‌گذاشت کسی نگران شود.

انگار زندگی همیشه فرصت‌هایی را برای افرادی که عاشق یکدیگر هستند ایجاد می‌کند تا در شرایط مختلف با هم ملاقات کنند. یک بار، من کوئین را در حالی که عرق کرده بود، موهایش ژولیده بود و زیر نور شدید آفتاب ظهر شهر قرار داشت، ملاقات کردم. برایش دست تکان دادم و صدا زدم:

- کوئین! کوئین!

کوئین مات و مبهوت برگشت و به من نگاه کرد، آشنایی را شناخت، چشمانش برق زد:

- جهت!

کوئین را به کافی‌شاپ آن طرف خیابان کشاندم. صدای غبارآلود ظهر، صدای ماشین‌ها، صدای گاری‌ها و شلوغی خیابان و صحبت‌های مردم درباره شهر امروز، همه با هم درآمیخته بود. کوئین نفس عمیقی کشید، سریع موهای ژولیده‌اش را صاف کرد و با آستینش عرق صورت آفتاب‌سوخته‌اش را پاک کرد.

با تاسف جیغ زدم: - خدای من، خیلی بده! دخترایی که زیر آفتاب می‌مونن، زود زیبایی‌شون رو از دست می‌دن، کوئین!

کیان لبخندی زد:

- مشکلی نیست. من می‌روم تا خبر بگیرم. هر جا که رویدادی باشد، کار خواهم کرد. چه هوا بارانی باشد چه آفتابی، نمی‌توانم امتناع کنم. بعضی وقت‌ها وقتی کاری دارم، نیمه‌شب از خواب بیدار می‌شوم. من یک روزنامه‌نگارم، فوآنگ!

سرم را تکان دادم و به کوئین نگاه کردم. همیشه این دختر را پر از انرژی می‌دیدم. انگار هیچ سختی‌ای نمی‌توانست کوئین را شکست دهد. به آرامی گفتم: - خب، درست است! این یک شغل است، یک حرفه. اما چرا اینقدر برای کوئین متاسفم! کوئین مهربان، زنانه، مهربان‌ترین فرد کلاس بود و حالا هم دختری قوی و شجاع است.

کوئین ادامه داد:

- این حرفه شما را برای داشتن چنین ویژگی‌هایی آموزش می‌دهد! من پشیمان نیستم، فوآنگ. به لطف روزنامه‌نگاری، احساس می‌کنم خیلی بالغ‌تر شده‌ام. همچنین به لطف این حرفه، مجبور نیستم با تغییرات و مشکلات زندگی دست و پنجه نرم کنم.

سرم را تکان دادم و به کوئین نگاه کردم، انگار که به یک «ژنرال زن» در داستانی که مدت‌ها پیش خوانده بودم نگاه می‌کردم. در گرمای سوزان ظهر شهر، جرعه‌ای آب نوشیدم. به خیابان نگاه کردم، در میان دود و غباری که از اگزوز موتورسیکلت‌ها بلند می‌شد، ناگهان دیدم که افراد زیادی بی‌سروصدا امرار معاش می‌کنند، افراد زیادی سخت تلاش می‌کنند تا ندای قلب، شور و اشتیاق و خواسته‌هایشان را دنبال کنند. هر کسی شغل متفاوتی دارد، اما همه در کار خود غرق شده‌اند. مثل کوئین.

ما - آن گروه از دانشجویان روزنامه‌نگاری در آن زمان - اکنون هر کدام شغل متفاوتی داریم. بسیاری از ما روزنامه‌نگار، گزارشگر، ویراستار و... شده‌ایم و رویایی را که زمانی در سر می‌پروراندیم و پرورش می‌دادیم، زندگی می‌کنیم. افراد «منحصربه‌فردی» مثل من هم هستند که دوست دارند به دنبال شهرت و ثروت بروند، نه اینکه مثل کوئین به لنز، کلمات، ژورنال و... علاقه داشته باشند. اما من فکر می‌کنم هر کسی سرنوشتی دارد، بعضی‌ها برای روزنامه‌نگاری مقدر شده‌اند، بعضی‌ها نه. تلاش کردن خوب است، اما لجبازی شادی و خوشبختی را برای شما به ارمغان نمی‌آورد.

مدت‌ها بود که فرصتی برای نشستن کنار هم، نوشیدن آب و گپ زدن و یادآوری خاطرات دوران سخت و محروم دانشجویی‌مان نداشتیم، اما هر کدام از ما رویاهایی در دل داشتیم. همیشه آن لحظات را گرامی می‌داشتیم و ناگهان به خاطر برخوردها و روابط، احساس می‌کردیم که زندگی چقدر زیباست. من این زندگی را کاملاً شاد می‌بینم، نه خیلی تلخ و نه طوفانی، احتمالاً به این دلیل که افرادی پر از انرژی، عشق به کار و شور و شوق مانند کوئین وجود دارند.

نگذاشتم هوا آرام شود، به شوخی گفتم:

- کی می‌توانیم عروسی کوئین را جشن بگیریم؟

تمام گروه خندیدند. کوئین سرخ شد و خجالت کشید:

- نه، من ازدواج نمی‌کنم. کدام شوهری اجازه می‌دهد همسرش تمام روز کار کند، کدام شوهری قبول می‌کند که زنش زیر آفتاب و باد و طوفان غلت بزند؟ نه، من برای آرامش مجرد می‌مانم.

با صدای بلند خندیدم - خنده‌ی «نشان تجاری» من از دوران دانشجویی.

- از قبل نگویید خانم! اگر عروسی را اعلام کنید، وقت نداریم پول عروسی را آماده کنیم!... فقط گفتم اگر عاشق کارتان هستید، باید خودتان را هم دوست داشته باشید.

کیان سر تکان داد:

من می‌دانم.

هنوز هم در نظر من یک کوئینِ مهربان و پاک است.

در اطراف من، نه تنها کویین، بلکه بسیاری از افراد دیگر نیز تمام تلاش خود را برای روزنامه‌نگاری، حرفه‌ای که با کلمات، حساسیت و دقت همراه است، می‌کنند. ناگهان، دلم برای کویین سوخت و می‌خواستم کاری برایش انجام دهم، اما نمی‌دانستم چه کاری، تا زمانی که راهی برای تشکر باشد. زیرا احساس می‌کردم کویین کاری را که من به طور کامل در دانش و مهارت آموزش دیده بودم، برای من انجام داده است. من درک می‌کنم که برای روزنامه‌نگار شدن، این دو چیز به تنهایی هرگز کافی نیستند. همچنین به قلبی پرشور و اشتیاق سوزان برای این حرفه نیاز است./.

هوانگ خان دوی

منبع: https://baolongan.vn/trai-tim-nha-bao-a197501.html


نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

فلات سنگی دونگ وان - یک «موزه زمین‌شناسی زنده» نادر در جهان
شهر ساحلی ویتنام در سال ۲۰۲۶ به برترین مقاصد گردشگری جهان تبدیل می‌شود
«خلیج ها لونگ را از روی خشکی تحسین کنید» به تازگی وارد فهرست محبوب‌ترین مقاصد گردشگری جهان شده است.
گل‌های نیلوفر آبی که از بالا به رنگ صورتی درمی‌آیند

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

ساختمان‌های بلندمرتبه در شهر هوشی مین در مه فرو رفته‌اند.

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول