این ملکه زیبایی با تمایلش به تغییر چهره در اولین فیلمش همه را شگفتزده کرد. اما برای پیشرفت بیشتر در این زمینه، او هنوز باید تحقیقات بیشتری در مورد شخصیتها انجام دهد و در بازیگری خود خویشتنداری بیشتری به خرج دهد.
نگوین توک توی تین که موقتاً تاج ملکه زیبایی خود را از سر برداشت، با تبدیل شدن به... یک خدمتکار در اولین پروژه سینمایی خود همه را شگفت زده کرد. سیاهگوش در این فیلم به کارگردانی لو تان لوآن، ملکه زیبایی نقش خدمتکاری به نام فوئونگ را بازی میکند که به خانواده دوئونگ فوک خدمت میکند، خانوادهای که تجارت ظروف چینی آنها در سراسر منطقه مشهور است. رئیس خانواده، می بیچ (هونگ دائو) است. او دو پسر دارد.
همسر و فرزندان پسر دوم وین تای همگی در یک تصادف جان باختند. سالها بعد، در جشن تولد خانم بیچ، پسر سوم وین ترونگ نیز غرق شد. اما به طرز عجیبی، در طول مراسم تشییع جنازه، کودک ناگهان با پریدن یک گربه سیاه از روی تابوت به زندگی بازگشت.
از آن به بعد، اتفاقات عجیب و غریب برای خانوادهای که خدمتکار فوآنگ در آن خدمت میکرد، همچنان رخ میداد.
توی تین سخت تلاش میکند
وو تان هوآ، تهیهکننده، گفت که انتخاب توئی تین برای بازی در نقش خدمتکار فوئونگ نه یک تصمیم ریسکی برای عوامل فیلم بود و نه یک حقه تجاری. او مانند بسیاری از نامزدهای دیگر مجبور شد مراحل انتخاب بازیگر را طی کند و سرانجام به لطف استعداد و بازی قانعکنندهاش، تایید او را دریافت کرد. وو تان هوآ تأیید کرد: «آمدن تین به فوئونگ مانند یک انتخاب غیرقابل جایگزین است.»
در حالی که توی تین درباره شخصیت گفت: «امیدوارم با آنچه ارائه میدهم، مخاطب با سفر فوئونگ همدردی کند، قلبی که وقایع زیادی را پشت سر گذاشته اما هنوز به خوبی اعتقاد دارد. و سپس آن خوبی او را به شک میاندازد و او باید برای خودش بجنگد.»
نقش توی تین حقیقتاً برجستهترین «عامل ناشناخته» فیلم است. سیاهگوش در واقع، طرح داستان ساده و قابل فهم است و از داستانهای ارواح برای انتقال پیام در مورد کارمای انسانی استفاده میکند. در پشت فاجعهای که برای خانواده دونگ فوک رخ داده، اسرار کثیف و تاریکی وجود دارد که مدتهاست انباشته شدهاند. و پس از سالها پنهانکاری، جنایتکاران باید یکی یکی مجازات خود را درو کنند.
خدمتکار فوئونگ در ابتدای فیلم یک شخصیت فرعی ساده به نظر میرسید که فقط کارهای خانه را انجام میداد و با دقت از خانم بیچ مراقبت میکرد. با این حال، از زمانی که خانواده دوئونگ فوک با یک فاجعه روبرو شدند، حضور خدمتکار ناگهان غیرمعمول شد. سوال این است که آیا فوئونگ صرفاً یک خدمتکار است یا واقعاً راز بزرگی را در دل دارد؟ این همچنین پیچشی است که فیلمنامه را پیچیده میکند. سیاهگوش کنجکاوانهتر، اگرچه رویدادهای مرموز هوشمندانه ارائه نشدهاند، اما بهطور تصادفی قابل پیشبینی میشوند، بهخصوص برای مخاطبانی که عاشق فیلمهای ترسناک هستند.
انصافاً، توی تین در ایفای نقش یک خدمتکار با ریشهای مرموز، کار بسیار خوبی انجام داد. هیچکس نمیدانست فونگ اولین بار چه زمانی در دونگ فوک ظاهر شد. اما دیدن اینکه حضور او در کنار خانم بیچ یا اعضای خانواده، حس عجیب و غریبی را به وجود آورده، کار سختی نبود. ملکه با چهرهای که نیمی کنجکاو، نگران و نیمی انگار همه چیز را میفهمد، شخصیت را مرموزتر و جذابتر کرده بود.
آرامش فوآنگ نه تنها باعث میشود بینندگان احساس ناراحتی کنند، بلکه «مزه» ضعیفی از خطر را نیز حس میکنند. دشوار است بدانیم چه چیزی در پشت آن چهره دوستانه نهفته است، در حالی که این خدمتکار احتمالاً شاهد جنایات زیادی بوده است که در اینجا رخ میدهد.
توی تین، در اولین تجربهاش در سینما، با پذیرفتن یک نقش، دگرگونی خود را نشان داد. شخصیت او گاهی مطیع و تسلیم بسیاری از کلمات تند به نظر میرسید و گاهی به خدمتکاری زیرک تبدیل میشد که میدانست چگونه صاحب خانه را راضی کند و به اهداف خود برسد.
در نیمه دوم "لگد زد"
با این حال، به دلیل کمبود تجربه بازیگری، توی تین در نیمه دوم داستان، زمانی که روانشناسی شخصیت تغییرات پیچیدهای داشت، "لگد" زد.
همانطور که تماشاگران انتظار داشتند، فوآنگ با وجود جایگاهش به عنوان یک خدمتکار، نقش مهمی در گرههایی که منجر به درگیریهای خانوادگی میشد، ایفا کرد. او کسی بود که شیاطین را به حمله به همه افراد خانه هدایت میکرد.
برای مخاطب تیزبین، این راز را میتوان قبل از گذشت نیمی از فیلم حدس زد. این امر عمدتاً به دلیل روشی است که کارگردان لوو تان لوآن در خلق طرح داستان یا استفاده از تکنیک پیشآگاهی که هنوز ناشیانه و ناکارآمد است، به کار میبرد.
وقتی راز فاش میشود، فوآنگ "دگرگون میشود" و نسخه شیطانی پشت نقاب ملایم و مطیع خود را آشکار میکند. فوآنگ همسر دوم، همسر وین تای، است که در گذشته به ناحق مرده است. روانشناسی شخصیت زمانی به اوج خود میرسد که فوآنگ اکنون از خشم، درد و رنج دیوانه میشود. پس از سالها انتظار صبورانه، آنچه او نیاز دارد در دو کلمه خلاصه میشود: انتقام.
شخصیت توی تین اکنون با فضای بازیگری بیشتری نسبت به سایر شخصیتها مورد توجه قرار گرفته است. با این حال، روانشناسی این شخصیت به اندازه کافی بالغ نیست و همین امر باعث میشود که اوج فیلم آنطور که انتظار میرود، به اوج خود نرسد.
در گذشته، فوئونگ همسر دوم نگوک لی بود، خوانندهای که خانم بیچ او را «خوانندهای پست» میدانست. خوشبختانه، به لطف به دنیا آوردن یک پسر، لو اجازه ورود به خانواده دوئونگ فوک را پیدا کرد. با این حال، او و پسرش توسط بستگان خود آسیب دیدند و به طرز غمانگیزی درگذشتند.
این حادثه باعث شد که لی، دختری مهربان و دلسوز که اغلب مردم را نجات میداد، ۱۸۰ درجه تغییر کند و به فردی بیرحم با کینهای بیپایان تبدیل شود. او میخواست با استفاده از جادوی شیطانی برای کشتن کسانی که خانواده کوچکش را نابود کرده بودند، از اعضای خانواده دونگ فوک انتقام بگیرد. این شخصیت انگیزهای داشت، اما سفر انتقام واقعاً کامل نبود.
نگوک له از خواهر شوهرش، می کیم، به خاطر کشتن فرزندش کینه به دل داشت، اما انتقام او متوجه آن کودک بیگناه بود. نگوک له از خانم بیچ به خاطر سبک زندگی بیرحمانه و خرافاتیاش و کشتن بیرحمانه نوهاش متنفر بود، اما در نهایت، او از جادوی سیاه برای انتقام گرفتن استفاده کرد. چیزی که کارگردان نمیتوانست توضیح دهد، افکار شخصیت پشت این انتخاب بیرحمانه بود. اگر فقط از روی عصبانیت بود، اعمال له نمیتوانست کاملاً دلسوزانه باشد. ناگفته نماند، با تمام آن زمانی که صرف نفوذ به خانواده دونگ فوک شد، نگوک له - که اکنون مارکی فونگ شده بود - فرصتهای زیادی برای اقدام زودتر داشت.
از سوی دیگر، تعامل این شخصیت با پسر دومش، وین تای، که همسرش است، نیز مبهم است. شاید نفرت، له را کور کرده باشد، اما نمیتواند اوقات خوشی را که با وین تای گذرانده فراموش کند. اینکه وقتی دید شوهرش به دلیل از دست دادن همزمان همسر و فرزندانش دیوانه شده، چه واکنشی نشان داده، سوالی است که لو تان لوان هنوز به آن پاسخ نداده است.
از آنجا که مسیر رشد روانی شخصیت هنوز دارای شکافهایی است، توی تین در صحنه اوج داستان، متقاعد کردن بینندگان را دشوار مییابد. در این زمان، خشم فروخورده شخصیت به طرز ماهرانهای بیان نمیشود. این زیبایی با عبارات متظاهرانهای مانند چرخاندن چشمان، جمع کردن لبها یا اخم کردن، و نگاه مستقیم به دوربین، "سیاه" میشود... دیالوگها همچنین وقتی شخصیت شرور میشود، دائماً غر میزند و از مادر و فرزندان خانم بیچ انتقاد میکند، تنش آشکاری را نشان میدهند. توی تین ضعف خود را در بیان نشان میدهد، لحن صدایش هنوز خشک است و لهجه هویی خود را به درستی نشان نداده است. محتوای دیالوگ تقریباً روایی و توضیحی است که ناخواسته اوج داستان را خستهکنندهتر میکند.
ناگفته نماند، پایانی که فیلمنامهنویس برای این شخصیت در نظر گرفته بود نیز قدیمی و از مد افتاده بود و برای مخاطب رضایتبخش نبود، چرا که در نهایت، این زنان بودند که به شدت رنج میبردند، هرچند که در واقع فقط قربانی تعصب مردانه، خرافات و ارتداد بودند.
اگر فیلمنامه به طور مرتب و متقاعدکنندهای نوشته میشد، در حالی که توی تین احساساتش را کنترل میکرد، پایان ... سیاهگوش شاید کمتر کلیشهای و بیشتر احساسی.
منبع






نظر (0)