Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

زنگوله جلوی ماشین آویزان است.

Việt NamViệt Nam25/05/2024

مدت‌ها بود که آن زنگ را نشنیده بودم. صدای زنگ کوچک و فروتن، آمیخته با خش‌خش باد صبحگاهی، تنها کسی می‌تواند آن را با دقت فراوان بشنود. این زنگ، خاطرات کودکی را در گوشه‌ای کوچک از روحم بیدار می‌کند.

زنگوله جلوی ماشین آویزان است.

آبنبات تافی با خاطرات کودکی بسیاری از مردم مرتبط است - عکس: HCD

آن روزها، در جاده روستا، اغلب برای بازی‌های کودکانه دور هم جمع می‌شدیم. ناگهان، جایی، صدای زنگوله مسی به گوش رسید و لحظه‌ای بعد، دوچرخه‌ای زنگ‌زده با آسودگی نزدیک شد. بچه‌ها با چشمانی مشتاق به دوچرخه‌سوار خیره شدند که دوچرخه‌سوار فریاد زد: «آبنبات، آبنبات.»

اسم شیرینی‌فروش توی بود، ما اغلب او را عمو «توی شیرینی‌فروش» صدا می‌زدیم. او حدود سی سال داشت و گفته می‌شد که خانواده‌اش به دلیل فرزندان زیادش فقیر بودند. او قدبلند و لاغر بود، با صورتی استخوانی که هرگز لبخند نمی‌زد و در نگاه اول بسیار ترسناک به نظر می‌رسید. هر بچه‌ای که زیاد گریه می‌کرد، توسط مادرانش تهدید می‌شد که «به عمو توی شیرینی‌فروش بفروشد» و آنها فوراً گریه را متوقف می‌کردند. اما وقتی یاد می‌گرفتند که شیرینی‌فروش بخورند، همه عمو توی را خیلی دوست داشتند. گاهی اوقات او ماشین را نگه می‌داشت، به کسی می‌گفت که برای ریختن یک فنجان چای به خانه بدود و سپس یک شیرینی‌فروش به آنها می‌داد.

دوچرخه‌اش قدیمی و زنگ‌زده بود و تمام رنگش کنده شده بود. روی دسته دوچرخه‌اش یک زنگوله کوچک به شکل کیک برنجی آویزان بود. وقتی دوچرخه از جاده‌های ناهموار و پر از چاله و چوله روستا عبور می‌کرد، زنگوله به صدا درمی‌آمد و او فریاد می‌زد: «آبنبات، آبنبات.» صدایش آنقدر آشنا بود که حتی وقتی فریاد نمی‌زد، زنگوله به صدا درمی‌آمد و بچه‌ها از دور می‌فهمیدند.

پشت ماشین، روی باربند، یک جعبه چوبی حاوی یک آبنبات سفید بزرگ شبیه نشاسته تاپیوکا بود که در یک کیسه پلاستیکی و یک لایه ضخیم از نمد پیچیده شده بود تا از آفتاب در امان بماند. این یک شربت شکر غلیظ و چسبناک بود که ورز داده شده و به یک قوام نرم رسیده بود و برای درست کردن آن به یک کارگر ماهر نیاز بود. ماشین را متوقف کرد، با استفاده از یک حوله دست راستش را پیچید و شکر را به صورت یک تکه بیرون آورد. سپس ناگهان آبنباتی را که تازه بیرون آورده بود شکست و آن را در یک تکه روزنامه پیچید تا دستش چسبناک نشود.

ما عاشق تماشای عمو توی بودیم که آب‌نبات را از توی ظرف بیرون می‌آورد، گاهی اوقات پول نداشتیم که آن را بخریم اما باز هم دورش جمع می‌شدیم تا تماشا کنیم. دستانش انعطاف‌پذیر بود، همزمان آب‌نبات را می‌کشید و می‌مالید. وقتی آب‌نبات را از توی شکر بیرون می‌آورد، زبانش را در دهانش به صدا درمی‌آورد و صدایی شبیه به صدای خرد شدن ایجاد می‌کرد. در دنیای کودکی من، او آب‌نبات را مثل یک شعبده‌باز می‌فروخت. فقط با یک نوازش کوچک، شکر سفید روی بادام‌زمینی‌های برشته و پوست‌کنده را می‌پوشاند.

بچه‌ها عاشق خوردن تافی هستند، وقتی گاز زده می‌شود شیرین و چسبناک است، با دانه‌های ترد و چرب. این هدیه‌ای است برای آرام کردن دوران کودکی محروم که همیشه هوس شیرینی می‌کند. تافی کاملاً از شکر و لوبیا درست می‌شود، بنابراین برای دندان‌های کودکان بسیار بی‌خطر است. هیچ ماده نگهدارنده‌ای ندارد و در آن زمان یخچالی برای نگهداری آن وجود نداشت، بنابراین هر بعد از ظهر که موجودی‌اش تمام نمی‌شد، چهره عمو غمگین می‌شد.

خوردن تافی همچنین باید سریع باشد زیرا اگر خیلی طولانی بماند، آب می‌شود و به دستتان می‌چسبد، بنابراین باید آن را ببلعید، حتی اگر در دندان‌هایتان گیر کند، باز هم باید مدام آن را بجوید. از خوردن تافی یک اصطلاح دیگر هم به وجود می‌آید، هر کسی که شیرین صحبت کند اغلب به او می‌گویند «با دهانی به چسبناکی تافی».

آن زمان‌ها یک بسته آب‌نبات فقط چند صد دونگ قیمت داشت، اما گاهی اوقات بدون پول، بچه‌ها هنوز آب‌نبات برای خوردن داشتند. این به لطف فروشنده‌ی آب‌نبات شاد و سخاوتمندی بود که می‌توانست آب‌نبات را با ضایعات عوض کند. بچه‌ها فقط باید بطری‌های خالی، قوطی‌ها، صندل‌های پلاستیکی فرسوده، میله‌های آهنی زنگ‌زده یا پرهای اردک را برمی‌داشتند تا با آب‌نبات معاوضه کنند. بنابراین بدون پول، ما هنوز تنقلاتی برای خوردن داشتیم. به نظر می‌رسید که این کار بسیار کوچک، بچه‌های روستایی را کوشا و صرفه‌جو بار آورده بود.

بچه‌ها بیشتر و بیشتر تنقلات دارند، شیرینی و کیک حالا همه جا پیدا می‌شود، بنابراین تصویر دوچرخه‌هایی که شیرینی برای فروش حمل می‌کنند به تدریج در حال کاهش است و سپس کاملاً در جاده‌های روستا ناپدید می‌شود. عمو توی حالا پیر شده و دیگر شیرینی نمی‌فروشد، اما هنوز ضرب‌المثل خودش را به یاد دارد: «این شغل، پرسه زدن در آفتاب داغ است، خیلی سخت».

اما امروز صبح ناگهان صدای خاطرات را شنیدم، زنگوله‌ای را دیدم که از دسته دوچرخه قدیمی آویزان بود و تافی برای فروش داشت. فکر می‌کردم بچه‌ها امروزه دیگر هوس این نوع شیرینی‌ها را نمی‌کنند. اما از کوچه، کودکی با فریاد «هی، عمو! تافی‌فروش!» بیرون دوید. شیرینی‌فروش با عجله پایش را روی جاده گذاشت و سریع ترمز کرد. انگار می‌ترسید چیزی را از دست بدهد، نه فقط یک تکه شیرینی برای فروش، بلکه چیزی بیشتر از آن.

هوانگ کونگ دانه


منبع

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

شهر هوشی مین در فرصت‌های جدید، سرمایه‌گذاری شرکت‌های FDI را جذب می‌کند
سیل تاریخی در هوی آن، از دید یک هواپیمای نظامی وزارت دفاع ملی
«سیل بزرگ» رودخانه تو بن، از سیل تاریخی سال ۱۹۶۴، ۰.۱۴ متر بیشتر بود.
فلات سنگی دونگ وان - یک «موزه زمین‌شناسی زنده» نادر در جهان

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

«خلیج ها لونگ را از روی خشکی تحسین کنید» به تازگی وارد فهرست محبوب‌ترین مقاصد گردشگری جهان شده است.

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول