Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

برو به سمت رودخانه…

Báo Đại Đoàn KếtBáo Đại Đoàn Kết19/02/2024


img-0569.jpg
نقاشی: دائو های فونگ.

هر بار که تت به روستا نزدیک می‌شود، باد سردی در امتداد جاده و در آغوش رودخانه می‌وزد. روستا در تمام طول سال سرسبز است و در کنار رودخانه، گویی می‌خواهد دست در دست آب‌های لطیف مادر بگذارد. سرزمین ویتنام، چه در دشت‌ها و چه در مناطق نیمه‌کوهستانی، از دیرباز رسم روستاهایی را در آغوش رودخانه برقرار کرده است.

شاید به این دلیل که آب منبع حیات است. و رودخانه‌ها در گذشته نیز نقش حمل و نقل آبی را ایفا می‌کردند. هر جا که مردم و روستاها بودند، مزارع، رودخانه‌ها و دریاچه‌ها نیز وجود داشتند. رودخانه‌ها شریان حیات بودند، بی‌صدا زندگی مردم را در خود نگه می‌داشتند و سرسبزی روستاها را پرورش می‌دادند.

اولین رودخانه‌ای که پاهایم به آن رسید، شاخه‌ای زیبا از رودخانه وین گیانگ بود که بین روستاهای زادگاهم دونگ تان و تان خه جریان داشت.

در انعکاس آب رودخانه، روستاهای سرسبز دو طرف، یکدیگر را به گرمی در آغوش می‌گیرند. رودخانه آنقدر کوچک و دلنشین است که گاهی اوقات یک تیرک از آن طرف می‌تواند به هر دو کرانه برسد. بنابراین شادترین لحظه زمانی است که صدای رودخانه را از این طرف به آن طرف می‌شنویم که یکدیگر را صدا می‌زند تا زود بیدار شوند، کمی اسفناج آبی بچینند و هنوز وقت دارند به بازار بروند. به یکدیگر گواوای شیرین یا میوه‌های تازه رسیده چای می‌گویند...

نام افراد کثیف، اما گرم و طنین‌انداز بود. با صدا زدن یک نفر، تمام روستا می‌توانستند به وضوح بشنوند. با صدا زدن یک نفر، سطح رودخانه به حرکت درآمد، گل‌های آب از شادی لرزیدند و چند ماهی کوچک با گیجی به این سو و آن سو رفتند...

بعدازظهر پاییز، آسمان صاف و ابرها سفید هستند، سرخس آبی مانند موهای بلند یک پری در حال تکان خوردن است. من اغلب به رودخانه می‌روم، گاهی برای جستجوی عدسک آبی، گاهی برای چیدن سبزیجات، گاهی برای شستن لباس. در شادی معصومانه کودکی با رودخانه، لذت حمام کردن و بازی با کنه‌های کوچک آبی، به اندازه خلال دندان، وجود دارد. آنها بدون ترس دور پای مردم شنا می‌کنند. گاهی اوقات، در میان آنها چند ماهی کولی، وزنه بردار و پرچم‌زن دیده می‌شود. اما اینها باهوش و محتاط هستند، فقط بالا می‌پرند تا ببینند آیا چیزی خوراکی وجود دارد یا خیر و سپس به سرعت برای مکیدن شیرجه می‌زنند.

«

من همیشه فکر می‌کنم، رودخانه مانند آینه‌ای شفاف است که زندگی‌ها را منعکس می‌کند. دهکده کنار رودخانه، درختانی که با محبت به سمت رودخانه خم شده‌اند.

آن موقع‌ها، من هم با ماهی، میگو، رودخانه‌ها، دریاچه‌ها و مزارع برنج کثیف می‌شدم. بنابراین، بعد از اینکه زادگاهم را ترک کردم، یادآوری رودخانه مثل یادآوری دوران کودکی و جوانی‌ام بود. خرچنگ‌های آب شیرین که این‌طرف و آن‌طرف می‌پریدند. چند ماهی مرده که روی ساقه‌های نیلوفر آبی التماس سس سویا می‌کردند. چند قورباغه که در بوته‌های سرخس آبی بنفش پنهان شده بودند، ناگهان برای گرفتن یک سنجاقک بالا و پایین می‌پریدند.

بعد از ظهر، چند بچه از یکدیگر دعوت کردند تا یک لوله کره زنگ‌زده با چند کرم گل ختمی لول‌خورده و یک میله بدون قلاب را به سمت رودخانه ببرند تا نهرها را فریب دهند. آنها فقط باید کرم را به انتهای یک نخ می‌بستند و آن را روی سطح آب تکان می‌دادند. ناگهان، چند نهر رنگارنگ، مشتاق غذا خوردن، از ریشه‌های سرخس آبی بیرون دویدند، به سرعت طعمه را گرفتند و با تکان‌های شدید، روی جاده گل‌آلود بالا و پایین می‌پریدند. هر بچه ده تا از آنها را گرفت، سپس از یکدیگر خواستند که در بوفالوها حمام کنند و در قایق‌های موزی شنا کنند.

رودخانه ناگهان آرام، متزلزل و پر از خنده شد. رودخانه به فضایی جادویی برای نمایش‌های کودکانه تبدیل شد. ما کمی بزرگتر شدیم، رودخانه طولانی‌تر و پهن‌تر و شادتر شد و به جوانان ما آسمانی رویایی و دوست‌داشتنی هدیه می‌داد. دو دوستی که عادت داشتند بعد از ظهرها با هم سبزیجات بچینند و عدسک آبی جمع کنند، پس از هفت یا هشت سال، وقتی بزرگ شدند، خاطرات کار مشترک در گذشته ناگهان به گنجینه‌های جوانی‌شان تبدیل شد، برای پسران و دختران سرگردان تا شب مهتابی روی پل آن سوی رودخانه را که درختان پنبه دوقلوی باشکوه در آن بودند، به یاد بیاورند و سپس آنها یک زوج، زن و شوهر شدند...

دو روستا رودخانه‌ای مشترک داشتند و نسل به نسل با هم دوست صمیمی شدند و دسته‌های بی‌شماری از عروس‌ها از روی پل عبور می‌کردند و خانواده‌های جدید زیادی بین دو روستا با فرزندان و نوه‌های فراوان ایجاد می‌شد. بسیاری از مردم از هر دو طرف با هم خویشاوند شدند و حتی اگر با هم نسبت فامیلی نداشتند، باز هم کمی قرابت داشتند.

روستاییان همیشه مشغول دریافت و دریافت کالاها بودند، بزرگسالان به کودکان یادآوری می‌کردند که چگونه به درستی با آنها صحبت کنند. بنابراین روستاییان در آن زمان بسیار مهربان بودند، معصومانه زندگی می‌کردند، سخت با زمین کار می‌کردند، هر قطعه نیشکر، سیب‌زمینی شیرین، یک مشت چای، کاساوا. گریپ فروت، یک دسته موز، یک پرتقال را با هم به اشتراک می‌گذاشتند، به یکدیگر هدایای تت می‌دادند تا روی سینی پنج میوه نمایش دهند. آنها فقط باید به ساحل رودخانه می‌رفتند، به آن طرف صدا می‌زدند و به کسی می‌گفتند که بیاید و آنها را بگیرد. سپس خنده بر روی سطح رودخانه واضح و درخشان می‌شد...

با این حال، اکنون، همان رودخانه، به دلیل فاضلاب محلی و فاضلاب صنعتی که از دروازه شهر جاری است، دیگر تمیز و بدون جلبک نیست، بنابراین خنده به تدریج محو می‌شود. پری با موهای وحشی، گله کنه‌های آب، گله پرچم‌ها، تنها سایه‌هایی هستند که در خاطرات کودکی من پنهان شده‌اند. من همیشه دلتنگ رودخانه‌ها هستم، به خصوص وقتی که تت نزدیک می‌شود. زیرا می‌دانم، وقتی به ورودی روستا برسم، رودخانه همیشه وفادارانه منتظر خواهد بود...

آن رودخانه کوچک برای من، که زمانی چیزی بیش از مزارع وسیعی بود که لک‌لک‌ها در آن پرواز می‌کردند و در گذشته محصول پرباری را فراهم می‌کردند، اکنون به یک شهر و یک کارخانه تبدیل شده است. دلتنگی برای رودخانه قدیمی گاهی اوقات مرا به یاد قدم‌های خسته امروز در جاده بتنی خشک می‌اندازد. شاید تمام مزرعه در نظر کودکی من بیش از حد وسیع، گاهی مبهم و دوردست بود.

مزارع بیشتر سرشار از احساسات مادر و خواهر هستند، زیرا مادر و خواهر در تمام طول زندگی خود سخت‌ترین کار را با برنج، ذرت، میگو و ماهی در مزارع انجام داده‌اند تا ما بتوانیم با محبت دوست داشته شویم، در آغوش گرفته و نوازش شویم و از بازی در رودخانه‌ها نهایت لذت را ببریم.

من همیشه فکر می‌کنم که رودخانه مانند آینه‌ای شفاف است که زندگی‌ها را منعکس می‌کند. روستای کنار رودخانه، درختانی که با عشق به سمت رودخانه خم شده‌اند. سایه‌های مردمی که از رودخانه عبور می‌کنند، پل بامبو که با هر ضربان می‌لرزد. در آینه آب رودخانه، بسیاری از مردم سرنوشت‌های بسیاری دارند، زندگی خود را در آنجا شسته‌اند، به لطف آب شیرین رودخانه‌ها بزرگ شده‌اند. در پایین‌دست رودخانه از دونگ تان، تان خه، از طریق خوم ترای، مردم دونگ خه ترای امروز هنوز از زندگی مدرن جدا نشده‌اند، با ماشین‌هایی که جلوی دروازه پارک شده‌اند، با آب لوله‌کشی که به آشپزخانه‌هایشان جاری است، با رودخانه کوچک وین گیانگ. در گذشته، هر روز سطل‌های آب خنک را به خانه می‌آوردند، هر ماهی و میگو را نگه می‌داشتند، هر دسته سبزیجات، هر جوانه سیب‌زمینی شیرین را پرورش می‌دادند تا با دقت گیاهان معطر را برای یک وعده غذایی گرم عصرانه ذخیره کنند.

حالا، رودخانه دیگر تمیز نیست و هیچ عدسک آبی وجود ندارد. زندگی‌ای که زمانی با شور و اشتیاق و شور و شوق در آن رودخانه جریان داشت، اکنون کاملاً ناپدید شده است. با نگاه به کناره‌های بتنی خاکستری سرد و لوله‌های فاضلاب سرد، نمی‌توانم جلوی احساس گیجی، پشیمانی و غم را بگیرم. گاهی اوقات، می‌خواهم فوراً کاری انجام دهم تا رودخانه آبی دوران کودکی، جوانی‌ام را تا روزی که موهایم خاکستری شد و در آب منعکس شد، احیا کنم...

دلم برای رودخانه‌ای تنگ شده که هنوز سرنوشت این همه روستایی را روز و شب به دوش می‌کشد، اما دیگر لطیف، زلال و پرشور نیست. دلم برای رودخانه‌ای تنگ شده که بی‌صدا از میان سختی‌ها و عشق والدینمان می‌گذرد؛ از کودکی و جوانی‌مان می‌گذرد، در کودکی می‌درخشد؛ این همه رویا و آرزو را در خود پرورش داده و بزرگ کرده است.

رودخانه‌ای با محبت ما را در کودکی به مزارع می‌برد، به سوی رودخانه مادر جاری می‌شود تا سختی‌های مادران، خواهران و سرزمین مادری‌مان را با همه تلخی‌ها و شیرینی‌هایش کاهش دهد. و سپس، در حالی که بزرگ می‌شویم، دور از خانه، همیشه آرزو داریم که «به سوی رودخانه برویم»، «به آب رودخانه نگاه کنیم»...



منبع

برچسب: روشن

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

تنها روستای ویتنام را در بین ۵۰ روستای زیبای جهان کشف کنید
چرا فانوس‌های پرچم قرمز با ستاره‌های زرد امسال محبوب هستند؟
ویتنام برنده مسابقه موسیقی Intervision 2025 شد
ترافیک مو کانگ چای تا عصر ادامه دارد، گردشگران برای شکار فصل برنج رسیده هجوم می‌آورند

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

No videos available

اخبار

نظام سیاسی

محلی

محصول