احساس افسردگی، ناامیدی، درماندگی میکنم
- در یک برنامه تلویزیونی اخیر، لان فونگ اظهار داشت که از افسردگی پس از زایمان رنج میبرده است. این داستان چقدر واقعبینانه است؟
احساس خستگی جسمی و روحی داشتم. گاهی اوقات فقط روی مبل دراز میکشیدم و گریه میکردم، و تمام انگیزهام را برای کار کردن یا مراقبت از خودم از دست میدادم. احساس افسردگی، ناامیدی و درماندگی میکردم، نمیخواستم با کسی صحبت کنم، تمام روز آه میکشیدم و اغلب گریه میکردم.
اما من هنوز مسئولیت دو فرزندم را دارم، بنابراین مهم نیست چه اتفاقی بیفتد، بیدار میشوم و به مراقبت از آنها ادامه میدهم و آنها را دوست دارم. به لطف این، تمام روز احساس افسردگی نمیکنم. اگرچه هنوز کاملاً بهبود نیافتهام، اما اکنون قویتر هستم و میدانم چگونه بهتر از خودم مراقبت کنم.
- شما گفتید «افسردگی زمانی به وضوح رخ میدهد که یک زن تنها باشد و از همراهی روانی محروم باشد». به نظر میرسد شوهرتان واقعاً نمیفهمد که شما چه چیزی را تجربه میکنید؟
او نمیفهمید من چه حالی دارم. بدون درک، همدلی واقعی وجود نخواهد داشت. هر چه بیشتر از او انتظار درک داشتم، وقتی چیزی به من نمیداد، ناامیدتر میشدم و این وابستگی فقط افسردگیام را بدتر میکرد. بنابراین در خستگیام تنها بودم.
![]() | ![]() |
![]() | ![]() |
- وقتی گفتی «هیچکس در خانوادهات افسردگیات را تشخیص نداد»، آیا این باعث شد که در خانهی خودت هم احساس تنهایی کنی؟
البته. من برای تأمین مخارج خودم خیلی تلاش کردم، هم در خانه کوچک و هم در خانه بزرگ تنها بودم. در این مدت، برادر کوچکترم کمکم وضعیت من را واضحتر درک کرد، بنابراین صحبتهایش تا حدودی دلم را گرم کرد.
احساساتم مثل ترن هوایی بالا و پایین میره
- شوهرتان مدتی در دانانگ کار کرد، آن فاصله جغرافیایی چه تاثیری بر روحیه او و مراقبت از بچهها داشت؟
به خاطر شوهرم، کارم را در هانوی رها کردم و دو فرزندم را برای چند ماه به دانانگ آوردم، به این امید که حمایتی دریافت کنم. اما او سرش شلوغ بود، بنابراین از صبح تا شب، من تنها کسی بودم که از دو فرزندم مراقبت میکردم و سعی میکردم هر کاری که از دستم برمیآید را با شغلم انجام دهم. افسردگیام اصلاً بهبود نیافت.
با این حال، من هنوز هم تا جایی که میتوانم از فرزندانم مراقبت میکنم. من آنها را به طور کامل با شیر خودم تغذیه میکنم و تمام وقتم را صرف بازی با آنها میکنم. اگرچه مواقعی وجود دارد که وقتی فرزندانم لجباز میشوند، قدرت و صبر کافی ندارم، اما خیلی سریع، مادر و فرزندان به خوبی با هم کنار میآیند.
- شما در مورد اینکه نمیدانید چگونه به خانوادهتان «نه» بگویید، صحبت کردید. پس چه چیزی باعث میشود احساس کنید همیشه باید انتظارات همه را برآورده کنید، حتی وقتی که خسته هستید؟
از کودکی با این باور زندگی میکردم که همیشه باید پدر و مادرم و اطرافیانم را راضی نگه دارم. همیشه من را دختر خوبی میدانستند، در درس خواندن خوب بودم و فرزند خوبی برای خانوادهام. مادرم به این موضوع افتخار میکرد، بنابراین اگر چیزی متفاوت بود، احساس گناه بیشتری میکردم.
هر وقت پدر و مادرم ناراضی بودند، به من میگفتند. من همیشه غم و نارضایتی آنها را به دوش میکشیدم. همیشه سعی میکردم پدر و مادر و برادر کوچکترم را خوشحال کنم و سعی میکردم در کارهایی که میخواهم انجام دهم، مثل یادگیری رقص و افتتاح یک باشگاه خیریه (در دبیرستان و دانشگاه)، خوب عمل کنم.
بعد از ازدواج، با اینکه نظراتمان متفاوت بود، باز هم از خواستههایش پیروی میکردم، چون وقتی غمگین بود، احساس گناه میکردم. برای همین، با اینکه خسته بودم، جرات استراحت نداشتم و همیشه سعی میکردم خانوادهام را از غم و اندوه دور نگه دارم.
![]() | ![]() |
- در سخت ترین لحظات، چه چیزی به شما کمک کرد تا تسلیم نشوید؟
عشق و مسئولیت برای دو فرزندم. این هم فشار است و هم شادی. تنها چیزی که وقتی خستهام مرا از روی مبل بلند میکند، وقتی فرزندانم هر روز مرا در آغوش میگیرند و میبوسند، به من نشاط میدهد. و به لطف عشق به خود (اگرچه در آن زمان متوجه آن نبودم)، میخواهم ارزش خودم را ایجاد کنم، میخواهم برای خودم و دو فرزندم سالم و زیبا باشم.
- چه لحظاتی به دلیل افسردگی احساس میکنید مادر "بدی" هستید؟ آیا میترسید که فرزندانتان از شما انرژی منفی دریافت کنند و چگونه بر این احساس غلبه میکنید؟
وقتی میا را باردار بودم، حالت تهوع صبحگاهی داشتم و از همه بوها میترسیدم، بنابراین نمیخواستم نزدیک لینا - فرزند بزرگم - باشم. حس عشق را از دست داده بودم، با او بازی نمیکردم یا بغلش نمیکردم. بعد از زایمان، به دلیل درد محل برش، حتی از دوران بارداری هم سختتر بود، مجبور بودم شب و روز بچه را بغل کنم چون بچه در ۳ ماه اول به گرمای مادر نیاز داشت.
هر وقت به آن فکر میکنم، نسبت به لینا احساس گناه میکنم و از خودم بدم میآید. وقتی باردار بودم، خیلی گریه میکردم و نگران بودم که روی بچهام تأثیر بگذارد. بعد از گریه، سعی میکردم فراموش کنم و به چیزهای شاد فکر کنم تا به بچهام کمک کنم تحت تأثیر قرار نگیرد. احساساتم مثل ترن هوایی بالا و پایین میرفت. خوشبختانه، میا با لبخندی درخشان به دنیا آمد، او دوستداشتنی، باهوش و مهربان بود، بنابراین احساس آرامش کردم.
هنوز هم به وضوح احساس فروخوردگی قلبم را هنگام تولد میا به یاد دارم، شبهایی بود که او کابوس میدید و گریه میکرد، درست مثل زمانی که من او را باردار بودم.
![]() | ![]() |
![]() | ![]() |
- شما ازدواج را با «بدن انسان - گاهی سالم، گاهی بیمار، حتی مبتلا به سرطان» مقایسه میکنید. با ۷ سال و نیم تجربه، به نظر شما مهمترین چیز برای «درمان» یک ازدواج چیست؟
این نقل قولی از شخصیت «ها» در فیلم «خانواده من ناگهان خوشحال شدند» است . برای من، مهمترین چیز این است که ابتدا خودت را شفا بدهی و سپس چیزهای دیگر اطرافت را شفا دهی.
- شما به نوزاد ۱۴ ماهه خود بسیار وابسته هستید. آیا مواقعی وجود دارد که نگران باشید که بیش از حد به محبت فرزندتان برای آرامش "تکیه" میکنید؟
یک سال است که به خودم تکیه میکنم. متوجه شدم که افسرده هستم و سعی کردم راهی برای بهبودی پیدا کنم. وقتی افسرده بودم، یاد گرفتم و شادی را در اطرافم یافتم تا روحیهام را بالا ببرم، چیزهایی مثل: رفتن به باشگاه، دویدن، محبت فرزندانم، گلهای روی درختان کنار جاده، سخنرانی تد که برای الهام بخشیدن به مردم ارائه دادم... شادی فراوان برای قویتر شدن.
من در باشگاه سخت ورزش میکردم چون تنها زمانی بود که میتوانستم بدون احساس گناه برای خودم وقت بگذارم. کمکم خودم و همه چیز اطرافم را درک کردم، با مراجعه به روانپزشکان و روانشناسان، بازگرداندن فرزندانم به هانوی و تبادل احساسات و افکار واقعیام با خانوادهام، شروع به یافتن راههایی برای درمان خودم کردم...
![]() | ![]() |
![]() | ![]() |
- برای اینکه فرزندانتان از نظر ذهنی قوی باشند، به خصوص اینکه بدانند چگونه خودشان را دوست داشته باشند و «نه» بگویند، چه چیزی میخواهید به آنها یاد بدهید؟
من در طول سفر خودم به فرزندانم آموزش خواهم داد. به آنها یاد خواهم داد که خودشان را دوست داشته باشند و در قبال خودشان مسئول باشند، صدای واقعی خودشان را به گوش دیگران برسانند، احساسات واقعی خود را ابراز کنند. زیبایی و مهربانی دیگران را تحسین کنند، بدانند که خودشان هستند که زندگی زیبای خود را خلق میکنند و از روابط حمایتی بیرونی قدردانی کنند.
یه ضرب المثل هست که من از بچگی عاشقش بودم و امیدوارم بچه هام هم باهاش ارتباط برقرار کنن: "زندگی انتظار کشیدن برای تموم شدن طوفان نیست، بلکه یادگیری رقصیدن زیر بارونه."
لان فونگ در فیلم "خانوادهام ناگهان خوشحال شدند":
عکس: FBNV، ویدیو : VTV

منبع: https://vietnamnet.vn/dien-vien-lan-phuong-chong-khong-dong-cam-toi-don-doc-trong-su-kiet-que-2409047.html
نظر (0)