Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

متن آهنگ از گروه «آخرین خط»

صحبت از موسسه هماتولوژی، صحبت از ایستگاه پایانی در سفر طولانی درمان افراد مبتلا به بیماری‌های خونی است.

Báo Thanh niênBáo Thanh niên22/10/2025

همه اینجا فقیرند. صرفاً به این دلیل که این آخرین راه چاره است. به گفته کسانی که در موسسه هماتولوژی بیمار بودند، "۱. اگر بتوانیم آن را درمان کنیم، پولمان تمام می‌شود. ۲. اگر نتوانیم آن را درمان کنیم، پولمان تمام می‌شود و مجبور می‌شویم به بیمارستان برویم اما باز هم پولمان تمام می‌شود."

سفر بیماران خونی، سفری سرخ و بسیار طولانی است. سفری تا انتها: سفری به سوی انستیتو هماتولوژی.

ایستگاه عشق گروهی دارد که در آن «هماهنگ‌کنندگان» ایستگاه با بیماران و خانواده‌هایشان ارتباط برقرار می‌کنند تا آنها را از برنامه توزیع کوپن‌ها و همچنین محتوای جلسات اهدای وعده‌های غذایی بدون کوپن مطلع سازند.

و... آن گروه جایی است که احساسات زیادی را در خود جای داده است...

Lời hát từ những người ‘tuyến cuối’  - Ảnh 1.

این برنامه برای بیماران و مراقبان آنها در شرایط دشوار در موسسه ملی خون‌شناسی و انتقال خون ( هانوی ) است.

عکس: ارائه شده توسط نویسنده

ما تصاویری از کودکانی در بخش اطفال دریافت کردیم که با بازوهای پر از لوله‌های تزریق، روی تخت‌های بیمارستان (چون مجبور بودند تخت‌هایشان را با هم تقسیم کنند) کنار هم نشسته بودند و هنوز با خوشحالی به ظرف‌های ناهاری که والدینشان از ایستگاه به خانه آورده بودند نگاه می‌کردند.

ما از بیمارانی که مجبور بودند از اعضای خانواده سایر بیماران بخواهند که برایشان غذا بیاورند، چون هنوز دستگاه تزریق داخل وریدی در بازویشان بود، صمیمانه تشکر کردیم.

و هر روز ایستگاه سلام و احوالپرسی دریافت می‌کند.

با درود: «خانواده من اهل کائو بانگ، ها گیانگ ، نگ آن هستند... خانواده من به تازگی در بیمارستان بستری شده‌اند، من با ایستگاه دریافت برنج آشنا شدم، به شما درود می‌فرستم و از راهنمایی شما خانواده‌ام متشکرم.»

انسانیت در بیمارستان چیزی بسیار ساده اما عمیق است.

و سپس ایستگاه پذیرای تمام خداحافظی‌ها بود.

«پس از مدت‌ها مبارزه با بیماری، امروز صبح مادرم آخرین نفس‌هایش را کشید. دیگر فرصتی برای رفتن به بیمارستان و مراقبت از مادرم نداشتم. در طول فرآیند مراقبت از مادرم، از ایستگاه عشق حمایت دریافت کردم تا به من کمک کنند یک وعده غذای گرم داشته باشم. صمیمانه از شما متشکرم و دوست دارم از گروه جدا شوم تا غذایم را به کسانی که هنوز در حال مبارزه هستند، بدهم.»

آن پیام‌ها کوتاه اما پر از اشک بودند، حاوی سفر پر از مبارزه و سختی بیمار و خانواده‌اش... در چنین لحظاتی، همه سکوت می‌کردند و به نشانه احترام، تسلیت می‌گفتند. و تا الان، ما هنوز داستان بلیط غذایی را که یکی از اعضای خانواده بیمار درخواست کرده بود به عنوان یادگاری نگه دارد، فراموش نکرده‌ایم، زیرا دیگر فرصتی برای رفتن به ایستگاه برای دریافت غذا نداشتند، زیرا دیگر فرصتی برای مراقبت از عضو خانواده خود نداشتند...

Lời hát từ những người ‘tuyến cuối’  - Ảnh 2.
Lời hát từ những người ‘tuyến cuối’  - Ảnh 3.
Lời hát từ những người ‘tuyến cuối’  - Ảnh 4.
Lời hát từ những người ‘tuyến cuối’  - Ảnh 5.

تصویر یک وعده غذایی رایگان که هر شنبه در ایستگاه عشق اهدا می‌شود

عکس: ارائه شده توسط نویسنده

وعده‌های غذایی ایستگاه طبق معمول شلوغ و پر هرج و مرج بود و همکاران نمی‌توانستند چهره‌های دریافت‌کنندگان را به خاطر بیاورند. جایی در پشت چشمان خسته، سرهای بی‌موی ناشی از شیمی‌درمانی و دست‌هایی که هنوز با خطوط IV درگیر بودند، تلاشی خاموش وجود داشت. به نظر می‌رسید همه سعی می‌کنند قدم به قدم بر سرنوشت خود غلبه کنند.

زن ریزنقشی به من نزدیک شد و یک جعبه کوچک به من داد. او خیلی آرام گفت: «من فقط کمی برنج می‌خواهم، چیز دیگری برنمی‌دارم!». من گیج شده بودم چون فکر کردم شاید او ناامید شده است چون مجبور بوده مدت زیادی در صف منتظر بماند، یا چون جعبه‌ای برای گذاشتن غذا نیاورده بود، بنابراین فقط جرات کرده برنج را بردارد. وقتی با اشتیاق پرسیدم: «امروز غذا خوشمزه است. برای چند نفر می‌خواهی بگیری؟» او طبیعتاً سرش را تکان داد و چیزی نگفت. دوباره پرسیدم: «چیزی برای گذاشتن در آن نداری؟ لطفاً یک جعبه دیگر برایم بیاور. غذای بیشتری بگیر تا به اندازه کافی تغذیه داشته باشم.»

او ناگهان گریه کرد و از صف بیرون دوید... خیلی سریع. همه همکاران گیج شده بودند. فقط من به وضوح احساس کردم... به نظر می‌رسید که ما نوعی درد را «لمس» کرده بودیم، دردی بسیار بزرگ که او سعی در سرکوب آن داشت... شاید امروز حال عزیزش بدتر شده باشد؟ شاید او با جدایی پیش‌بینی‌شده‌ای روبرو بود؟ او کسی بود که درد «آخرین صف» را با خود حمل می‌کرد.

در طول مراسم توزیع غذا، شاهد بودیم که بسیاری از بیماران برای اولین بار به بیمارستان می‌آمدند. آنها عجله داشتند و وقت آماده شدن نداشتند، آنها به طور ناشیانه‌ای غذا را در جعبه‌های زشت و بدشکلی که از جایی برداشته بودند، دریافت می‌کردند...

و اگرچه امروز چیزهای زیادی وجود دارد که نمی‌توانیم برآورده کنیم، چیزهایی که به یکدیگر داده‌ایم و می‌دهیم نیز برآورده شده‌اند! زیاد تردید نکنید و فکر نکنید که آیا این درست است یا نه؟ آیا این منطقی است؟ فقط به آرامی سرتان را تکان دهید. زیرا ما از همان لحظات عشق ورزیدن را یاد خواهیم گرفت.

ایستگاه در میان آفتاب داغ بعد از ظهر بود و با دیدن تعداد فزاینده‌ای از بیماران و خانواده‌هایشان که از راه می‌رسیدند، به شدت نگران شدیم. با اینکه صندلی‌ها را چیده بودیم، غذا هنوز در حال آماده شدن بود. همکاران ایستگاه همگی مشغول آماده کردن غذا بودند، در حالی که آشپزها سعی می‌کردند هر چه سریع‌تر غذاها را تمام کنند.

دانشجویان سعی کردند با سرودهای گروهی «زمان بخرند». سپس وقتی بیماران به سرود پیوستند و دست در دست هم دادند، فضا آرام‌تر شد. دست‌های زیادی بالا رفت، بسیاری به سادگی خود را با معرفی شماره اتاق، دپارتمان و قومیتشان معرفی کردند و همگی با تشویق‌های گرم حضار مواجه شدند. اشعار آهنگ بسیار طبیعی خوانده می‌شد، در حالی که هنوز ظرف‌های ناهارشان را در دست داشتند و کارت‌های ورود به بیمارستانشان دور گردنشان بود. صحنه‌ی نمایش آنها فضای خالی جلوی ردیف‌های میزها بود، جایی که ایستگاه سینی‌های غذای تازه پخته شده و هنوز داغ را چیده بود.

... حومه شهر به تدریج به شکلی پرشور، زیبا و ملایم ظاهر شد. آنها با شور و اشتیاق آواز می‌خواندند. آنها آواز می‌خواندند زیرا دلتنگ خانه بودند. ناگهان، در پس آوازهایشان لحظه‌ای آرامش، آسمانی آبی بود... آنجا دیگر مردمی نبودند که مجبور بودند روز و شب نگران هزینه‌های بیمارستان باشند، آنها مردمی نبودند که روزهای بی‌پایانی را در پای تخت بیمارستان دراز کشیده بودند. آنها طوری آواز می‌خواندند که گویی دیگر بیمار نیستند، مردمی که از ضعیفان و افراد کوچک و سخت‌کوش مراقبت می‌کردند...

آواز پرشور بود و بین آنها - افرادی که در شرایط یکسانی بودند - دیگر هیچ فاصله‌ای وجود نداشت. بین ما، دیگر هیچ فاصله‌ای وجود نداشت. دیگر هیچ فاصله‌ای بین غنی و فقیر وجود نداشت. مردم پایتخت یا مردم کوهستان. دهنده و گیرنده. همه با شور و شوق به آواز خواندن آنها گوش می‌دادند. اشعار بسیار زیبا بود. چشمان آنها بسیار زیبا بود. خوش‌بینی و سادگی آنها بسیار زیبا بود. و آنها به ما فرصتی می‌دادند تا بسیار زیبا زندگی کنیم... در میان وسعت عشق انسانی.

امروز ایستگاه یک سینی هدیه و چند کیک ماه کوچک و زیبا داشت، هرچند هنوز ماه کامل نشده بود. اما برای بچه‌های بیمارستان، دیدن جمعیتی که آواز می‌خواندند و دیدن آبنبات‌ها و کیک‌های رنگارنگ، آنها را خوشحال می‌کرد. آن لحظه انگار دنیا برایشان روشن شده بود، هرچند سوزن سرم هنوز در دستانشان می‌لرزید.

با نگاه به آن کودکان معصوم، همکاران ایستگاه احساس خفگی کردند. درست است که کودکان همیشه شادی و خوشبختی را در همه جا می‌بینند. چیزی که ما بزرگسالان تقریباً هرگز نمی‌بینیم. آن بچه‌ها فقط همسن نوه‌های ما هستند، آنها خیلی کوچک هستند اما چشمانشان بسیار گیج و غمگین است. امیدوارم آب‌نبات‌های کوچک، کارتن‌های شیر کوچک در آن دست‌های کوچک با یک لبخند عوض شوند... لحظه‌ای از شادی.

آسمان بیرون آبی است. برگ‌های سبز باشید، عزیزم!

Lời hát từ những người ‘tuyến cuối’  - Ảnh 6.

منبع: https://thanhnien.vn/loi-hat-tu-nhung-nguoi-tuyen-cuoi-185251016153352404.htm


نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

مزارع پلکانی فوق‌العاده زیبا در دره لوک هون
گل‌های «غنی» که هر کدام ۱ میلیون دونگ قیمت دارند، هنوز در ۲۰ اکتبر محبوب هستند.
فیلم‌های ویتنامی و سفر به اسکار
جوانان در زیباترین فصل برنج سال برای بازدید به شمال غربی می‌روند

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

جوانان در زیباترین فصل برنج سال برای بازدید به شمال غربی می‌روند

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول