Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

آنهایی که عقب ماندند

هر سال، در پایان ماه ژوئیه، در میان آفتاب خشک، رگبارهای مداوم باران می‌بارد. باران و آفتاب مانند دست دادنی شیرین بین دو فصل در هم تنیده‌اند: پاییز و تابستان. در پژواک باران، به کسانی فکر می‌کنم که برای سرزمین پدری جان باخته‌اند، و به زنانی که «سه بار پسرانشان را فرستادند و دو بار بی‌صدا گریه کردند. پسران برنگشتند و مادر را در سکوت تنها گذاشتند» (اشعار آهنگ «میهن» اثر آهنگساز فام مین توان).

Báo Quảng TrịBáo Quảng Trị30/07/2025

۱. با اینکه سال‌های زیادی از دریافت نشان افتخار از سرزمین پدری‌اش می‌گذرد، مادربزرگم هنوز هم عادت دارد هر بعدازظهر به خیابان برود و چشمانش را به دوردست‌های جاده خیره کند، انگار منتظر چهره‌ای آشناست.

گواهی قدردانی از خدمات او به ملت، با احترام روی محراب قرار داده شد، پوشیده با پارچه‌ای قرمز، اما در قلبش، این پایان کار نبود، زیرا نمی‌دانست عمویم کجا مرده یا کجا دفن شده است. بنابراین، در شب‌های تنهایی، در سکوت برای معجزه دعا می‌کرد، به این امید که شاید او جایی آن بیرون باشد و روزی برگردد. این باور، هرچند به شکننده‌ایِ یک باریکه دود، اما قدرت پایداری داشت که او را در طول سال‌های طولانی زندگی‌اش حفظ کند. زمان گذشت، یک سال، دو سال، سپس دهه‌ها، و مادربزرگم دیگر امیدوار نبود که پسرش را زنده و سالم به خانه برگرداند، در عوض آرزو داشت خاکی را که او در آن آرمیده بود، لمس کند.

آنهایی که عقب ماندند

دوران کودکی من در روزهای آرام در خانه کوچک مادربزرگم گذشت. هنوز آن بعدازظهرهای آخر را به یاد دارم که من و مادربزرگم در گوشه‌ای کنار درخت انجیر در حاشیه روستا می‌نشستیم و از نسیم لذت می‌بردیم. مادربزرگم همیشه به جاده کوچکی که از میان مزارع می‌پیچید نگاه می‌کرد و گهگاه اشک‌هایش را پاک می‌کرد. همچنین بعدازظهرهایی را که با هم برنج می‌پختیم، یا شب‌های آخری را که با لحنی آمیخته با سرزنش محبت‌آمیز، از شیطنت‌های پدرم در کودکی برایم تعریف می‌کرد، فراموش نکرده‌ام. و داستان‌هایی که تعریف می‌کرد، هرچند هرگز کاملاً تمام نشدند، خاطراتی از عمویم بودند، مردی که هرگز او را ندیدم اما حس عمیقی از غرور و قدردانی را در من القا کرد.

۲. از طریق داستان‌هایی که مادربزرگ و پدرم برایم تعریف می‌کردند، کم‌کم عمویم را تصور کردم - مرد جوانی در اواخر نوجوانی یا اوایل بیست سالگی، با پوستی روشن، یکی از خوش‌قیافه‌ترین افراد روستا، با لبخندی گرم و طبعی درس‌خوان. عمویم که در بحبوحه سال‌های جنگ بزرگ شده بود، داوطلبانه برای ثبت نام در ارتش و جنگیدن در جنوب ثبت نام کرد و جوانی و قولی را که به دختر روستای همسایه داده بود، با خود برد.

روزی که عمویم رفت، مادربزرگم چند پوملو رسیده از حیاط خلوت چید و آنها را روی محراب گذاشت تا به پدربزرگم بگوید: «پسرمان بزرگ شده و می‌داند چگونه خود را وقف سرزمین پدری کند. من بر همه مشکلات غلبه خواهم کرد تا او بتواند با اطمینان به مأموریت والای خود بپردازد.» قبل از خداحافظی، دست پدربزرگم را محکم گرفت و از او خواست که شجاعانه، شایسته سنت‌های خانواده و میهن، بجنگد و همیشه به مادرش بازگردد. عمویم با اطاعت از مادرش، در حالی که ایمان به پیروزی را با خود حمل می‌کرد تا بتواند به زودی به آغوش خانواده‌اش بازگردد، به راه افتاد. دختر اهل روستای همسایه فقط فرصت داشت قبل از اینکه به سمت درخت پوملو بدود و بی‌وقفه گریه کند، به سرعت یک روسری آبی به عمویم بدهد. مادربزرگم او را دلداری داد و گفت: «به پسرت اعتماد کن، و خانواده ما شادی بزرگی خواهند داشت.»

اما ناگهان، روز سرنوشت‌ساز فرا رسید. خبر مرگ او از میدان نبرد در جنوب، تمام خانواده را بی‌کلام گذاشت. مادربزرگم گریه نکرد؛ او فقط بی‌سروصدا به باغ رفت، چند پوملو چید، آنها را روی محرابی که عکس شوهرم روی آن بود گذاشت و به آرامی گفت: «شوهر عزیزم... پسرم مرا ترک کرده تا با تو باشد. لطفاً از او مراقبت کن و او را به جای من راهنمایی کن...»

هر بهار، وقتی باغ گریپ فروت پشت خانه پر از عطر معطر آن می‌شود، او مانند سایه‌ای بی‌صدا به باغ می‌رود. بسیاری از روزها، ساعت‌ها آنجا می‌نشیند و گاهی اوقات با خوشه‌های شکوفه‌ها زمزمه می‌کند، گویی با یک جفت روحی درد دل می‌کند. برای او، فقط ۲۷ جولای نیست که تأمل و یادآوری آرام را به ارمغان می‌آورد؛ هر زمان، هر کجا، هر کاری که انجام می‌دهد، چه خوشحال باشد چه غمگین، در مقابل محراب می‌ایستد و با پدربزرگ و عمویم صحبت می‌کند، گویی هرگز آنجا را ترک نکرده‌اند. هر بار که کسی را در تلویزیون می‌بیند که پس از سال‌ها قطع ارتباط، قبر عزیزی را پیدا می‌کند، چشمانش از امید روشن می‌شود. و بنابراین، فصل به فصل، سال به سال، او در سکوت منتظر می‌ماند، سرسختانه مانند جویبار زیرزمینی که درختان گریپ فروت باغ را تغذیه می‌کند، تا هر سال آنها شکوفا شوند و میوه دهند.

۳. هر وقت فرصتی برای بازدید از گورستان‌های جنگ پیدا می‌کنم، همیشه مدت زیادی در کنار گورهای بی‌نشان می‌ایستم تا فقط به زمزمه‌های زمین و باد گوش دهم. گاهی اوقات، در میان فضای آرام، با تصویر مادربزرگ‌ها، مادران و همسران سربازان کشته‌شده مواجه می‌شوم که در سکوت کنار گورها نشسته و با متوفی زمزمه می‌کنند، درست همانطور که مادربزرگم در آن زمان با پدربزرگ و عمویم صحبت می‌کرد. همچنین با بسیاری از جانبازان، آن‌هایی که آنقدر خوش‌شانس بودند که از میدان جنگ وحشیانه بازگشتند، اکنون با موهای خاکستری، هنوز هم با محبت یکدیگر را با نام‌هایی مانند "برادر میا"، "خواهر چان" صدا می‌زنند... آن‌ها در سکوت بر سر گورها عود روشن می‌کنند و عشق، خاطرات، چیزهایی که هرگز فرصتی برای گفتن نداشتند و رویاهای تحقق نیافته‌شان را با خود به همراه می‌آورند.

ایستاده در کنار مزار سربازانی که در سن حساس بیست سالگی جان باختند، بیش از هر زمان دیگری فقدان و زخم‌های التیام‌ناپذیر مادرانی را که پسرانشان را از دست داده بودند، همسرانی را که شوهرانشان را از دست داده بودند، احساس کردم. فهمیدم که چرا مادربزرگم می‌توانست ساعت‌ها بنشیند و با درخت گریپ فروت صحبت کند، چرا اغلب نیمه شب از خواب بیدار می‌شد... به وضوح چهره‌اش را با چین و چروک‌های عمیقی که مانند رد زمان حک شده بودند، موهای خاکستری مرتب پیچیده شده در روسری ابریشمی قهوه‌ای تیره، چشمان غمگینش، دست‌های لاغرش و لباس رنگ و رو رفته‌ای که در مراسم یادبود بی‌شماری همراهش بود، به یاد می‌آورم. داستان‌هایی را که او در مورد عمویم، که همیشه بیست ساله بود، «زیباتر از گل رز، قوی‌تر از فولاد» (به قول شاعر نام ها در شعرش «سرزمین») که هرگز او را ندیدم، تعریف می‌کرد، به یاد دارم.

فداکاری‌هایی وجود دارد که نمی‌توان آنها را با کلمات بیان کرد، دردهایی که نمی‌توان نامی بر آنها نهاد. اینها فداکاری‌های شهدای قهرمان، رنج خاموش اما پایدار مادران، پدران، همسران... در جبهه داخلی است. همه اینها حماسه‌ای خاموش اما جاودانه خلق کرده است، داستان صلح را می‌نویسد... تا بتوانیم «میهن خود را در سپیده دم درخشان ببینیم».

ژاپنی

منبع: https://baoquangtri.vn/nguoi-o-lai-196378.htm


نظر (0)

لطفاً نظر دهید تا احساسات خود را با ما به اشتراک بگذارید!

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

نمایش نور خیره‌کننده در دریاچه هو گوم را تحسین کنید.
حال و هوای کریسمس در شهرهای هوشی مین و هانوی پر جنب و جوش است.
نگاهی به مجموعه‌ای از آثار معماری در شهر هوشی مین با سیستم روشنایی ۵۰ میلیارد دونگ ویتنامی بیندازید.
گردشگران بین‌المللی از فضای پر جنب و جوش کریسمس در هانوی شگفت‌زده می‌شوند.

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کارها

جمعیت زیادی برای جشن گرفتن کریسمس زودهنگام به کلیسای جامع هجوم آوردند.

امور جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول