Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

گل داوودی زرد

Công LuậnCông Luận28/01/2025

(NB&CL) این فصل، فصل گل‌های داوودی زرد بود که نوستالژی را برمی‌انگیزاند، هرچند در زندگی‌ام فصل‌های بی‌شماری از گل‌های داوودی را از سر گذرانده‌ام.


در بهار، تقریباً در هر گوشه خیابانی در هر شهر این کشور، مردم گل داوودی می‌فروشند. رنگ زرد مغرور گل‌های داوودی، هر خیابانی را روشن می‌کند، گویی دعوتی به عشق است. در بهار، فقط دیدار دوباره وجود دارد اما جدایی نیست، فقط قرار ملاقات است اما خداحافظی نیست. هوی آن آن آن سال نیز با گل‌های داوودی طلایی بود. فصل گل داوودی آن سال به فصل گلی تبدیل شد که هرگز در زندگی‌ام فراموش نخواهم کرد.

این منم، آخر سال، همه عجله دارند که به خانه برگردند، اما من در جاده‌ای به سمت مکانی خاص هستم، انگار می‌خواهم از احساسی کاملاً متفاوت از آنچه با آن آشنا هستم لذت ببرم. خب، من در یک روز شلوغ آخر سال در هوی آن بودم. چرا هوی آن و نه جای دیگری؟ چون هوی آن تقریباً برای من مکانی آشناست، بارها به آنجا رفته‌ام، اما هنوز احساس می‌کنم که همه جای آن را کاوش نکرده‌ام، با اینکه شهر قدیمی کوچک است و فقط چند خیابان دارد که برای خسته کردن پاهایم کافی است.

من در روزهای آفتابی از هوی آن دیدن کردم، زمانی که رشته‌های طلایی معصومانه بر روی سقف‌های صد ساله می‌افتادند و آنها را به رنگ خاکستری در می‌آوردند. من همچنین در روزهای بارانی از هوی آن بازدید کردم و از دیدن همان سقف‌های پوشیده از خزه سبز و ناگهان شکوفا شدن گل‌های خزه سفید، شگفت‌زده شدم. و گاهی اوقات در روزهای شاد، برای دیدن خوشه‌های فانوس شاد، یا در روزهای غم‌انگیز برای شنیدن صدای باران که به آرامی بر روی سقف‌های باستانی می‌بارید، به هوی آن می‌رفتم.

تصویر گل داوودی زرد ۱

در بهار، هوی آن با فانوس‌های زیادی تزئین می‌شود، نوع بسیار خاصی از فانوس در اینجا، آن فانوس‌ها به هوی آن زیبایی‌ای می‌بخشند که در هیچ جای دیگر یافت نمی‌شود. و اکنون، هوی آن گل‌های داوودی زیادی دارد، گل‌های داوودی زرد زیادی در امتداد رودخانه تو بون، در مسیر پیاده‌روی در سراسر رودخانه به نمایش گذاشته شده‌اند.

به خودم گفتم که در این زمان نمی‌توانم هیچ آشنایی را ملاقات کنم، زیرا در پایان سال همه سرشان خیلی شلوغ خواهد بود و کلی چیز برای نگرانی دارند. در مورد من، هیچ نگرانی‌ای نداشتم جز حمل یک کوله پشتی، که چند دست لباس، یک لپ‌تاپ و یک دوربین را در آن جا می‌داد. من به پرسه زدن در خیابان‌های شهرهای عجیب و غریب، تماشای خیابان‌های شلوغ که از تت استقبال می‌کنند، تماشای لبخند شاد مردم عادت داشتم. و به خصوص من واقعاً رفتن به بازارهای تت را دوست داشتم. می‌توان گفت بازارهای تت یک ویژگی نادر در ویتنام هستند که در هیچ جای دیگری یافت نمی‌شوند.

بازار تت در هوی آن هم همینطور است، آن هم پر از فروشندگان و عابران پیاده. البته، بازار گل همه جا خودنمایی می‌کند، تمام خیابان پر از گل داوودی است، گل‌های زرد گوشه‌ای از آسمان را پوشانده‌اند. من در این شلوغی و هیاهو دست و پا می‌زنم، از شادی لذت می‌برم و به خودم می‌گویم که در اولین روز سال، یک قایق اجاره می‌کنم، از رودخانه عبور می‌کنم، به کام کیم می‌روم تا ببینم مردم آنجا چگونه زندگی می‌کنند؟ شنیده‌ام که مردم کام کیم بسیار مهمان‌نواز هستند، فقط کافی است کنار چند خانه توقف کنم تا کیک و مربای کافی بخورم، بان چونگ و بان تت اضافه کنم و به خاطر مهمان‌نوازی مردم اینجا می‌توانم مست شوم.

سپس در میان گل‌های داوودی زرد، صدایی شنیدم، صدایی آرام، شاید از کسی در میان جمعیت شلوغ و خندان. «آقای تین». این اسم من بود. و قبل از اینکه بتوانم واکنشی نشان دهم، آغوشی از پشت سر آمد، آغوشی بسیار آشنا. عطر آن نیز بسیار آشنا بود. هوآی، و هیچ کس دیگری: «من را پیدا کردی؟». در واقع، من او را گم کرده بودم و قصد داشتم برای پیدا کردنش به دانانگ بروم.

داستان از این قرار است که من چندین بار از دانانگ بازدید کردم، اما فقط به صورت گروهی. دانانگ یک پل عشق بسیار زیبا دارد که در سواحل رودخانه هان واقع شده است. من وقتی برای اولین بار به دانانگ رسیدم، وقتی شب فرا رسیده بود، به آنجا رفتم و سعی کردم چند عکس بگیرم. شب‌ها، افراد زیادی بودند، زوج‌هایی بودند که معصومانه همدیگر را می‌بوسیدند و با تلفن‌هایشان سلفی می‌گرفتند، آنها خیلی خوشحال بودند. همچنین دختران و پسران زیادی بودند که به تنهایی رفته بودند. پل عشق دانانگ در شب با فانوس‌هایی که قلب تشکیل می‌دادند، بسیار زیبا بود و در دوردست، پل اژدها قرار داشت. پل اژدها ساعت 9 شب شنبه و یکشنبه آب و آتش می‌پاشید. متأسفانه، من در زمان اشتباهی رسیدم، بنابراین ندیدم که پل اژدها آتش و آب می‌پاشد.

آن روز عکس‌های زیادی گرفتم. مخصوصاً دختری بود که تنها بود، موهای بلند بسیار زیبایی داشت و یک پیراهن ابریشمی سفید هم پوشیده بود. احتمالاً با دوستانش بود، اما بعد برای عکس گرفتن از هم جدا شدند. من با دوربین تله فوتو عکس‌های زیادی از او گرفتم و بعد او در شب دا نانگ من در میان جمعیت گم شد.

مدت‌ها بعد، عکسی را که آن روز در پل عشق دا نانگ گرفته بودم باز کردم و از دیدن عکس‌های زیبای هوآی (البته بعداً فقط اسمش را فهمیدم) شگفت‌زده شدم... بی‌خیال آن را در فیس‌بوک پست کردم. وقتی هوآی با این کامنت ظاهر شد، تعجب کردم: «ممنون، عکس خیلی زیباست» . و از آن به بعد، من و هوآی در فیس‌بوک با هم دوست شدیم. و همین شد، با اینکه به هوآی قول داده بودم وقتی دوباره به دا نانگ رفتم، او را پیدا کنم. اما وقتی به گذشته فکر می‌کنم، در شلوغی شبکه‌های اجتماعی، به نظر می‌رسد که مردم عجله دارند یکدیگر را پیدا کنند و بعد یک روز صبح یا عصر، هنگام پیمایش صفحات دوستانی که با آنها در ارتباط بودند، ناگهان آنها را حذف می‌کنند، انگار روزی را که گذشته است حذف می‌کنند.

من واقعاً به دا نانگ رفتم، فقط به این دلیل که هوآی را پیدا کنم. الان که به گذشته فکر می‌کنم، خیلی رمانتیک بودم، چون فقط چند عکس گرفتم و فقط در فیس‌بوک با او آشنا شدم و بعد دنبالش گشتم. بعضی وقت‌ها، ممکن است به خاطر اینکه او از قبل یک پسر در کنارش داشت، در یک قرار ملاقات رد شوم.

تصویر زرد گل داوودی ۲

یک روز بارانی بود، انگار قرار ملاقات گاوچران و دختر بافنده در ماه جولای قطع شده بود. هوآی هنوز آنجا بود، دختر اهل دا نانگ هم آنجا بود. من و هوآی به با نا رفتیم. رفتن به با نا فقط بهانه‌ای بود برای اینکه به هم نزدیک باشیم، نه اینکه از روی کنجکاوی به خانه‌های اروپایی سر بزنیم. در آن زمان، دا نانگ پل طلایی نداشت و هر کسی که به با نا می‌رفت برای عکس گرفتن می‌آمد. با نا خیلی بلند بود، بنابراین هر دو بارانی پوشیدیم و در یک کافه نشستیم و مردم را تماشا کردیم. هوآی پرسید: «سردت است؟» جواب ندادم، هوآی را بغل کردم. آن لباس خیس از باران را به سینه‌ام چسباندم و از آسمان و زمین تشکر کردم که اجازه دادند با دختری از دا نانگ آشنا شوم.

از هوآی پرسیدم: «فکر کردم گمت کردم. توی فیسبوک بهت پیام دادم اما جواب ندادی و شماره تلفنت رو هم ندارم.» هوآی خندید: «چطور ممکنه گمت کرده باشم؟»

ما دو نفر در مغازه نان فروشی فوئونگ صف کشیدیم تا بهترین نان هوی آن را بخریم. خرید نان مثل خرید بلیط برای تماشای مسابقه فوتبال بود، اما از اینکه می‌توانستم با او باشم خوشحال بودم. من و هوی سوار موتورسیکلتی شدیم که او از دا نانگ به هوی آن برده بود. هوی گفت که ملاقات ما اتفاقی نبوده، چون او من را پیدا کرده و مصمم است که عید تت را با من جشن بگیرد. ما دو نفر به ترا کوئه رفتیم تا گل‌های تت را ببینیم. دهکده سبزیجات که از سرسبزی درآمده بود، حالا پوشیده از گل‌های زرد داوودی شده بود. آن زردی گل‌های داوودی روی صورتش می‌درخشید، من مجذوب چهره زیبایش شده بودم.

در میان گل‌های داوودی زرد در روستای سبزیجات ترا کو، ما دو نفر موتورسیکلت‌هایمان را پارک کردیم، نشستیم و نان خوردیم و در میان گل‌های زرد منتظر تت ماندیم، قلب‌هایمان تند تند می‌زد. هوآی معصومانه با صدای بلند در هوا فریاد زد: «خدای من، من او را دوست دارم.» من مثل هوآی در میان گل‌های داوودی زرد با صدای بلند فریاد نزدم، اما می‌دانستم که هوآی را به اندازه هوی آن دوست دارم.

مدرسه ویتنامی خوئه



منبع: https://www.congluan.vn/vang-mau-hoa-cuc-post331238.html

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

خیابان هانگ ما با رنگ‌های اواسط پاییزی درخشان است، جوانان با هیجان بی‌وقفه در حال ورود به آنجا هستند
پیام تاریخی: بلوک‌های چوبی پاگودای وین نگیم - میراث مستند بشریت
تحسین مزارع بادی ساحلی گیا لای که در ابرها پنهان شده‌اند
از دهکده ماهیگیری لو دیو در گیا لای دیدن کنید تا ماهیگیرانی را ببینید که شبدر را روی دریا «نقاشی» می‌کنند.

از همان نویسنده

میراث

;

شکل

;

کسب و کار

;

No videos available

اخبار

;

نظام سیاسی

;

محلی

;

محصول

;