Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

باغ رویاها را حمل می‌کند

(GLO)- هر وقت احساس دلتنگی می‌کنم، اغلب به باغ کوچک مادربزرگم فکر می‌کنم، جایی که بخشی از خاطرات شاد و گرم کودکی‌ام در آن نگهداری می‌شود. آن باغ سبز و خنک، عشق فراوانی را در خود جای داده و آرمان‌های زندگی یک روح جوان پر از آرزو و رویا را روشن می‌کند.

Báo Gia LaiBáo Gia Lai04/12/2025

۱. دوست من عاشق طبیعت و گل است. بنابراین، او قطعه زمینی را برای کاشت گل اختصاص داد، هر فصل گل‌های خاص خود را دارد، معطر و شیرین. برای او، این باغی پر از عشق است که رویای کودکی‌اش را در خود جای داده است. او اغلب می‌گوید که در گذشته، خانواده‌اش نیز باغی داشتند که در تمام طول سال سرسبز و پر از گل و میوه بود. وقتی اوقات فراغت داشت، اغلب برای کمک به مادرش به باغ می‌رفت، گاهی اوقات آبیاری می‌کرد، علف‌های هرز را می‌کند، گل‌ها را می‌چید و میوه‌ها را می‌چید.

minh-hoa-sam.jpg
تصویرسازی: SAM

پیاده‌روی‌های صبح زود در باغ، شنیدن صدای چهچهه پرندگان که دوستانشان را صدا می‌زنند، یا تماشای پرتوهای طلایی نور خورشید که تازه از بالای درختان بیرون می‌آیند، ایمان و عشق به زندگی را در قلب او کاشته است. او با دیدن پدر و مادرش که سخت کار می‌کردند، عرق می‌ریختند اما همیشه لبخندی درخشان بر لب داشتند، همیشه آرزو می‌کرد که روزی مانند والدینش باغبان مهربانی شود، یا حداقل پس‌انداز کند تا قطعه زمینی برای کاشت درخت بخرد. و سپس، آن رویا نیز به واقعیت تبدیل شد، به زیبایی باغ پر از گل امروزش.

هر بار که به دیدارش می‌روم، با فراغت خاطر در باغ معطر قدم می‌زنم، در سرعت آرام و آهسته زندگی احساس کوچکی می‌کنم. مردم گاهی به چنین لحظاتی نیاز دارند تا ذهنشان را در میان صحنه‌ای آرام آرام کنند. این روزها، وقتی باد سرد تند و تند می‌وزد، باغ هنوز سبز است و آرام آرام عطر گل‌های فصل نو را می‌پراکند. در آفتاب بعد از ظهر، قلبم با این بیت شعر می‌درخشد: «در سکوت، می‌نشینم و رویا می‌بینم/روی هر تکه بوم، رویاهای قدیمی را می‌کشم/قلبم هنوز روزهای دور و دراز/از گل‌ها، از رویاها را به یاد دارد. و تو را».

۲. ناگهان، باغی پر از دوران کودکی و خنده‌های زلال دوستان را به یاد آوردم. باغ چای سبز و سرسبز پدربزرگ و مادربزرگم بود. درختان چای قدیمی با تنه‌ها و شاخه‌های خاکستری تیره که به بالا می‌رسیدند و آسمانی آبی پر از برگ را ترسیم می‌کردند، وجود داشت. در هر فصل برداشت، مادربزرگم اغلب مجبور بود از یک چهارپایه بلند بالا برود تا به دورترین شاخه‌ها برسد.

ما بچه‌ها اغلب دو درخت چای بلند نزدیک به هم را برای «ساختن خانه» انتخاب می‌کردیم تا خانه‌بازی کنیم. دو درخت چای در جلو به عنوان ستون استفاده می‌شدند و ستون‌های پشتی با دو تکه بامبو به باغ میخکوب می‌شدند. سقف از برگ‌های موز قدیمی ساخته شده بود و کف آن با حصیرهای قدیمی پوشیده شده بود. خانه‌ها از دسته‌های دوئویی و درخت انجیر که با هم می‌چیدیم، یا مقداری موز و تکه‌های گریپ‌فروت که مادربزرگمان به ما می‌داد، تشکیل می‌شدند. ما غرق در بازی، خنده و صحبت بودیم و تمام باغ را در ظهر پر از آفتاب می‌کردیم.

وقتی تنها بودم، هنوز برای بازی به باغ می‌رفتم. بعد از مدتی خرید و فروش، حوصله‌ام سر رفت، بنابراین جایی برای دراز کشیدن پیدا کردم، به ابرها نگاه کردم و به آرامی آهنگ محلی که مادربزرگم به من یاد داده بود را خواندم. با نگاه به شاخه‌های سبز چای با برگ‌های در هم تنیده، ذهنم را به خیال‌پردازی واداشتم. دختر ۷ ساله در آن زمان نمی‌توانست از فکر کردن به مادربزرگ و معلمش با عشق و تحسین دست بردارد. من آرزو داشتم که وقتی بزرگ شوم، مهربان، با استعداد و قادر به انجام همه کارها مانند مادربزرگم باشم؛ زیبا، مهربان و آگاه به همه چیز مانند او.

او این چیزها را با زمزمه به او می‌گفت، اغلب مرا در آغوش می‌گرفت، به آرامی سرم را نوازش می‌کرد و می‌گفت: «پس باید سعی کنی سخت درس بخوانی، فرزندم. وقتی بزرگ شدی، مثل معلمت آدم خوبی خواهی شد.» سخنان او در قلبم نفوذ می‌کرد و آرزوهای زندگی یک روح جوان پر از آرزو و رویا را روشن می‌کرد.

۳. در یک آخر هفته‌ی آرام، دخترم را برای بازدید از باغ دوستم بردم. در این فصل، باغ یک دوست جدید دارد. آنها چند خوشه گل آفتابگردان وحشی سفید هستند که از دا لات آورده شده‌اند. چند گل رز قرمز، گل رز قدیمی سا پا و گل رز قدیمی ون خوی غنچه داده‌اند. باغچه‌های گل داوودی در زیر نور خورشید به رنگ زرد شکوفه می‌دهند. در کنار آنها، تکه‌ای از خلنگ سفید خالص مخلوط با بنفش ملایم در باد می‌درخشد.

دخترک جست و خیز می‌کرد و ریزریز می‌خندید، خنده‌اش پر از عطر گل‌ها بود. در حالی که چشمانش از شادی برق می‌زد، فریاد زد: «باغ گل خیلی زیباست. وقتی بزرگ شوم، یک باغچه می‌خرم و خودم گل‌های معطر پرورش می‌دهم.» با نگاه به او که در میان چمن‌ها و درختان آرام، در فضای باز بازی می‌کرد، قلبم سرشار از عشق به زندگی شد.

ناگهان، دخترم به سمت من دوید، دستم را گرفت و یک سوال قدیمی که از قبل جوابش را می‌دانست، پرسید: «مامان، وقتی کوچک بودی، آرزویت چه بود؟» یادم نیست دخترم چند بار این را از من پرسید. هر بار که می‌پرسید، خاطرات به ذهنم هجوم می‌آوردند. و من رویاهایی را که در باغ کوچک مادربزرگم، در حومه آرام و پر از عشق گرم خانوادگی، پرورش می‌یافتند، حتی بیشتر دوست داشتم.

منبع: https://baogialai.com.vn/vuon-thuong-cho-nhung-uoc-mo-post573801.html


نظر (0)

لطفاً نظر دهید تا احساسات خود را با ما به اشتراک بگذارید!

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

کلیسای جامع نوتردام در شهر هوشی مین با نورپردازی‌های زیبا به استقبال کریسمس ۲۰۲۵ می‌رود.
دختران هانوی برای کریسمس لباس‌های زیبایی می‌پوشند
روستای گل داوودی تت در گیا لای که پس از طوفان و سیل، حال و هوای بهتری پیدا کرده، امیدوار است که دیگر قطعی برق برای نجات گیاهان وجود نداشته باشد.
پایتخت زردآلوی زرد در منطقه مرکزی پس از دو فاجعه طبیعی متحمل خسارات سنگینی شد.

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

کافی‌شاپ دالات به دلیل ایفای نقش «فیلم هنرهای رزمی» توسط صاحبش، شاهد افزایش ۳۰۰ درصدی مشتریان خود بوده است.

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول