شادی از تجربیات و خاطراتی که در طول سفری نسبتاً طولانی در روزنامهنگاری از سال ۱۹۸۴ تا به امروز - واقعاً فراموشنشدنی - به دست آمده، تغذیه میشود! این حرفه به من این توانایی را داده است که با پاهایم و سریعترین دستان ممکن "برقصم" تا شور و اشتیاقم را ارضا کنم، کاوش کنم، احساساتم را گرامی بدارم و دانش و تجربه زندگیام را غنی کنم.
اگرچه هر سفری سختیها و حتی خطرات خودش را دارد، دیدن این «فرزندان مغز» که با نفس پر جنب و جوش زندگی متولد شدهاند، شور و شوق این حرفه را دوباره زنده میکند. خاطرات ذهنم را پر میکنند؛ هر بار که به آنها فکر میکنم، به یادشان میآورم. شاید عمیقترین خاطرات زمانی باشد که در آن سفرها به مرز و جزایر، «خواهر بزرگ» یا «مادرخوانده» شدم...
با چنین خوشبختی، سختیها و دشواریها در مقایسه با آن چه ارزشی دارند؟

من یک برادر کوچکتر در مرز دارم.
سیل ناگهانی تاریخی - بقایای طوفان شماره ۴ - در پایان سال ۲۰۰۸ خانهها و باغهای تمام خانوارهای روستای تونگ چین ۱، کمون ترینه تونگ (منطقه بات زات، استان لائو کای ) را با خود برد. تقریباً دو سال بعد، وقتی تیم گزارشگری روزنامه هانوی موی بازگشت، زندگی در آنجا دوباره زنده شده بود. «روستای جدید مرزبانان» با ۱۹ خانه، سر بر آورده است، گواهی بر محبت سربازان یونیفرمپوش سبزرنگ پاسگاه مرزی ترینه تونگ به مردم محلی.
در آن سفر، علاوه بر وظایف رسمیمان، هدایایی نیز برای مردم تونگ چین آوردیم و با سربازان پاسگاه مرزی ترین تونگ تبادل فرهنگی داشتیم. آن روز، کسی که ما را برای بازدید از خانهها برد، ستوان بان ون دونگ، از اقلیتهای قومی دائو (از منطقه ون بان، استان لائو کای) بود. این یک ملاقات خوشیمن بود؛ دونگ با من آشکارا، صمیمانه و طبیعی، مانند یک خویشاوند گمشده، صحبت کرد. به لطف دونگ، اطلاعات ارزشمندی در مورد این منطقه مرزی به دست آوردم. به لطف دونگ، فهمیدم که تونگ چین هنوز چیزهای زیادی کم دارد، اما معتقدم که مشکلات برطرف خواهد شد و این منطقه کوهستانی دورافتاده به شدت احیا خواهد شد.
به یاد دارم، وقتی ماشین از روی صخره عظیم وسط نهر تونگ چین گذشت، دونگ ناگهان ساکت شد. چشمانش به آن سوی نهر چرخید و صدایش آرام شد: «وقتی سیل آمد، رفقایم طنابها را محکم در عرض نهر نگه داشتند تا من - با یک دست طناب را گرفته بودم و با دست دیگر خانم تان سو می و فرزندش را زیر بغل گرفته بودم - بتوانم آنها را قبل از رسیدن سیل به ساحل برسانم. در آن سیل، من و رفقایم نزدیک به ۸۰ نفر را در تونگ چین نجات دادیم، اما سیل ناگهانی بیش از ۳ کیلومتر از نهر را نیز مدفون کرد...» فهمیدم که علاقه مردم به پاسگاه مرزی ترین تونگ منبع غرور و اعتماد است. به لطف همین اعتماد، افسران و سربازان با لباسهای سبز در کنار مردم و منطقه ماندهاند و در حفظ صلح در مرز سرزمین پدری به خوبی عمل کردهاند. ستوان بان ون دونگ، یکی از مرزبانان مستقر در دورافتادهترین روستاها، در همه چیز از کاشت ذرت و برنج گرفته تا تشویق بسیاری از کودکان خردسال به بازگشت به مدرسه و کمک به بسیاری از جوانان برای غلبه موفقیتآمیز بر اعتیاد به مواد مخدر، بهطور ویژه قوی و ماهر است.
روز بعد، با مردم روستای تونگ چین ۱ و افسران و سربازان پاسگاه مرزی ترین تونگ خداحافظی کردیم. در آن لحظه، ستوان بان ون دونگ ناگهان دستم را گرفت و فشرد و گفت: «خواهر، وقتی به هانوی برگشتی، همیشه برادر مرزبانت را به یاد داشته باش.» از محبت صمیمانه او شگفتزده شدم و فریاد زدم: «کاملاً! متشکرم برادرم، به تو بسیار افتخار میکنم» - انگار که یک احساس طبیعی انسانی باشد. در راه بازگشت به هانوی، روزنامهنگار لی هانگ و همکارانش به شوخی گفتند: «در سفر قبلی به ترونگ سا، مادر جیانگ یک فرزندخوانده داشت؛ این بار، در مرز، خواهر جیانگ یک برادرخوانده دارد. چه تصادفی...»
خدای من، خیلی تأثیرگذار و پر از احساس بود. اینگونه بود که گزارش من درباره کودکان کوهستان و جنگل، هم به موقع و هم دلگرمکننده، درباره مهربانی انسانی در مرز میهنمان، شکل گرفت! حتی الان، قلبم هنوز با خاطرات دونگ، چائو سو می (که او هم در سال موش متولد شده بود)، لی لائو لو، کدخدای روستا، و تمام افرادی که ملاقات کردم و داستانهایی که شنیدم، درد میکند. و گاهی اوقات، در زندگی روزمره، هنوز هم از پشت تلفن میشنوم: "مدت زیادی است که برای دیدن روستا نیامدهای. بیا بالا، تونگ چین حالا خیلی فرق کرده است" و قلبم پر از اشتیاق برای بازگشت و دیدار تو - سرباز مرزبان من، بان ون دونگ - است.
این شادی است - نوعی شادی که از حرفه من ناشی میشود، که مرا هم احساساتی و هم مغرور میکند، و شعله حرفهام را در درونم روشن نگه داشته است...
صدای دلنشین «مادر» در زبان ترونگ سا.
وقتی فهمیدم که عضوی از هیئت شهر هانوی هستم (آوریل ۲۰۰۹)، هیجانزده شدم، نه تنها به این دلیل که رویای بازدید از آبهای مقدس میهنمان را محقق میکردم، بلکه به این دلیل که این یک تجربه بود، آزمایشی برای قدرت من در مواجهه با دریاهای طوفانی.
کشتی تیتان، با شماره شناسایی HQ960، پس از دو روز و دو شب، هنگام طلوع آفتاب و غروب سرخ خورشید، به جزیره ترونگ سا لون رسید. این یک سفر کاری بود که توسط رهبران شهر هانوی با هماهنگی فرماندهی نیروی دریایی برای بازدید و اهدای هدایا به افسران، سربازان و مردم منطقه ترونگ سا و سکوی DK1 ترتیب داده شده بود؛ از جمله مراسم کلنگ زنی برای ساخت مهمانسرای پایتخت برای منطقه ترونگ سا که اکنون به یک نهاد فرهنگی ویژه و معنادار در ترونگ سا تبدیل شده است.
نزدیک به بیست شبانهروز، از جزایر زیر آب و روی آب این مجمعالجزایر بازدید کردم، اما فقط سه شب را در جزایر ترونگ سا لون، ترونگ سا دونگ و فان وین گذراندم (بقیه مدت را در کشتی خوردم و خوابیدم). من شاهد بودم و احساس میکردم هر روز، تجربه جدیدی از زندگی سربازان شجاع و مقاوم نیروی دریایی است که وظیفه حفاظت از آبهای مقدس سرزمینی و محافظت و کمک به ماهیگیران در مجمعالجزایر را بر عهده دارند.
شگفتآورترین و لذتبخشترین چیز این بود که درست از لحظهای که بندر کات لای (شهر هوشی مین ) را برای سوار شدن به کشتی ترک کردیم، در میان سربازانی که به هیئت خدمت میکردند، یک سرباز جوان حدوداً بیست ساله به نام نگوین ون فوک (از استان ها تین)، قد بلند، لاغر، تنومند و با چهرهای برنزه حضور داشت. فوک احتمالاً با توجه به سن من در مقایسه با روزنامهنگاران جوانتر، رفتاری دوستانه داشت و فوراً سر صحبت را باز کرد. و شیوهی معصومانه و بیخیالی که فوک مرا «مادربزرگ جیانگ» خطاب میکرد، عمیقاً مرا تحت تأثیر قرار داد. هرگز تصور نمیکردم که مأموریت من شامل چنین مرد جوان خوشقیافهای باشد!
سپس، به مدت تقریباً بیست روز که به جزیره رفت و آمد داشتیم، من و مادرم در تمام فعالیتهای کشتی HQ960 شرکت کردیم: چیدن سبزیجات در آشپزخانه، تقسیم وعدههای غذایی؛ رفتن به انبار برای تماشای تعمیر و نگهداری کشتی؛ گپ زدن با ملوانان در کابین خلبان؛ تماشای اجراهای فرهنگی روی عرشه؛ و شبها، ماهیگیری ماهی مرکب، لذت بردن از ماه بر فراز اقیانوس پهناور، احساس عمیقتر عشق و مسئولیت نسبت به جزایر و دریاهای سرزمین مادریمان... من کلمات فوک را به وضوح به یاد دارم: "مامان، تو فوقالعادهای!"، زیرا اکثر افراد کشتی حداقل یک بار دریازدگی را تجربه کرده بودند، حتی ملوانان سالم (و فوک نیز از این قاعده مستثنی نبود). با این حال، من دریازده نشدم؛ علاوه بر این، من تنها مسافری بودم که "به طور ویژه" فرصت نشستن روی قایق تندروی فرماندهی و حرکت با سرعت در اقیانوس پهناور را داشتم. خورشید، باد و آب شور دریا به صورتم شلاق میزدند و احساسی از مستی، شادی و نشاط بیحد و حصر به من میدادند... سلسله گزارشها و انشاهای من درباره ترونگ سا یکی پس از دیگری در آن شادی زاده شدند!
بعد از آن سفر کاری، من و پسرم هنوز هم برای جویا شدن از حال و احوال یکدیگر با هم تماس میگرفتیم. پسرم پس از سه سال خدمت سربازی، به یک حرفه حرفهای روی آورد و اکنون در بندر کام ران کار میکند و خانوادهای شاد با دو فرزند دارد. علاوه بر این، فوک پس از اتمام خدمتش توانست به دیدار خانوادهاش در هاتین برود و دو روز را در هانوی گذراند تا من را ببیند. این واقعاً یک پیوند عمیق است!
شادیای که بعد از سفرهای کاریام دریافت میکنم - همین! این هدیهای بیقیمت از مهربانی، شفقت و زیبایی بیحد و حصر انسانی است. این منبع انرژی است، چسبی که مرا به مشارکت پرشور نگه میدارد و شعلهی حرفهام را در قلبم روشن نگه میدارد...
منبع: https://hanoimoi.vn/lua-nghe-van-chay-706298.html






نظر (0)