Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

روشن کردن آتش با کلمات: هنرمندانی که جنگ را تجربه کردند

آنها سربازانی بودند که از میدان‌های نبرد دین بین، ترونگ سون یا لائوس بازمی‌گشتند. در میان بمب‌ها و تلفات، آنها نه تنها خاطرات آتشین خود، بلکه اشعار، آهنگ‌ها و عکس‌هایی را که با انسانیت عجین شده بودند، زندگی کردند، جنگیدند و برای همیشه حفظ کردند. هنرمندان تای نگوین که نویسنده، شاعر، موسیقیدان، عکاس شدند... آتش خاموش‌نشدنی سال‌های جنگ را در قلب خود حمل می‌کنند تا بنویسند، بگویند، قدردانی خود را نشان دهند و خاطرات را حفظ کنند - به عنوان راهی برای ادامه زندگی با رفقای خود، یادآوری برای آیندگان امروز.

Báo Thái NguyênBáo Thái Nguyên28/07/2025

شاعر تران کائو: «شعله‌ای خاموش‌نشدنی در من، از جنسِ زیبایی »

 

من در سن ۱۹ سالگی به کمپین دین بین رفتم. در آن زمان، من شعر ننوشته بودم، نمی‌دانستم «کلمات پراحساس» چیست، فقط قلبی جوان و پر از شور و شوق داشتم، آماده برای جنگیدن برای سرزمین پدری. هیچ‌کدام از ما - سربازان دین بین - فکر نمی‌کردیم که در حال ساختن تاریخ هستیم. ما فقط می‌دانستیم که تونل حفر می‌کنیم، گلوله حمل می‌کنیم، از جنگل‌ها عبور می‌کنیم، از نهرها عبور می‌کنیم، کوفته برنجی می‌خوریم، در ننو می‌خوابیم، مانند یک خانواده بزرگ با یک باور ساده زندگی و مبارزه می‌کنیم: این کشور مستقل و آزاد خواهد بود.

روزهای دین بین فراموش‌نشدنی بودند. هنوز صدای ترقه‌هایی که آسمان را می‌لرزاند، دود و غبار، و دوستانی که ماندند و برنگشتند را به یاد دارم. پیروزی از راه رسید - با اشک‌های فراوان و دست دادن‌های بی‌کلام. من برای پیوستن به هیئت اعزامی برای تصرف پایتخت پس از پیروزی انتخاب شدم، لحظه‌ای که هانوی در آن سال با پرچم‌ها و گل‌ها می‌درخشید - هنوز هر بار که آن را به یاد می‌آورم، متأثر می‌شوم. در خیابان‌ها قدم می‌زدم، اما انگار قلبم هنوز پژواک طبل‌های دین بین را در سینه‌ام می‌شنید.

بعدها، وقتی ارتش را ترک کردم و در کارخانه آهن و فولاد تای نگوین مشغول به کار شدم، همیشه تمام تلاشم را می‌کردم تا وظایف محوله را به خوبی انجام دهم. اولین اشعارم را بعد از بازنشستگی نوشتم، اشعار خیلی آهسته و بسیار ساده بودند، اما حاوی چیزهای زیادی بودند که نمی‌توان با کلمات بیان کرد. شعر برای من راهی برای بازگشت است، راهی برای به یاد آوردن دوستان قدیمی، راهی برای حفظ خاطرات. من شعر نمی‌گویم که خوب باشم، فقط شعر می‌گویم تا فراموش نکنم.

اکنون، در سن ۹۲ سالگی، خاطرات دین بین فو هنوز در من دست نخورده است - مانند شعله‌ای کوچک که به آرامی در قلبم می‌سوزد. هر بار که قلم به دست می‌گیرم، هنوز خودم را سرباز جوان گذشته می‌بینم، سرم را در سنگرها بالا می‌گیرم، چشمانم هر رگبار توپخانه را دنبال می‌کند، قلبم بی‌صدا نام میهنم را فریاد می‌زند. دین بین فو فقط یک پیروزی نیست، برای من، نقطه شروع زندگی‌ای است که با آرمان‌ها، ایمان و شعر زیسته شده است.

موسیقیدان فام دین چین: خاطرات مرزی و سفر موسیقیایی از میان آتش و دود

 

من در سال ۱۹۸۲ به ارتش پیوستم و در منطقه مرزی کائو بانگ مستقر شدم. در آن زمان، تمام نوار سرزمین در رأس سرزمین پدری هنوز نشانه‌های جنگ را بر خود داشت: کوه‌ها و تپه‌ها ویران شده بودند، روستاها متروک بودند، سربازان از هر نظر محروم بودند و مردم هر روز از گرسنگی و فقر رنج می‌بردند. سرمای جنگل مرزی، گرسنگی ناشی از جیره‌های غذایی تهی، شب‌های طولانی نگهبانی در مه و دلتنگی برای خانه که مانند زخمی خاموش می‌لرزید... هنوز هم در من وجود دارد. اما از همان جا بود که موسیقی را یافتم - مانند جویباری گرم از زندگی که روح را تغذیه می‌کند.

نه صحنه‌ای بود، نه چراغ‌های رنگی، نه سیستم صوتی - فقط صدای سازها، آواز و چهره‌های رفقایم که در تاریکی می‌درخشیدند. من شروع به نوشتن اولین آهنگ‌ها به عنوان یک نیاز طبیعی کردم - برای به اشتراک گذاشتن احساسات، برای کاهش تنهایی و تشویق یکدیگر به ایستادگی. من در مورد دختران مرزی بی‌گناه و مغرور نوشتم، در مورد سربازان جوان در کوه‌ها و جنگل‌های آرام نوشتم، در مورد عشق برادرانه - عشق خواهرانه - عشق به سرزمین مرزی نوشتم. آهنگ‌هایی مانند "معلم کائو بنگ"، "رفتن به کائو بنگ، زادگاه من"، "آهنگ کوانگ هوا"، "آهنگ عاشقانه یک سرباز جوان"، "عشق تو، عشق من در سرزمین مرزی" ... یکی پس از دیگری در طول شب‌های بی‌خوابی متولد شدند.

هرگز فکر نمی‌کردم که آن ملودی‌های ساده بتوانند تا این حد پیش بروند. سربازان دوباره آنها را در اجراهای هنگ‌ها و لشکرها می‌خواندند و مردم در ارتفاعات آنها را در جشنواره‌ها و فعالیت‌های اجتماعی می‌خواندند. سال‌ها بعد، وقتی برخی از آهنگ‌ها بازگشتند، مردم هنوز آنها را به یاد داشتند، هنوز آنها را به عنوان بخشی از خاطرات زنده خود زمزمه می‌کردند. آخرین بار، در سال ۲۰۲۳، به سرزمین قدیمی‌ام بازگشتم - دختران کوچک آن زمان اکنون زنانی در دهه ۶۰ و ۷۰ زندگی خود شده‌اند، موهایشان سفید شده است، و هنوز آهنگ‌هایی را که من در آن زمان نوشته بودم، می‌خوانند. زبانم بند آمده بود. چیزی در سینه‌ام خفه شد. موسیقی واقعاً جادویی است - وقتی از صداقت زاده می‌شود، می‌تواند برای یک عمر مردم را همراهی کند.

پس از ترک ارتش، این فرصت را داشتم که به طور رسمی در هنرستان موسیقی هانوی تحصیل کنم و سفر حرفه‌ای موسیقی خود را ادامه دهم. صدها اثر با تمام سایه‌ها نوشته‌ام: قهرمانانه، غنایی و فولکلور غنی. اما در اعماق وجودم، آهنگ‌هایی که در مرز نوشته شده‌اند هنوز هم از گوشت و خونم هستند. هیچ مدرسه‌ای به من یاد نداد که آن آهنگ‌های عاشقانه را بنویسم - فقط زندگی، رفقا، مردم و سرزمین مرز به من آموخت. نوشتن با قلب، نوشتن از خالص‌ترین احساسات - اینگونه است که بخشی از جوانی‌ام را حفظ می‌کنم و آنچه را که در موردش صادق‌تر هستم به زندگی تقدیم می‌کنم.

من فکر می‌کنم اگر هنرمندی آنقدر خوش‌شانس باشد که در میانه‌ی زمانه، در میانه‌ی سختی‌ها زندگی کند و بداند چگونه از اعماق وجودش آواز بخواند، آن اثر هرگز نخواهد مرد. برای همیشه زنده خواهد ماند - مانند بخشی از گوشت و خون سرزمین مادری.

هنرمند خان ها: «در میانه‌ی میدان نبرد، با زمین زمزمه می‌کنم»

 

من با تمام جوانی‌ام از جنگ گذشتم و با بدنی سالم برگشتم - این شانس بود، یک سپاسگزاری به رفقایم که در تابستان آتشین ۱۹۷۲ در امتداد جاده ترونگ سون، از تام دائو تا وام کو دونگ و سپس بین لونگ، جان باخته بودند. هرگز نمی‌توانم احساس یک سرباز را فراموش کنم وقتی که صدای شراره‌ها را در مه صبحگاهی می‌شنید، سپس تمام جنگل کائوچو توسط توپخانه، بمب‌ها، تانک‌ها، سوت گلوله‌ها و مردم که یکدیگر را صدا می‌زدند، می‌لرزید. در آن زمان، وقت نداشتم به مرگ فکر کنم، فقط می‌دانستم که سنگر حفر کنم، اسلحه حمل کنم، رفقای زخمی را بکشم و در نهایت، اجساد برادرانم را به جنگل برگردانم - دوستانم، بخشی از گوشت و خونم، بر دوش من بودند.

نوشتن درباره جنگ برای من سخت‌ترین کار است. من قبلاً دوربین در دست می‌گرفتم، قبلاً قلم در دست می‌گرفتم، اما توصیف دقیق احساساتم در آن روزها بسیار دشوار است. نه اینکه از درد بترسم، بلکه نمی‌خواهم آنچه را که بسیاری از مردم گفته‌اند، به شیوه‌ای کلیشه‌ای بازگو کنم. جنگ فقط پیروزی نیست. جنگ عرق ریختن، گرسنگی، نگاه مردمی است که بی‌سروصدا در زیر پله‌ها در میان بمب‌ها و گلوله‌ها شناورند، چشمان سربازان ARVN قبل از ترک اردوگاه بازآموزی... همه انسان هستند.

یک بار، در بین لونگ، کنار قبر سه هزار نفر ایستاده بودم و جرات نکردم فوراً عود روشن کنم. سکوت کردم، سپس به آسمان نگاه کردم و زمزمه کردم: «من برگشتم... تو هنوز آنجا هستی؟» چون سربازها همدیگر را با بوی میدان جنگ به یاد می‌آورند - بوی تند، شور و ماهی‌مانند خاک، گلوله‌های توپ، اجساد انسان‌هایی که در میدان جنگ در هم ذوب می‌شدند. من هرگز آن بو را فراموش نکرده‌ام.

وقتی جنوب کاملاً آزاد شد و کشور دوباره متحد شد، در اواسط سال ۱۹۷۷ ارتش را ترک کردم و به مدت ۱۰ سال در اداره آموزش و پرورش باک تای کار کردم، سپس در سال ۱۹۸۸، تا زمان بازنشستگی‌ام در انجمن ادبیات و هنر باک تای مشغول به کار بودم.

وقتی می‌نویسم، داستان می‌گویم، نه برای اینکه جنگ را بزک کنم. من برای کسانی می‌نویسم که نمی‌دانند، کسانی که هرگز آن را تجربه نکرده‌اند، تا بتوانند بفهمند چرا امروز در این جایگاه هستند. و همچنین برای خودم که به گذشته نگاه کنم - که زمانی اینطور زندگی می‌کردم، نه برای زنده ماندن، بلکه برای اینکه زیباترین چیزها دفن نشوند. من گریه نمی‌کنم. فقط آرام به یاد می‌آورم. و اینگونه است که من به زندگی پاسخ می‌دهم.

نویسنده فان تای: من به عنوان ادای احترام می‌نویسم

 

من در آگوست ۱۹۷۸ به خدمت سربازی رفتم و به گردان ۴، هنگ ۶۷۷، لشکر ۳۴۶ منصوب شدم. افسران و سربازان این هنگ همگی اهل باک تای بودند. پس از اتمام دوره آموزشی سربازی جدید در نگان سون، برای انجام وظایف دفاعی به ترا لین، کائو بانگ، رفتیم.

تا به امروز، هنوز نمی‌توانم خاطرات بودن در آتش با رفقایم را فراموش کنم. در ۱۷ فوریه ۱۹۷۹، گلوله‌های توپخانه چین ساعت‌ها تمام خط دفاعی را زیر رگبار خود گرفت. گلوله‌های توپخانه هنوز قطع نشده بودند که تانک‌ها و پیاده‌نظام دشمن حمله‌ای سهمگین را آغاز کردند. در مواجهه با دشمن، زندگی و مرگ شکننده بود و هر فداکاری رفقایم مانند سوگندی به میهن و خلق بود.

برای روزهای متمادی، دشمن مسیر تدارکات را محاصره و قطع کرد. نبردهای خونین و گرسنگی تقریباً همه را خسته کرده بود. هر بار که دشمن در حمله شکست می‌خورد، آتش سنگین توپخانه را درخواست می‌کرد و حمله جدیدی را آغاز می‌کرد. گوش‌های ما پر از گلوله‌های توپخانه بود. ما مستقیماً به سمت آرایش دشمن نشانه می‌رفتیم، دندان‌هایمان را به هم می‌فشردیم، ماشه را می‌کشیدیم و سرنیزه‌ها را به سربازانی که به سمت سنگرها هجوم می‌آوردند، فرو می‌کردیم. در لحظات مرگ و زندگی، فرمان «به هر قیمتی از سنگر دفاع کنید» رفقای ما را به یک سنگر فولادی متصل می‌کرد. بسیاری از مردم گلوله‌ای در سینه‌های خود نگه می‌داشتند، مصمم بودند تا آخر بجنگند و اگر زخمی می‌شدند، به دست دشمن نیفتند. یک بعد از ظهر بین دو حمله دشمن، تکه‌ای کاغذ را روی قنداق تفنگم روی سنگر گذاشتم و به سرعت نوشتم: «رفقا در نقطه اوج». این شعر مانند آغاز حرفه نویسندگی من بود...

با تجربه جنگ، قدرت ملت را بهتر درک کردم. وقتی کشور مورد حمله قرار گرفت، میهن‌پرستی، همبستگی و اراده‌ی شکست‌ناپذیر مردم ویتنام به شدت افزایش یافت. نه تنها ارتش، بلکه مردم از همه گروه‌های قومی به جنگ رفتند: در کمین دشمن نشستند، سنگر حفر کردند، مهمات تهیه کردند، مجروحان را منتقل کردند... بسیاری از مردم مانند سربازان جان باختند.

بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، اگرچه در صنعت کار می‌کردم، اما همچنان شعر، گزارش و خاطرات می‌نوشتم. بعدها، وقتی به نثر روی آوردم، به نوشتن رمان‌هایی با موضوع تاریخ و جنگ انقلابی علاقه‌مند شدم. از آنجا که تاریخ و جنگ‌ها همیشه زوایای پنهانی دارند، ذکر و تفسیر آنها نیز بر عهده نویسنده است. فکر نمی‌کنم جنگ بر الهام نوشتن تأثیر بگذارد. با این حال، با نوشتن در مورد آن موضوع، احساس می‌کنم انرژی خلاقانه‌تری به من داده می‌شود. تمام فداکاری‌ها و مشارکت‌های نسل‌ها در ساخت و دفاع از سرزمین پدری بی‌نظیر است. کلماتی که در مورد آنها نوشته شده نیز نوعی قدردانی است.

عکاس فان ترونگ نگوک: «حفظ لبخندهای صلح‌آمیز از دریچه‌ی لنزهای پس از جنگ»

 

من در باک کان بزرگ شدم، در آگوست ۱۹۷۳، در حالی که در کلاس دهم تحصیل می‌کردم، به ندای میهن گوش فرا دادم و به ارتش پیوستم. با پیوستن به ارتش، به لطف دانش اولیه‌ام در عکاسی، به من وظیفه داده شد تا برای مستندسازی عکس بگیرم و به کار مشترک کشور خدمت کنم. از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۱، در مبارزاتی در امتداد جاده ۵۵۹ (که اکنون مسیر هوشی مین است) شرکت کردم؛ در آزادسازی جنوب شرکت داشتم؛ کامبوج را آزاد کردم...

در طول سال‌های حضورم در میدان جنگ، شاهد درد و رنج و فقدان‌های زیادی به دلیل جنگ بودم. دوست صمیمی‌ای داشتم که درست قبل از ناهار درگذشت و کسی که تازه به حزب پیوسته بود اما روز بعد درگذشت. با بازگشت از جنگ، عمیق‌تر به ارزش صلح، به هر وجب از خاک وطنم پی بردم. به همین دلیل است که من واقعاً موضوع طبیعت و مردم را دوست دارم، هر جا که لبخندی باشد، صلح و شادی هم هست و می‌خواهم آن لحظات شگفت‌انگیز را ثبت کنم.

من اغلب از مناظر کوهستانی، ویژگی‌های منحصر به فرد گروه‌های قومی و سالمندان، زنان و کودکان اقلیت‌های قومی عکس می‌گیرم. شاید از کودکی به تپه‌ها و کوه‌ها وابسته بوده‌ام و باک کان (که اکنون در استان تای نگوین ادغام شده است) استانی با ویژگی‌های قومی خاص است. من عاشق اقلیت‌های قومی، سادگی و صداقت آنها هستم؛ من مجذوب طبیعی بودن آنها، احساسات واقعی در لبخندهایشان و سخت‌کوشی‌شان هستم. به همین دلیل است که می‌خواهم آن تصاویر زیبا را برای همه به ارمغان بیاورم تا همه آن لحظات ساده اما گرانبها را ببینند و احساس کنند.

من همچنین عکس‌های زیادی از جانبازان، کسانی که به اندازه کافی خوش شانس بودند که از جنگ بازگردند، گرفتم. من از لبخندهای روز ملاقات، از خانواده‌های شاد جانبازان و لحظات روزمره آنها عکس گرفتم. شخصیتی بود که از او عکس گرفتم که بخشی از بدنش را در میدان جنگ جا گذاشته بود، با اینکه فقط دستانش را داشت، اما همچنان برای کسب درآمد می‌بافت و چهره‌اش از لبخند می‌درخشید. این همان چیزی است که می‌خواهم به بینندگان منتقل کنم، اینکه ما، جانبازان، اگرچه کامل نبودیم و زندگی‌مان دشوار بود، از بازگشت خوشحال بودیم و به تلاش‌هایمان برای میهن عزیزمان افتخار می‌کردیم.

نویسنده دین هو هوان: «درخت هلو در گورستان و سرود قهرمانانه سرباز»

 

آن سال، سال ۱۹۷۰ بود، زمانی که من دانش‌آموز دبیرستان بودم، همچنین سال‌های جنگ مقاومت ملت ما علیه آمریکا وارد مرحله‌ای شدید و بی‌رحمانه شد. در آوریل ۱۹۷۰، به من دستور داده شد که به ارتش بپیوندم. با ترک مدرسه، به سربازی تبدیل شدم که اسلحه به دست گرفته بود تا به جنگ مقاومت علیه آمریکا بپیوندد و کشور را از آن به بعد نجات دهد. نزدیک به چهار سال در ارتش، از جمله بیش از دو سال که مستقیماً اسلحه به دست گرفته بودم تا در میدان نبرد لائوس (که در آن زمان میدان نبرد C نامیده می‌شد) بجنگم، مستقیماً در مبارزات فصل خشک ۱۹۷۰، ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲ شرکت کردم و از نزدیک شاهد پیروزی‌ها و همچنین سختی‌ها، فداکاری‌ها و خسارات ملت بودم.

نه تنها من، بلکه بسیاری از افرادی که مستقیماً اسلحه به دست می‌گیرند، همیشه فکر می‌کنند که نیاز به آثاری وجود دارد که هم تصویر سربازان و ملت را در نبرد برای حفظ کشور برای تاریخ ثبت کند و هم عدالت قهرمانانه و بزرگ ملت را به تصویر بکشد. و من خودم متوجه هستم که تصویر سربازان اسلحه به دست، سندی ارزشمند و اصیل‌ترین تصویر برای بازتاب جنگ مقاومت برای نجات کشور و ملت است، بنابراین از همان روزها آگاهانه قلم به دست گرفته‌ام تا بنویسم.

با این حال، به عنوان یک سرباز در میدان جنگ، فرد همیشه شرایط سرودن را ندارد. گاهی اوقات، فرد به طور خودجوش شعری می‌نویسد اما قلم و کاغذی برای نوشتن آن ندارد. گاهی اوقات، فرد شرایط نوشتن آن را دارد، اما در طول روزهای غلتیدن در میدان جنگ، بدون اینکه متوجه شود، کل نوشته را از دست می‌دهد... فقط بعداً، وقتی سروده‌ها ذخیره می‌شوند، دیگر آن‌هایی نیستند که در میدان جنگ نوشته شده‌اند.

در تمام طول سفر جنگ و کارم، خاطرات زیادی از روزهایی دارم که مستقیماً اسلحه به دست می‌گرفتم. اغلب فکر می‌کنم هنوز چیزهای زیادی برای نوشتن در مورد جنگ انقلابی و تصویر سربازان در جنگ‌هایی که برای محافظت از کشور انجام می‌دهند، وجود دارد، اما متأسفانه توانایی من محدود است. واقعاً می‌خواهم در آهنگ‌هایم رفاقت، اعتقاد به پیروزی، عشق بین ارتش و مردم، احساسات بین‌المللی بین ویتنام و لائوس را بیان کنم... اجازه دهید چند آهنگ مانند: کلمات ژوئیه، درخت هلو در گورستان، خاطرات مونگ لائو، خواهر من... را ذکر کنم.

به عنوان یکی از کسانی که از طریق آثار ادبی از میدان نبرد بازگشته‌ام، فقط می‌خواهم یک پیام برای همه، به ویژه نسل جوان، بفرستم تا ارزش والای یک زندگی مسالمت‌آمیز امروز را ببینند. برای داشتن استقلال، آزادی و صلح، ملت ما مجبور بود این همه ثروت مادی و خون پدران و برادرانمان را مبادله کند. آرزوی دیگرم این است که افراد بیشتری به نوشتن در مورد موضوع جنگ انقلابی و موضوع سربازان در جنگ‌های قبلی برای محافظت از کشور و همچنین تصویر سربازان در ساختن کشور و محافظت از حاکمیت ما بر دریا و جزایر امروز ادامه دهند.

منبع: https://baothainguyen.vn/van-nghe-thai-nguyen/202507/thap-lua-bang-loi-nhung-van-nghe-si-di-qua-chien-tranh-38806aa/


برچسب: هنرمندجنگ

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

گردشگران غربی از خرید اسباب‌بازی‌های جشنواره نیمه پاییز در خیابان هانگ ما برای هدیه دادن به فرزندان و نوه‌هایشان لذت می‌برند.
خیابان هانگ ما با رنگ‌های اواسط پاییزی درخشان است، جوانان با هیجان بی‌وقفه در حال ورود به آنجا هستند
پیام تاریخی: بلوک‌های چوبی پاگودای وین نگیم - میراث مستند بشریت
تحسین مزارع بادی ساحلی گیا لای که در ابرها پنهان شده‌اند

از همان نویسنده

میراث

;

شکل

;

کسب و کار

;

No videos available

اخبار

;

نظام سیاسی

;

محلی

;

محصول

;