Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

پدرم - مردی که عاشق درختان است

Báo Sài Gòn Giải phóngBáo Sài Gòn Giải phóng06/02/2024


مامان اغلب به مردم می‌گفت که عاشق بابا شده چون او عاشق گیاهان بوده.

عجیب است که فقط به این دلیل که کسی عاشق گیاهان و چمن بود، مامان جرات می‌کرد زندگی‌اش را به آنها بسپارد. مامان می‌گفت که با دیدن ظاهر کشاورزگونه‌ی بابا، نزدیک شدن به او برایش سخت بوده است، اما یک روز پس از عید تت، پدربزرگ از مامان خواست که یک درخت زردآلوی در حال مرگ را برای «درمان اورژانسی» پیش بابا بیاورد. مامان دید که چطور بابا با مهربانی از درخت استقبال کرد، انگار که او یک کودک ضعیف بود، هر حرکتش از ترس آسیب رساندن به درخت، بیش از حد ملایم بود.

نمی‌دانم مادرم از کجا فهمیده بود کسی که عاشق گیاهان و درختان است، هرگز به کسی آسیب نمی‌رساند. بعد از اینکه پدرم درخت زردآلویم را نجات داد، مادرم عاشق او شد.

سال‌هاست که هر بار داستان را تعریف می‌کردم، هنوز تصویر انگشتان بزرگ پدرم را به یاد دارم که با سرعت هر قدم را برای نجات درخت زردآلو انجام می‌داد. پدرم با مخلوط کردن خاک مناسب برای شرایط درخت و اضافه کردن کمی الیاف نارگیل برای مرطوب نگه داشتن آن، درخت زردآلو را به آرامی از گلدان سرامیکی کم‌عمقی که مردم فقط برای زیبایی در بهار از آن استفاده می‌کنند، بیرون آورد. سپس، پدرم شاخه‌ها را برید، شاخه‌های درهم‌تنیده را هرس کرد و آن را با گلدانی با خاک بیشتر جایگزین کرد. دفعه بعد که برگشتم، مادرم نمی‌توانست درخت زردآلوی من را تشخیص دهد زیرا جوانه‌های تازه و تازه‌ای زده بود.

مامان گفت، درخت زردآلوی جلوی خانه‌ام را پدرم همان سالی که من به دنیا آمدم کاشته بود. آن زمینی بود که پدربزرگ و مادربزرگم به پدر و مادرم داده بودند تا در آن زندگی کنند. وقتی تازه به آنجا نقل مکان کرده بودیم، در حالی که مامان مشغول مرتب کردن آشپزخانه بود، بابا هنوز بیشتر نگران این بود که درخت زردآلو را کجا بگذارد. آن درخت زردآلویی بود که بابا با دقت زیادی انتخاب کرده بود، او می‌خواست درخت زردآلو مدت زیادی عمر کند و مثل عضوی از خانه به هم بچسبند.

وقتی کودک نوپایی بودم، درختان زردآلو سایبان‌هایشان را بر فراز حیاط پهن کرده بودند. هر صبح بهاری، پدرم مرا روی شانه‌هایش حمل می‌کرد و می‌گذاشت دست‌های کوچکم گلبرگ‌های نرم و خنک زردآلو را لمس کنند.

وقتی کمی بزرگتر شدم، متوجه شدم که درخت زردآلوی خانواده‌ام زیباترین درخت محله است. در بهار، شکوفه‌های زردآلو کاملاً شکوفا می‌شدند. از بالای پل آن طرف رودخانه، می‌توانستم درخت زردآلویم را ببینم که تمام آسمان را روشن می‌کرد. همکلاسی‌های دبیرستانم از شهر، یکدیگر را دعوت می‌کردند تا برای بازی و عکس گرفتن زیر درخت زردآلوی درخشان پایین بیایند. در آن زمان، چشمان پدرم خیلی خوشحال بود! او همچنین یک بطری آب خنک آماده می‌کرد تا مهمانان وقتی تشنه می‌شوند، بنوشند.

به همین سادگی، با وجود سنم، بهار گذشته است. درخت زردآلو در تمام طول سال آرام است، اما وقتی زمان چیدن برگ‌ها می‌رسد، خوشه‌های متراکمی از جوانه‌ها را نشان می‌دهد و جوانه‌های جدید نیز خیلی سریع جوانه می‌زنند. از ۲۶ تت به بعد، جوانه‌های زردآلو به وضوح بزرگ هستند. در این مدت، هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم، اولین کاری که می‌کنم این است که می‌دوم ببینم آیا زردآلو هنوز شکوفا شده است یا نه. حدود ۲۹ تت، فقط چند گل شکوفا شده‌اند، اما تا بعد از ظهر ۳۰ ام، همه درختان کاملاً شکوفا شده‌اند.

هر روز صبح اول سال که از خواب بیدار می‌شوم، پدرم را می‌بینم که لباس مرتب پوشیده و زیر درخت زردآلو نشسته و چای می‌نوشد.

در بهار هجدهمین سال زندگی‌ام، در خنکای صبح اولین روز سال نو، پدرم مرا صدا زد تا زیر درخت زردآلو بنشینم و اولین فنجان چای سال را بنوشم. پدرم از من پرسید: «می‌دانی شکوفه زردآلوی ما چند گلبرگ دارد؟» در واقع، من هرگز گلبرگ‌های شکوفه‌های زردآلو را نشمردم. پدرم دوباره پرسید: «می‌دانی چقدر طول می‌کشد تا شکوفه‌های زردآلو شکوفا شوند و سپس پژمرده شوند؟» این سوال برای من حتی سخت‌تر هم بود.

بعدها، وقتی برای تحصیل به جایی دور رفتم، از پرورش گیاهان سبز گلدانی در خانه لذت بردم و با نگاه کردن به برگ‌ها و گل‌ها احساس آرامش کردم، معنی سوالات تا حدودی پیچیده پدرم در مورد شکوفه‌های زردآلو را فهمیدم. پدرم می‌خواست دخترش، به خصوص در روزهای اول سال، آرام‌تر باشد. آرام‌تر باشد تا ارتباط بیشتری با آنچه در حال حاضر است، برقرار کند. تنها در آن صورت است که احساس آرامش بیشتری خواهم کرد. ذهن انسان به ندرت در یک مکان متوقف می‌شود. به گل‌ها نگاه می‌کند، اما افکار هنوز در افق هستند، چگونه می‌توانیم عطر و رنگ گل‌ها را بشناسیم، چگونه می‌توانیم زیبایی بهار را احساس کنیم؟ بنابراین ارتباط با طبیعت نیز راهی برای بازگرداندن ذهن ما به واقعیت است.

دور از خانه زندگی می‌کنم، اما هر بهار مشتاقانه برمی‌گردم تا عید تت را با خانواده‌ام جشن بگیرم. هر بار که به خانه برمی‌گردم، درخت زردآلو را می‌بینم که پر از خوشه‌های گل است و در گوشه حیاط به رنگ زرد روشن شکوفه می‌دهد، ناگهان احساس عجیبی به من دست می‌دهد. انگار درخت فصل‌های بارانی و آفتابی زیادی را پشت سر گذاشته و هنوز هم گل‌های تازه به زندگی می‌آورد، درخت مثل عضوی از خانواده است که هر بهار منتظر بازگشت من است.

صبح روز اول، من و پدر و مادرم زیر درخت زردآلو یک فنجان چای معطر نوشیدیم. گهگاه، گلبرگ‌های زردآلو در نسیم بهاری تکان می‌خوردند و رنگ طلایی‌شان تا زمانی که از شاخه‌ها می‌افتادند، پرشور باقی می‌ماند.

روزهای اول سال با آرامش و راحتی گذشت. پدرم می‌خواست تمام خانواده‌ام واقعاً استراحت کنند، تنها در آن صورت بدن‌هایمان با انرژی تازه شارژ می‌شدند و آماده‌ی سفری می‌شدند که پیش روی تک تک ما بود.

یک سال، تا بعد از پشه‌بند در خانه ماندم و همیشه صدای آشنای مشتریان همیشگی پدرم را می‌شنیدم: «خدا را شکر، عمو تو خانه است!» - آن صدای شاد همچنین حاکی از آن بود که درخت زردآلوی گرانبهای مشتری نجات یافته است!

سپس ریتم زندگی برای سال جدید آغاز شده است!

نور

ناحیه فو نهوان، HCMC



منبع

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

مزارع نیزار شکوفا در دا نانگ، مردم محلی و گردشگران را به خود جذب می‌کند.
«سا پا از سرزمین تان» در مه فرو رفته است
زیبایی روستای لو لو چای در فصل گل گندم سیاه
خرمالوهای خشک‌شده در باد - شیرینی پاییز

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

یک «کافی شاپ مخصوص ثروتمندان» در کوچه‌ای در هانوی، هر فنجان قهوه را ۷۵۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی می‌فروشد.

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول