Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

«زنده نگه داشتن زندگی» - داستان یک پرستار در مکانی که هیچ کس نمی‌خواهد به آنجا برود

در مرز شکننده بین زندگی و مرگ، جایی که بیماران لاعلاج HIV/AIDS در تنهایی و ناامیدی به سر می‌برند، هنوز پزشکانی هستند که بی‌سروصدا می‌مانند و به کاشتن امید برای دردمندان ادامه می‌دهند.

Báo Sức khỏe Đời sốngBáo Sức khỏe Đời sống07/11/2025

این حرفه مرا انتخاب کرد

ساعت ۸:۳۰ صبح یک روز اواخر پاییز، هوا سرد و نم‌نم بود... همانطور که قول داده بودم، به بیمارستان ۰۹ (بیمارستان مراقبت و درمان اچ‌آی‌وی/ایدز هانوی ) رفتم، جایی که پرستار لی تی تو نزدیک به دو دهه در آنجا کار کرده بود. به محض اینکه او را دیدم، تو با لبخندی ملایم و صدای گرفته گفت: «شما اینجا هستید... دیروز شیفت شب بودم، یک بیمار بدحال داشت که نیاز به درمان اورژانسی داشت...».

تو به آرامی از دوران کاری‌اش به عنوان پرستار در بیمارستان 09 گفت. از سال 2008، تو هر روز هنوز بین بیمارستان 09 و 11 صبح در رفت و آمد بود: «من ساعت 5 صبح از خانه بیرون می‌رفتم و تا ساعت 8-9 شب به خانه نمی‌رسیدم. روزهایی بود که اتوبوس خراب می‌شد، ترافیک سنگین بود، مجبور می‌شدم از اتوبوس پیاده شوم و مسافت زیادی را پیاده بروم. وقتی به خانه می‌رسیدم، فرزندم خواب بود. مواقعی بود که برای خودم متاسفم، اما بعد فکر کردم: من این شغل را انتخاب کرده‌ام، بنابراین باید تا آخرش بروم.»

به نظر می‌رسد که صبح زود سوار اتوبوس شدن و اواخر عصر در میان شلوغی و ازدحام مردم، به ریتم آشنای زندگی تو تبدیل شده است. بارها، به محض اینکه از اتوبوس پیاده می‌شد، تو با عجله به بخش می‌دوید تا بلوزش را عوض کند و شیفتش را ادامه دهد. او گفت: «روزهای زیادی بود که وقت نداشتم صبحانه بخورم، فقط وقت داشتم سریع یک لیوان آب بنوشم، اما با فکر کردن به بیمارانی که منتظر بودند، احساس می‌کردم قدرت بیشتری برای کار کردن دارم.»

«نجات جان» - داستان یک پرستار در مکانی که هیچ‌کس نمی‌خواهد به آنجا برود - عکس ۱.

پرستار لی تی، پنجشنبه.

در ابتدا، وقتی فهمیدند که تو در بیمارستانی مخصوص درمان بیماران اچ‌آی‌وی/ایدز کار می‌کند، خانواده‌اش به شدت مخالفت کردند. «پدر و مادرم نگران بودند و به دخترشان می‌گفتند جایی پیدا کند که بتواند راحت کار کند، چون خطرناک و مسری است... اما من همچنان این موضوع را پنهان می‌کردم و بی‌سروصدا سر کار می‌رفتم؛ همزمان کار می‌کردم و درس می‌خواندم. بعدها، وقتی فهمیدند که مصمم به ماندن هستم، کم کم همه پذیرفتند و از من حمایت کردند.»

شوهر تو در ارتش کار می‌کند و اغلب دور از خانه است. مواقعی بود که تو مجبور بود سر کار برود و همزمان از دو کودک خردسال مراقبت کند. تو هر روز مجبور بود ساعت ۴:۳۰ از خواب بیدار شود، فرنی بپزد، سپس بچه‌ها را پیش پدربزرگ و مادربزرگشان بفرستد و بعد با عجله سر کار برود. عصرها، او آشپزی می‌کرد، لباس می‌شست، تمیزکاری می‌کرد و گاهی اوقات تا ساعت ۱۰ شب کار می‌کرد. تو با خنده گفت: «خیلی وقت‌ها که بچه‌ها مریض بودند و گریه می‌کردند و دست از کار نمی‌کشیدند، فقط می‌توانستم آنها را دلداری بدهم و گریه کنم. حالا که به گذشته فکر می‌کنم، نمی‌دانم چطور بر آن غلبه کردم...»

حقوق پرستاری زیاد نیست، درآمد اضافی وجود ندارد، اما: «واقعاً سخت است، اما هر بار که می‌بینم بیماری حالش خوب می‌شود، چند قدمی راه می‌رود یا فقط لبخند می‌زند، احساس آرامش می‌کنم. افرادی هستند که وقتی تازه وارد بیمارستان شده‌اند، ناامید بوده‌اند، اما بعد از چند ماه درمان، می‌دانند چگونه از خود مراقبت کنند، می‌دانند چگونه تشکر کنند. همین برای خوشحال کردن من کافی است.»

به نظر می‌رسد که برای تو، پرستاری فقط یک حرفه نیست، بلکه یک شیوه زندگی است، زندگی برای دیگران، برای شفقت و به اشتراک گذاشتن. در طول سال‌ها، سفر پرستار هنوز با سوار شدن به اتوبوس صبح زود آغاز می‌شود و با نور آخر شب در خانه کوچکش به پایان می‌رسد. اما در همین سختی‌های خاموش است که تو معنای حرفه انتخابی خود را می‌یابد، حرفه‌ای که به نظر می‌رسد تو را نیز با عشق و مهربانی "انتخاب" کرده است.

  • زندگی سالم در هر روز - کلید کمک به افراد مبتلا به HIV برای پیشگیری از بیماری‌های مزمن و بهبود کیفیت زندگی

جایی پر از خاطرات بدون خنده

تو با چشمانی تیره پس از شیفت شب و دستانی که هنوز بوی ضدعفونی‌کننده می‌دادند، گفت: «اینجا خاطرات شاد کم است، و خنده‌ها حتی کمتر.» تو با صدای گرفته و آهسته گفت: «همه کسانی که اینجا کار می‌کنند، همین حس را دارند، هم عشق و هم ترس. هیچ‌کس جرات نمی‌کند بگوید که نمی‌ترسد، زیرا هر روز با خطر عفونت روبروست. اما اگر بگذاریم ترس بر ما غلبه کند، هیچ‌کس نمی‌تواند زنده بماند.»

تو گفت که پرستاران با کار در چنین محیط ویژه‌ای باید خود را برای داشتن روحیه‌ای پولادین آموزش دهند. «هرچه نگران‌تر، محتاط‌تر. ما باید یاد بگیریم که در هر اقدام کوچکی از خود محافظت کنیم. همکارانی هستند که از بیماران به سل مبتلا شده‌اند، برخی نیز در معرض این بیماری قرار گرفته‌اند، که همه اینها ما را هوشیارتر می‌کند. اما وقتی تصمیم می‌گیریم که به آن پایبند باشیم، به این معنی است که باید آن را بپذیریم، بپذیریم که با آن خطر زندگی کنیم.»

در روزهای اول کار، تو با اشتیاق از سالمندانش که تجربه و پشتکار خود را به او منتقل می‌کردند، درس می‌گرفت. اما صحبت کردن یک چیز است، اما وقتی او شب‌ها به تنهایی کشیک می‌داد، با یک بیمار در حال مرگ روبرو می‌شد، یا شاهد مرگ درست جلوی چشمانش بود، می‌فهمید که این کار چقدر چالش برانگیز است: «وقتی یک بیمار شب هنگام فوت کرد، هنگام انجام کارهای اداری گریه کردم. خیلی غم انگیز بود، زیرا در نهایت، آنها هنوز فقط کادر پزشکی را در کنار خود داشتند.»

تو که به عنوان پرستار در این مکان خاص کار می‌کند، می‌داند که نه تنها یک متخصص، بلکه دوست و خویشاوند افراد رها شده نیز هست. «بسیاری از بیماران بدون هیچ چیز، بدون خویشاوند و بدون دارایی به اینجا می‌آیند. دولت حمایت زیادی در درمان ارائه داده است، اما این بیماران واقعاً به مراقبت و توجه خانواده‌هایشان نیاز دارند. حیف است که بیشتر آنها این حمایت را ندارند.» این جمله‌ای بود که انگار در گلو خفه می‌شد و فرو می‌نشست، گوشه چشمانش هنگام ذکر خاطرات قدیمی قرمز می‌شد.

این پرستار گفت: «بیمارانی که به بیمارستان می‌آیند اغلب در شرایط بسیار خاصی هستند: خانواده‌هایشان آنها را رها کرده‌اند، کسی را ندارند که به او تکیه کنند، بسیاری از آنها در مراحل پایانی بیماری هستند. در اینجا، ما فقط می‌توانیم سعی کنیم تا حد امکان از آنها مراقبت کنیم، دردشان را تسکین دهیم و آنها را کمتر تنها بگذاریم.»

«نجات جان» - داستان یک پرستار در مکانی که هیچ‌کس نمی‌خواهد به آنجا برود - عکس ۳.

نزدیک به 20 سال است که پرستار لی تی تو، با وجود مواجهه همیشگی با خطرات و فشارها، با عشق و مسئولیت از بیماران مبتلا به اچ‌آی‌وی/ایدز مراقبت کرده است...

در سال‌های اولیه، بیمارستان 09 یک بخش درمانی ساده با دیوارهای تکه‌تکه، فاقد تجهیزات و منابع انسانی، اما با تعداد زیادی بیمار بود. بیمارانی که به اینجا می‌آمدند نه تنها ویروس HIV، بلکه ترس، عقده حقارت و انگ اجتماعی را نیز با خود حمل می‌کردند. تو به آرامی با صدایی آمیخته با آه گفت: «یک مورد هست که همیشه به یاد خواهم داشت:

«در آن زمان، کمی بیش از یک سال بود که آنجا کار می‌کردم. یک بیمار مرد بسیار جوان، تنها در دهه بیست زندگی‌اش، تقریباً همسن من، با ظاهری خوش‌قیافه و علمی آنجا بود... ل. به ایدز در مراحل پایانی مبتلا بود، بدنش لاغر و رنگ‌پریده بود و بدون اینکه کسی در کنارش باشد، در بیمارستان بستری شده بود.»

ل. مهربان بود و اغلب آرام در گوشه تخت می‌نشست. تو در اوقات فراغتش اغلب از ل. می‌پرسید. او گفت که فقط آرزو دارد به خانه برود، مادر و اقوامش را دوباره ببیند، اما خیلی دیر شده بود.

آن روز، پس از بررسی اتاق هر بیمار، افسر کشیک متوجه شد که وقت غذا است اما ل. هنوز در اتاق پرسه می‌زد و یک بسته نودل فوری در دست داشت. وقتی از او پرسیدند، معلوم شد که ل. پولی برای غذا خوردن ندارد.

تو به یاد می‌آورد: «دلم برایش خیلی سوخت، بنابراین 20،000 دانگ از جیبم بیرون آوردم، که در آن زمان برای خرید غذا توسط یک پرستار جدید کافی بود، و آن را به ال. دادم تا چیزی برای خوردن بخرد. چه کسی فکر می‌کرد که آن شب، ال. در حالت نشسته، به آرامی زندگی خودش، درگذشت. قبل از آن، او هنوز لبخند می‌زد و به طور عادی صحبت می‌کرد. وقتی فهمیدم، اشک‌هایم جاری شد. در همان سن و سال من، اما با این حال تنها...»، تو گفت این اولین باری بود که برای یک بیمار گریه می‌کرد. او نه از ترس، بلکه از روی ترحم گریه می‌کرد. ترحم برای زندگی‌ای که مجبور شد این دنیا را در سکوت، بدون اقوام، بدون دستی برای گرفتن، ترک کند.

اینجا، مراقبت از بیماران مبتلا به اچ‌آی‌وی/ایدز همیشه پر از خطر و فشار است. بسیاری از بیماران، علاوه بر اچ‌آی‌وی/ایدز، بیماری روانی و رفتار نامنظمی نیز دارند که مراقبت را بسیار دشوارتر می‌کند. مواقعی وجود دارد که پزشکان و پرستاران توسط بیماران مورد حمله قرار می‌گیرند، یا هنگام گرفتن خون یا تزریق مایعات داخل وریدی، بیماران همکاری نمی‌کنند، دست‌هایشان را تکان می‌دهند، خط داخل وریدی را می‌کشند و خون به همه جا می‌پاشد... یک بار، شیفت تو پذیرای بیماری با اختلال روانی بود که از خانواده‌اش کینه زیادی داشت. وقتی درخواستش برآورده نشد، بیمار ناگهان از تیغ برای بریدن خود استفاده کرد و باعث شد خون در همه جا جاری شود.

او به یاد می‌آورد: «بیمار جیغ می‌زد، در راهرو می‌دوید، خون کف و دیوارها را لکه‌دار کرده بود... حتی تماس با حراست هم کمکی نکرد، بنابراین رئیس بخش مجبور شد برای کمک وارد عمل شود. بعد از اینکه بیمار آرام شد، توانستیم به او نزدیک شویم، زخم را بشوییم و آن را بانداژ کنیم...»

خون بیماران مبتلا به اچ‌آی‌وی مانند خون معمولی نیست، هر قطره آن خطری را به همراه دارد. اما در بحبوحه این هرج و مرج، کادر پزشکی مانند تو و همکارانش مجبور بودند آرامش خود را حفظ کنند، هم خودشان را ایمن نگه دارند و هم جان بیماران را نجات دهند. تمام آن شب، تو شخصاً هر ردی از خون را پاک کرد و هر حوله را در یک سطل آب قرمز شست: «آن صحنه هنوز هم مرا آزار می‌دهد. دیگران می‌گفتند ما "شجاع" هستیم، اما در واقع، در آن زمان، هیچ کس وقت زیادی برای فکر کردن نداشت، فقط می‌دانستیم که باید این کار را انجام دهیم، زیرا اگر این کار را نکنیم، بیمار ممکن است در خطر باشد.»

اما پس از آن شب‌های بی‌خوابی، کادر پزشکی مانند تو هنوز آنجا را ترک نکردند و با یک باور ساده پافشاری کردند: «اگر ما این کار را نکنیم، چه کسی به آنها کمک خواهد کرد تا بر آن غلبه کنند؟»

پاداش بی‌نام

اکنون، آگاهی جامعه و بیماران تغییر کرده و بسیار مثبت‌تر شده است. به لطف درمان منظم ARV، بار ویروسی کنترل شده است، بسیاری از افراد مبتلا به HIV هنوز می‌توانند سالم زندگی کنند، کار کنند، ازدواج کنند و با خیال راحت بچه‌دار شوند. صدای تو وقتی در مورد نوزادانی که از والدینی که زمانی به این بیماری مبتلا بوده‌اند متولد شده‌اند صحبت می‌کند، بسیار شادتر است: «من قبلاً از زوج‌های زیادی مراقبت می‌کردم که هر دو به HIV مبتلا بودند. اکنون آنها فرزند دارند، آزمایش بچه‌ها منفی است و سالم هستند. هر بار که فرزندانشان را برای معاینه معمول می‌آورند، آنقدر خوشحالم که گریه می‌کنم.»

تو به یاد زوج جوانی می‌افتد که زمانی توسط خانواده‌شان طرد شده بودند و مجبور بودند موقتاً در یک اتاق اجاره‌ای نمناک زندگی کنند. به لطف درمان و مشاوره روانشناسی، آنها به تدریج به ثبات رسیدند و تصمیم به بچه‌دار شدن گرفتند. تو با احساسی تلخ می‌گوید: «این کودک اکنون تقریباً 10 ساله، سالم و باهوش است. وقتی به آنها نگاه می‌کنم، یک خانواده کامل، می‌فهمم که سال‌های زندگی‌ام در اینجا بیهوده نبوده است.»

«خانم، فرزند من تمام تزریق‌های خون را انجام داده است...» مکالمه ما توسط زنی حدوداً ۷۰ ساله، مادر بیمار نگوین نهو م. ( فو تو ) قطع شد. م. در وضعیت نارسایی حاد کلیه، سوء تغذیه شدید، مشکل در راه رفتن، عدم توانایی در خوردن و آشامیدن به بخش داخلی منتقل شد... اما پس از چند روز درمان و مراقبت در بیمارستان، وضعیت سلامت م. بسیار بهبود یافته است. خانم تران تی اچ.، مادر م.، با خوشحالی گفت: «فرزندم می‌تواند به آرامی در اتاق راه برود و بهتر غذا بخورد.»

شاید این بزرگترین پاداش برای پرستاری مانند تو باشد، پاداشی بی‌نام و نشان، بدون مدال، اما به اندازه‌ای که ارزش تمام فداکاری‌ها را داشته باشد. برای تو، «پاداش» در گواهینامه یا عنوان نیست، بلکه در چشمان سپاسگزار بیمار، لبخند یک کودک سالم و این باور است که هر روزی که اینجا سپری می‌شود، روزی برای کاشتن بذر دیگری از امید در زندگی است.

امیدوارم روزی جامعه تعصب نسبت به افراد مبتلا به اچ‌آی‌وی را از بین ببرد.

آنچه هنوز تو را آزار می‌دهد، تعصباتی است که نمی‌توان آنها را به طور کامل از بین برد. اکنون می‌توان با افراد مبتلا به اچ‌آی‌وی مانند دیگران رفتار کرد و زندگی کرد. آنها می‌توانند سر کار بروند، فرزندان خود را بزرگ کنند و به جامعه کمک کنند. اما نگاه‌های محتاطانه و فاصله نامرئی هنوز به آنها آسیب می‌رساند. جامعه چگونه می‌تواند بیماران را بیشتر درک کند و دوست داشته باشد؟ زیرا وقتی همدردی وجود داشته باشد، آنها ایمان بیشتری برای زندگی بهتر و آبرومندانه‌تر خواهند داشت.

بعد از نزدیک به دو دهه کار در بیمارستان 09، تو هنوز با اتوبوس طولانی بین دو سر شهر رفت و آمد می‌کند، هنوز شب‌ها را کنار تخت بیمارستان بی‌خواب می‌گذراند، بعد از شیفتش دیر غذا می‌خورد... گاهی اوقات احساس خستگی می‌کند و می‌خواهد تسلیم شود، اما با فکر کردن به بیمارانی که دیگر کسی را در کنارش ندارند، تو به خودش می‌گوید: «باید کمی بیشتر تلاش کنم!» بنابراین، تا الان، آن پرستار هنوز ترجیح می‌دهد با بیمارانی بماند که زمانی باعث می‌شدند کل جامعه از او بترسند و دوری کنند.

در میان «خاطرات بدون خنده»، پرستار لی تی تو هنوز هم بی‌سروصدا امید می‌پراکند، با دستان، قلب و عزم کسی که انتخاب کرده زندگی‌اش را با حرفه‌اش به کمال برساند. برای تو، خوشبختی ساده فقط دیدن یک روز آرام دیگر برای بیماران است.

از خوانندگان دعوت می‌شود ویدیوهای بیشتری را تماشا کنند:

منبع: https://suckhoedoisong.vn/giu-lai-su-song-cau-chuyen-cua-nu-dieu-duong-o-noi-khong-ai-muon-den-169251106192636176.htm


نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

نمای نزدیک از تمساح مارمولک در ویتنام، که از زمان دایناسورها وجود داشته است
امروز صبح، کوی نون با حال خراب از خواب بیدار شد.
تای هونگ، قهرمان کار، مستقیماً مدال دوستی را از ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، در کرملین دریافت کرد.
در مسیر فتح فو سا فین، در جنگل خزه‌های پریان گم شده‌ام

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

در مسیر فتح فو سا فین، در جنگل خزه‌های پریان گم شده‌ام

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول