Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

باغ مامان

Báo Bắc GiangBáo Bắc Giang30/07/2023


(BGDT)- مامان قابلمه ماهی پخته را روی اجاق هیزمی گذاشت، خم شد تا روی آتش فوت کند و سرفه کرد. خانه مدت زیادی اجاق گازی داشت، اما مامان هنوز هم هر روز با اجاق هیزمی غذا می‌پخت. مامان می‌گفت آشپزی با اجاق گازی خوشمزه نیست، بوی خاکستر پوسته برنج مخلوط با بوی زغال باعث می‌شد که آن را خوشمزه بداند.

شاید حرف مامان درست باشد، اما شاید از کاه و هیزم توی باغچه هم پشیمان شود. اما متأسفانه، جایی که مامان اجاق هیزمی را برای پخت و پز روشن کرده بود، آشپزخانه‌ی خانه‌ی سه طبقه‌ی محکمی بود که به سبک ویلاهای فرانسوی ساخته شده بود و متعلق به های و همسرش بود و ماه پیش ساختش تمام شده بود. هائو، همسر های، عروسش بود که جرات نمی‌کرد جلوی مامان چیزی بگوید، اما هر وقت مامان برای جارو کردن برگ‌ها به باغچه می‌رفت، های را سرزنش می‌کرد و می‌گفت:

- با دانستن این موضوع، از کارگران می‌خواستم که برای تمیز نگه داشتن حیاط خلوت، بدون درخت، کاه یا هیزم، بتن روی آن بریزند. چه کسی فکر می‌کرد هر بار که دوستان به ویلا می‌آیند، یک اجاق هیزمی درست کنار اجاق گاز می‌بینند. آنها می‌گفتند که من نیمه‌کاره مانده‌ام!

Bắc Giang, Khu vườn, bếp củi, bếp ga, nấu ăn, con dâu mẹ chồng, địa vị, gia đình, Bữa cơm

تصویرسازی: حکیم.

برادر های جرأت بحث نداشت و کلماتش را با دقت انتخاب می‌کرد:

- بیخیال، ماه دیگه مامان خونه عمو با میمونه!

- هی، هر نفر به نوبت یک ماه از مامان مراقبت می‌کنه، لازم نیست تا ابد اونجا بمونه. می‌خوای منو بخوابونی؟ نمی‌خوام به عنوان عروس مادرشوهرم شناخته بشم. هر کاری می‌کنی، ماه دیگه نمی‌خوام دود از آشپزخونه‌ام بلند بشه.

خانم هاو با خوشرویی دوچرخه را بیرون آورد و آقای های را که مثل مترسکی با صورتی درهم کشیده آنجا ایستاده بود، تنها گذاشت. به طور خلاصه، خانم هاو مدت زیادی بود که آشپزی نکرده بود. او به عنوان یک کارمند عالی رتبه دولتی، صبح‌ها ماشینی داشت که او را دنبالش بیاورد و شب‌ها شوهرش یک وعده غذایی کامل داشت، تنها کاری که او باید انجام می‌داد خوردن بود.

قبل از ساختن خانه، مادرم به او گفت که باغچه حیاط خلوت را برایش بگذارد تا بتواند آزادانه در آن حرکت کند و از سبزیجات و مرغ‌ها مراقبت کند. او پیر بود و سال‌ها در خانه‌ای با دیوارهای بامبو زندگی کرده بود، اما حالا هر بار که بوی آهک و ملات را حس می‌کرد، دهانش سرد و ترش می‌شد. برادر دومم به کسی افتخار نمی‌کرد، او قصد داشت آن را برای خوشحال کردن مادرم رها کند. اما متأسفانه، خانم هاو به همه دنیا گفت که او یک فرد تحصیل‌کرده و از طبقه بالا است، اما خانه هیچ سبک و سیاق خاصی نداشت و اصلاً مدرن نبود.

او به من گفت که همه درختان را قطع کنم تا کمتر مزاحم باشد. برادر دومم جرات بحث کردن نداشت. مادرم چند روزی غمگین بود. هنگام ساختن حصار، مادرم کارگران را متوقف کرد و به آنها گفت که باغ را برای رفت و آمد او ترک کنند، درختانی را که سال‌ها آنجا بوده‌اند قطع نکنید، آن را با بتن پر نکنید وگرنه مرغ‌ها پنجه‌هایشان را خراشیده و می‌شکنند. مادرم مانند قدیم با دستانش دراز ایستاده بود تا جلوی راهزنان را برای تخریب روستا بگیرد. برادر دومم آنقدر ترسیده بود که بیرون دوید و به کارگران گفت: «باشه، باشه، فقط حصار را بسازید اما باغ را رها کنید.» خواهرم هاو با چهره‌ای تیره از طبقه بالا به پایین نگاه می‌کرد اما خودش را نگه می‌داشت تا چیزی نگوید. او فقط می‌توانست هر شب برادر دومم را غر بزند.

مامان دقیقاً یک روز در خانه‌ی با ماند. صبح زود روز بعد، قبل از اینکه خروس‌ها بانگ بزنند، هائو، های را از رختخواب بیرون کشید و به بالکن برد، در حالی که به باغ نگاه می‌کرد و با لحنی قاطع صحبت می‌کرد.

- بهت میگم، تا وقتی مامان خونه عمو بائه، تا یه ماه دیگه برنمیگرده. یه کارگر رو خبر کن که بیاد پاسیوی پشت خونه‌ام رو بتن بریزه. خونه یه کارمند دولت باید مدرن و تمیز باشه تا برای مردم الگو بشه. اگه مامان بعداً پرسید، فقط بگو که جنبش جدید ساخت و ساز روستایی اجازه نمیده درختا تو باغچه وحشی رشد کنن. اما کاری که شده دیگه تمومه، مامان احتمالاً مجبورت نمی‌کنه بتن رو بکنی و دوباره موز و بامبو بکاری.

چهره آن های هنوز خواب آلود بود، اگرچه مدت زیادی بود که نمی‌خواست تمام حیاط را بتن بریزد، اما می‌ترسید که همسرش در این منطقه مشهور باشد و همه او را بشناسند. مادرش نیز او را فرستاده بود تا درست و حسابی درس بخواند و او نیز برای امرار معاش کار می‌کرد. اما از زمانی که همسرش یک مقام عالی رتبه شد، دیگر کسی او را در حال رفتن به سر کار ندیده بود. هر روز در خانه می‌ماند تا آشپزی کند و دو فرزندش را به مدرسه ببرد. چندین بار در سالگرد فوت، مادر و خواهر و برادرانش به او گفتند که به سر کار برگردد، زیرا مردان آنقدر منحرف نیستند. آن های به خانم هاو نگاه کرد که رویش را به سمت حیاط برگردانده بود، انگار دنبال چیزی می‌گشت. او در حالی که اخم کرده بود، طوری صحبت می‌کرد که انگار می‌خواست توجیه کند که می‌خواهد از بچه‌ها مراقبت کند تا کمی "قوی‌تر" شوند و سپس به سر کار برگردد.

آنها تازه دبیرستانی بودند، هنوز خیلی کوچک! اما حتی بعد از اینکه دو فرزندشان از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدند و برای تحصیل به خارج از کشور رفتند، های هنوز سر کار برنگشته بود. وقتی کسی این موضوع را مطرح می‌کرد، او فقط زیر لب غرغر می‌کرد و می‌گفت که دیگر پیر شده است و دیگر کسی او را استخدام نمی‌کند. خب، ماندن در خانه برای انجام کارهای خانه و خدمت به خانواده نیز کار مشروعی است. هر وقت این موضوع مطرح می‌شد، های رویش را برمی‌گرداند. مادر و خواهر و برادرهایشان مدام های را تشویق می‌کردند که به سر کار برگردد، زیرا هیچ مردی هرگز اجازه نمی‌دهد که به او برچسب انگل زده شود. اما قلب های انگار یک پای سربی داشت که آن را به پایین می‌کشید، سنگین و غمگین!

بعد از حرف‌های خانم هاو، آقای های زمزمه‌ای کرد، سپس گوشی را برداشت تا با کارگر تماس بگیرد. خانم هاو احساس اطمینان کرد و به داخل رفت تا لباس‌هایش را عوض کند و لباس سفید خالصی بپوشد. او گفت که از یک سفر کاری بیش از یک هفته برمی‌گردد. او می‌خواست حیاط خلوت سنگفرش شده وقتی برمی‌گردد، رگه‌های سفید خالصی مانند رنگ لباسش داشته باشد. او از او می‌خواست که از کارگر بخواهد مجموعه‌ای از میز و صندلی‌های سنگی را نصب کند، با مجسمه‌ای از ونوس که پارچی آب در دست دارد یا مجموعه‌ای از چراغ‌های برنزی به سبک اروپایی که هر شب روشن شوند.

در گوشه باغ، یک برکه ماهی کوی با یک صخره به سبک ژاپنی درست کنید. این مکان جایی برای پذیرایی از مهمانان یا سازماندهی مهمانی‌هایی با کباب، شامپاین و... خواهد بود. این مکان باید برای سبک مهمانانی که مقامات، مشاغل هستند یا حداقل مدرنیته یک کارمند دولت مدرن را نشان می‌دهند، مناسب باشد. او احساس می‌کند که همه این چیزها شایسته موقعیت فعلی اوست. او به شوهرش نگاه تحقیرآمیزی ندارد، او همچنان کسی را که همه ایده‌ها را ارائه می‌دهد، خودش معرفی می‌کند، اما برای اینکه همه چیز بی‌نقص باشد، شوهرش سخت تلاش کرده تا آنها را اجرا کند.

او هنوز هم به همه اعتبار می‌دهد که به لطف حمایت‌های او، دو فرزند خوش‌رفتار و درس‌خوان و یک مادر شوهر همیشه سالم و شاد دارد. این چه دورانی است، او می‌خواهد همه مدرنیته و انعطاف‌پذیری را در تغییر نقش‌های زنان امروزی ببینند. او سرپرست این خانواده است، او حقی را دارد که مردان مدت‌هاست دارند، که: "پشت سر یک زن موفق، همیشه مردی هست که نباید شرمنده باشد." دامن سفیدش بالا و پایین می‌پرید وقتی پاهای تپلش وارد ماشین شدند. در محکم بسته شد. سفر کاری یک زن مدرن با سرعت دور شد و ردی بلند و تیز از لاستیک ماشین روی کف بتنی سفید به جا گذاشت.

* * *

مامان فوفل می‌جوید، دهانش از اشک سرخ شده بود و به بوته موز نگاه می‌کرد، جایی که مرغ مادر با فراغت جوجه‌هایش را برای کندن ریشه‌ها به دنبال کرم هدایت می‌کرد. چشمان مامان دیگر مثل قبل شفاف نبود و پاهایش ضعیف شده بود. مامان با حس آشنایی به باغ رفت. مامان می‌دانست که اگر بیفتد، ردیف‌های سبزیجات و ریشه‌های سیب‌زمینی شیرین از او حمایت می‌کنند. اینطور نبود که مامان از مرتب بودن و تمیزی خوشش نیاید. اما مامان می‌خواست فرزندان و نوه‌هایش عطر وطنشان را استنشاق کنند، نه بوی طاقت‌فرسای مواد مصنوعی. مامان فوفل می‌جوید و فکر می‌کرد، سپس «کمی» اجازه می‌دهد مرغ‌ها به پاهایش نزدیک شوند و چند دانه ذرت و برنج روی آنها می‌پاشد. مامان لبخند زد و به سایه بان خمیده بامبو که خورشید را سایه می‌انداخت نگاه کرد...

ماشین با صدای گوشخراشی جلوی خانه ایستاد. خانم هاو از ماشین پیاده شد، دامن سفیدش را پوشیده بود و راه می‌رفت. سرش را برگرداند، لبخند زد و از پنجره سیاه برای کسی که داخل ماشین بود دست تکان داد. سپس بوسه‌ای اغواگرانه و اغواگرانه به سبک اروپایی واقعی به او داد. راننده جوان که خم شده بود، چمدان صورتی را به او داد. سفر کاری این زن مدرن در حالی که هنوز دامنش با آهنگ‌های شاد جلوی خانه تکان می‌خورد، به پایان رسید.

زنگ را زد اما کسی برای باز کردن در نیامد. عجیب بود که شوهرش باید این ساعت خانه می‌بود. به هر حال، کلید خودش را بیرون آورد تا در را باز کند، چشمانش با مژه‌های مصنوعی فر شده به سرعت به باغ نگاه کرد و منتظر تغییر پس از کلماتی بود که قبل از رفتن به شوهرش گفته بود. اما... هیچ چیز آنطور که تصور می‌کرد باشکوه‌تر و باشکوه‌تر نشد. در واقع، به نظر می‌رسید همه چیز بیش از پیش به ماهیت واقعی یک خانه روستایی بازگشته است.

او به سرعت به حیاط خلوت رفت، نزدیک بود پایش به چند کلوخ خاکی که کسی تازه برای کاشت سیب‌زمینی کنده بود، گیر کند. در میانه‌ی قدم‌هایش ایستاد که مادرش را دید که روی تخت بامبو نشسته بود، موهای بلندش را مرتب بسته بود و با دقت به گله مرغ‌ها نگاه می‌کرد. در دوردست، در میان بوته‌های بامبو، به نظر می‌رسید که او در حال جوشاندن یک قابلمه آب صابون است و برگ‌های بامبو در باغ پخش شده بودند. عطر صابون فضای کوچک آسمان را پر کرده بود.

چرا مامان قبل از پایان ماه به خانه برگشت؟ باغ «مدرن»ی که آرزویش را داشت کجاست؟ شوهرش، برادر دوم، کجاست؟ آیا او جرات ندارد طبق گفته‌ی او عمل کند؟ همه باید به یاد داشته باشند که او کسی است که به تنهایی از این خانواده حمایت می‌کند...؟

مادرش با دیدن خواهرش که برگشته بود، به آرامی لبخند زد:

- برگشتی پسرم؟ مامان برات آب صابون پخته! بیا اینجا، موهاتو بشورم!

- چرا برگشتی مامان؟ شوهرم کجاست؟

- های گفت دلش برات تنگ شده برای همین اومده دنبالت! برگشته سر کار! اول هفته برای یه کار فنی تو شرکت تعاونی درخواست داده. پس زیردست توئه! اما این روزا، ضایع شدن شوهر برای زنش چیز بدی نیست!

- کی بهش گفته بره سر کار؟ من که از همین الان از این خونه مراقبت می‌کنم، چی کم داریم؟

- بهت گفتم برو سر کار بابا! این خونه کم کم داره حال و هوای خانوادگی و طعم خونه رو نداره اگه همه چی بتنی باشه مامان!

صدای پسر بزرگ خانم هاو از داخل خانه آمد. او همان کسی بود که خانم هاو برای تحصیل به خارج از کشور فرستاده بود، او فکر می‌کرد اگر این خانه به سبک مدرن طراحی شود، پسرش بسیار خوشحال خواهد شد. اما شاید اوضاع آنطور که او فکر کرده بود و برای چیدمان آن خیلی تلاش کرده بود، نبود.

- نه تنها بابا، بلکه من هم برای کار به اینجا برمی‌گردم، مامان! در کشورهای توسعه‌یافته، هیچ‌کس باغ خودش را برای تقلید از باغ‌های کشورهای دیگر نابود نمی‌کند. مامان می‌گوید: «فرهنگ چیزی است که بعد از از دست دادن همه چیز باقی می‌ماند.» بابا یک مرد است، هنوز هم ستون خانواده در برابر همه طوفان‌ها. اگر بابا این باغ را نابود کند، فرهنگ و محبت خانواده ما را نیز نابود خواهد کرد. تماس تلفنی که بابا اوایل این هفته بعد از اینکه مامان می‌خواست این باغ را به هم متصل کند، گرفت، برای من بود! من شرایط زندگی بابا را درک می‌کنم و امیدوارم که مادرم هم بابا را بهتر درک کند.

خواهر هاو مبهوت شد و سپس به فرزندش نگاه کرد، به نظر می‌رسید که دنباله دامن سفید از رقصیدن باز ایستاده است، در این صحنه بی‌ربط شده بود. احساس می‌کرد مدت‌هاست چیزی را فراموش کرده است. روزی باید موقعیت فعلی‌اش را به شخص دیگری واگذار کند. در آن زمان، دیگر سفرهای کاری طولانی وجود نخواهد داشت. دیگر ماشین‌های لوکسی برای بردن او وجود نخواهد داشت. آن زمان، زمان بازگشت خواهد بود. پس اگر دیگر او نباشد، این باغ از چه کسی استقبال خواهد کرد.

صدای قدقد مرغی که جوجه‌هایش را صدا می‌زد، آمد، سپس صدای موتورسیکلت برادر بزرگتر که از سر کار به خانه برمی‌گشت، از جلوی کوچه آمد. عطر شاه‌توت هنوز در بخاری هیزمی باقی مانده بود و باد آن را در سراسر باغ پخش می‌کرد. مامان از قبل کنار کوزه آب منتظر خواهرش بود. او هرگز این باغ را اینقدر دوست نداشت. برای شام امشب، مامان از قبل قابلمه ماهی آب‌پز را گذاشته بود...!

داستان کوتاهی از تران نگوک دوک

انعکاس تصویر در کنار پل برکه

(BGDT)- پل برکه سال‌هاست که آنجا، کنار درخت گواوا، قرار دارد. در واقع، چندین بار به دلیل پوسیدن چوب و بامبو تغییر کرده و اکنون با یک تخته بتنی محکم جایگزین شده است. برکه از کودکی خانم نگان تا به امروز، که بیش از شصت سال دارد، همراه او بوده است. برکه بزرگ است، سه طرف آن در باغ قرار دارد و طرف دیگر آن در کنار جاده‌ای است که به مزرعه روستا منتهی می‌شود.

جایی که نیلی سبز است

(BGDT)- مای تازه بار هیزم را زمین گذاشته بود و هنوز روی اولین پله پله‌ها نرفته بود که صدای بم پدربزرگش را شنید:

شادی ساده

(BGDT)- خانم نهی تلو تلو خورد و نزدیک بود وسط حیاط بیفتد که همسایه به او اطلاع داد که تو، پسرش، به دلیل قمار توسط پلیس دستگیر شده است. خوشبختانه، در همان لحظه، سانگ، نوه‌اش، پسر تو، از جایی فرار کرد و او را با دو دست نگه داشت.

پیچک کوچک

(BGDT) - مین تازه از ماشین پیاده شده بود که جمعیتی از رانندگان تاکسی موتوری و تاکسی‌های اینترنتی او را احاطه کردند و از او دعوت کردند تا سوار شود... مردی بود که تیزهوش و خوش‌صحبت بود:

باک گیانگ ، باغ، اجاق هیزمی، اجاق گازی، آشپزی، مادرشوهر و عروس، جایگاه اجتماعی، خانواده، غذا



لینک منبع

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

فلات سنگی دونگ وان - یک «موزه زمین‌شناسی زنده» نادر در جهان
شهر ساحلی ویتنام در سال ۲۰۲۶ به برترین مقاصد گردشگری جهان تبدیل می‌شود
«خلیج ها لونگ را از روی خشکی تحسین کنید» به تازگی وارد فهرست محبوب‌ترین مقاصد گردشگری جهان شده است.
گل‌های نیلوفر آبی که از بالا به رنگ صورتی درمی‌آیند

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

ساختمان‌های بلندمرتبه در شهر هوشی مین در مه فرو رفته‌اند.

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول