Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

سی ام آوریل من

در طول ۵۰ سال گذشته که صلح و اتحاد دوباره برقرار بوده، من روابط نزدیک زیادی بین مردم «این طرف» و «آن طرف» ایجاد کرده‌ام و واقعاً افتخار می‌کنم که بخشی از آشتی و هماهنگی ملی بوده‌ام.

Báo Tuổi TrẻBáo Tuổi Trẻ27/04/2025

سی‌ام آوریل من - عکس ۱. سی‌ام آوریل من - عکس دوم.

حتی امروز، هنوز سخنان ژنرال دونگ وان مین و سرتیپ نگوین هو هان را که ساعت ۹ صبح ۳۰ آوریل ۱۹۷۵ در رادیو سایگون صحبت کردند، به یاد دارم: «... ما از همه سربازان جمهوری ویتنام می‌خواهیم که آرام باشند، آتش‌بس کنند و در جایی که هستند بمانند تا قدرت را به شیوه‌ای منظم به دولت انقلابی تحویل دهند و از خونریزی غیرضروری هموطنانمان خودداری کنند.»

مایه خوشحالی بود که جنگ در یک لحظه پایان یافت، مردم سایگون در امان بودند و شهر دست نخورده باقی ماند.

سی‌ام آوریل من - عکس ۳.

بعدازظهر ۳۰ آوریل، خانه‌ام در ناحیه ۳ را ترک کردم تا به مادرم در تی نگ هه سر بزنم.

خانواده من نه برادر دارد و پنج نفر از آنها در ارتش ویتنام جنوبی خدمت کردند: یکی در سال ۱۹۶۴ جانباز معلول شد، یکی در سال ۱۹۶۶ درگذشت، یکی گروهبان، یکی سرباز وظیفه و دیگری ستوان بود.

دو برادر بزرگترم قبلاً شماره‌های نظامی خود را دریافت کرده بودند؛ فقط من و برادر کوچکترم که به فرزندی پذیرفته شده بودم، بدون شماره‌های نظامی مانده بودیم. آن بعد از ظهر، وقتی مادرم مرا دید، بغض کرد و اشک‌هایش را فرو خورد و گفت: «اگر جنگ ادامه پیدا کند، نمی‌دانم چند پسر دیگر را از دست خواهم داد.»

خانه مادرم را ترک کردم و برای بررسی اوضاع به دانشگاه فناوری فو تو (که اکنون دانشگاه فناوری شهر هوشی مین نام دارد) رفتم.

در آن زمان، من نفر سوم از نظر رتبه در تیم رهبری مدرسه بودم که رهبرشان چند روز قبل به خارج از کشور رفته بود.

به محض ورود از دروازه، چند نفر از کارکنان را دیدم که با بازوبندهای قرمز برای محافظت از مدرسه نگهبانی می‌دادند. با دیدن اینکه دانشگاه فناوری سالم و امن است، خیالم راحت شد.

سی‌ام آوریل من - عکس ۴.

توصیف شادی دیدن آمدن صلح به کشورمان دشوار است، اما حتی ۵۰ سال بعد، من هنوز خوشحالم. تا سال ۱۹۷۵، جنگ ۳۰ سال طول کشیده بود، بیشتر از ۲۸ سال سن من در آن زمان. نسل ما در جنگ متولد و بزرگ شد؛ چه شادی بزرگتر از صلح می‌تواند وجود داشته باشد؟

سی‌ام آوریل من - عکس ۵.

پس از روزهای شاد صلح و اتحاد، سختی‌های بی‌شماری از راه رسید. اقتصاد رو به زوال رفت، زندگی دشوار شد و جنگ‌های مرزی در جنوب غربی با خمرهای سرخ و جنگ مرزی سال ۱۹۷۹ در شمال با چین، بسیاری از مردم را غمگین کرد و بسیاری تصمیم به ترک آنجا گرفتند.

من هنوز سعی می‌کنم در مورد صلح کشور خوشبین باشم؛ هر چه باشد، من هنوز جوان هستم و می‌توانم سختی را تحمل کنم. اما با نگاه به فرزندم، نمی‌توانم جلوی قلبم را بگیرم و احساس دلشکستگی نکنم. من و همسرم در پایان نوامبر ۱۹۷۶ صاحب یک دختر دیگر شدیم و فرزندمان شیر کافی نداشت، بنابراین پدر شوهرم سهمیه شیر خود را به نوه‌اش داد.

حقوق دولتی ما برای گذران زندگی کافی نبود، بنابراین مجبور شدیم کم‌کم هر چه می‌توانستیم بفروشیم. همسرم در دانشگاه بانکداری، در مرکز آموزش پلی‌تکنیک انجمن روشنفکران میهن‌پرست، زبان انگلیسی تدریس می‌کرد و همچنین در بسیاری از خانه‌های شخصی، کلاس‌های فوق برنامه برگزار می‌کرد و تا پاسی از شب ده‌ها کیلومتر دوچرخه‌سواری می‌کرد.

عکس شماره ۶، سی‌ام آوریل من.

من صبح زود با دوچرخه می‌روم تا دو فرزندم را به خانه مادربزرگشان در منطقه بین تان ببرم، سپس برای تدریس به دانشگاه پلی‌تکنیک در منطقه ۱۰ می‌روم. ظهر برمی‌گردم تا پسرم را به مدرسه لو کوی دان در منطقه ۳ ببرم، سپس به سر کارم در دانشگاه برمی‌گردم.

بعدازظهرها، برای برداشتن دخترم به منطقه بین تان برمی‌گشتم، سپس به خانه‌مان در منطقه مسکونی ین دو، منطقه ۳ برمی‌گشتم، جایی که همسرم پسرمان را برمی‌داشت. من به مدت چندین سال، هر روز بیش از ۵۰ کیلومتر دوچرخه‌سواری می‌کردم. در اوایل دهه ۱۹۸۰، بیش از ۱۵ کیلوگرم وزن کم کردم و به اندازه زمانی که دانشجو بودم لاغر شدم.

عکس شماره ۷ - ۳۰ آوریل من.

مشکلات و کمبودها تنها چیزهای غم‌انگیز نبودند؛ برای ما روشنفکران اهل جنوب، طوفان ذهنی حتی جدی‌تر بود.

در ۲۸ سالگی، پس از هفت سال تحصیل در خارج از کشور، کمتر از یک سال به ویتنام بازگشته بودم و سمت معاون رئیس دانشگاه فناوری آن زمان - معادل معاون رئیس دانشگاه پلی‌تکنیک فعلی - را داشتم. من به عنوان یک مقام عالی‌رتبه طبقه‌بندی شدم و باید به کمیته نظامی حاکم بر سایگون - شهر گیا دین - گزارش می‌دادم.

در ژوئن ۱۹۷۵، به من دستور داده شد که در یک اردوی بازآموزی شرکت کنم، اما خوش شانس بودم. روزی که رسیدم، تعداد افراد خیلی زیاد بود، بنابراین مجبور شدم آن را به تعویق بیندازم. روز بعد، دستوری آمد که رتبه کسانی که در بخش‌های آموزش و پرورش و بهداشت بودند و باید در اردوهای بازآموزی شرکت می‌کردند، یک درجه کاهش یابد، بنابراین من مجبور به رفتن نشدم.

دوستان و همکارانم، یکی پس از دیگری، به نحوی، به دلیلی، آنجا را ترک کردند، اما همه غم و اندوه را با خود به همراه داشتند، همه آرزوهایشان را پشت سر گذاشتند. تا سال ۱۹۹۱، من تنها دارنده مدرک دکترا بودم که قبل از سال ۱۹۷۵ در دانشگاه پلی تکنیک در خارج از کشور آموزش دیده بودم و تا زمان بازنشستگی‌ام در اوایل سال ۲۰۰۸ برای تدریس باقی ماندم.

با بیش از ۵۰ سال سابقه همکاری با دانشگاه فناوری شهر هوشی مین، سهیم بودن در سفر تاریخی آن و تجربه شادی و غم، حتی لحظات تلخ، هرگز از تصمیم خود برای ترک زندگی راحت و آینده علمی امیدوارکننده در استرالیا و بازگشت به خانه در سال ۱۹۷۴ و ماندن در ویتنام پس از سال ۱۹۷۵ پشیمان نبوده‌ام.

من به عنوان مدرس دانشگاه کار کردم با این امید که دانش و درک خود را با دانشجویان دانشگاه به اشتراک بگذارم، به توسعه کشور کمک کنم و از طریق فداکاری برای میهنم و انجام مسئولیت یک روشنفکر، آرامش خاطر پیدا کنم.

به مدت ۱۱ سال به عنوان رئیس دپارتمان مهندسی هوانوردی، با پایه گذاری توسعه منابع انسانی در صنعت مهندسی هوافضای ویتنام، در آموزش بیش از ۱۲۰۰ مهندس مشارکت داشته‌ام که بیش از ۱۲۰ نفر از آنها برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا به خارج از کشور رفته‌اند.

سی‌ام آوریل من - عکس ۸.

این مایه‌ی شادی و افتخار بزرگتری است که من در آغاز برنامه‌ی «برای فردایی توسعه‌یافته» روزنامه‌ی توئی تره، از سال ۱۹۸۸، مشارکت داشتم و از آن زمان تاکنون، «پیشگام» توانمندسازی نسل‌های زیادی از دانش‌آموزان بوده‌ام.

در مورد برنامه بورسیه تحصیلی «حمایت از دانش‌آموزان برای تحصیل»، من به مدت ۱۵ سال مسئول جمع‌آوری کمک‌های مالی برای منطقه توا تین هوئه بوده‌ام. ده‌ها هزار بورسیه تحصیلی، که در مجموع صدها میلیارد دونگ ویتنامی می‌شود، فرصت‌های آینده را برای ده‌ها هزار جوان فراهم کرده است.

با مشارکت در آینده ویتنام، تنهایی‌ای که در روزهای سخت پس از سال ۱۹۷۵ احساس می‌کردم، به تدریج از بین رفته است.

سی سال جنگ، میلیون‌ها خانواده را با خسارات دلخراش و نفرت، تعصب و سوءتفاهم‌های عمیقی روبرو کرد. پنجاه سال صلح، به اشتراک گذاشتن یک خانه مشترک ویتنامی، همکاری برای رسیدن به یک هدف مشترک برای آینده کشور، به خویشاوندی اجازه داده است تا نفرت و تعصب را حل کند.

سال‌های زیادی، خودم را در این میان گرفتار می‌دیدم: در داخل کشور، من را حامی رژیم سابق ویتنام جنوبی می‌دانستند؛ در خارج از کشور، من را حامی رژیم سوسیالیستی می‌دانستند. با انتخاب آرام آرمان‌هایم برای کشورم، شیوه زندگی و کارم به طور طبیعی به پلی بین این دو طرف تبدیل شد.

در طول ۵۰ سال گذشته که صلح و اتحاد دوباره برقرار بوده، من روابط نزدیک زیادی بین مردم «این طرف» و «آن طرف» ایجاد کرده‌ام و واقعاً افتخار می‌کنم که بخشی از آشتی و هماهنگی ملی بوده‌ام.

عکس شماره ۹ - ۳۰ آوریل من.


روی محراب خانه مادربزرگم در هوئه، سه بخش وجود دارد: در وسط، بالا، پرتره‌های پدربزرگ و مادربزرگم و بعدها پدربزرگ و مادربزرگ پدری‌ام قرار دارد؛ در یک طرف پرتره‌های فرزندان پدربزرگ و مادربزرگ پدری‌ام که در ارتش آزادی‌بخش خدمت می‌کردند؛ و در طرف دیگر پرتره‌های کودکان دیگری که در ارتش ویتنام جنوبی خدمت می‌کردند.

مادربزرگم بینایی ضعیفی داشت و در سال‌های آخر عمرش، بینایی‌اش رو به وخامت گذاشت. فکر می‌کنم این تا حدودی نتیجه‌ی سال‌هایی بود که او برای فرزندانش که در جنگ کشته شده بودند، گریه می‌کرد.

جلوی خانه دو ردیف درخت فوفل و یک مسیر کوچک منتهی به دروازه بود. پدربزرگ و مادربزرگم را تصور می‌کردم که دم دروازه ایستاده‌اند و برای فرزندانشان که به جنگ می‌رفتند دست تکان می‌دهند و خداحافظی می‌کنند؛ همچنین آنها را تصور می‌کردم که عصرها روی صندلی‌های ایوان نشسته بودند و به دوردست‌ها خیره شده بودند و منتظر بازگشت فرزندانشان بودند؛ و آنجا بود که شاهد صحنه دلخراش والدین مسنی بودم که با اندوهی وصف‌ناپذیر برای فرزندان خردسال خود گریه می‌کردند.

تنها کشورهایی که جنگ را تجربه کرده‌اند، مانند ویتنام، می‌توانند انتظار طولانی و عذاب‌آور همسران و مادرانی را که شوهران و پسرانشان برای مدت طولانی دور از خانه هستند، واقعاً درک کنند. «شفق متروک با رنگ بنفش آمیخته شده است، شفقی که هیچ غمی نمی‌شناسد. شفق متروک با غمی جانکاه آمیخته شده است» (هوو لون).

سی‌ام آوریل من - عکس ۱۰.

سی‌ام آوریل من - عکس ۱۱.

سرنوشت زنان در زمان جنگ همه یکسان بود؛ مادرم راه مادربزرگم را دنبال کرد. پدرم «به محض ازدواج ما رفت» و هر بار که برای مرخصی به خانه می‌آمد، مادرم باردار بود.

فکر می‌کنم در آن سال‌ها، پدرم هم نگران زایمان همسرش در خانه بود و فکر می‌کرد اوضاع چطور پیش خواهد رفت و آیا بچه‌ها سالم به دنیا خواهند آمد یا نه. مادرم به تنهایی بچه‌ها را بزرگ کرد.

یک بار، قبل از ساعت منع رفت و آمد، پیاده با عجله به خانه می‌رفتم که نارنجکی نزدیک پایم منفجر شد؛ خوشبختانه فقط از ناحیه پاشنه پا آسیب دیدم.

نسل مادرم خوش‌شانس‌تر بودند چون فقط مجبور بودند برای شوهرانشان منتظر بمانند، و حتی خوش‌شانس‌تر بودند چون پدرم برگشت و آنها دوباره به هم پیوستند، نه اینکه مجبور باشند مثل مادربزرگم «در تاریکی کنار قبر فرزندش بنشیند» غم و اندوه را تحمل کنند.

داستان خانواده من چیز غیرمعمولی نیست. چندین بار خبرنگاران پیشنهاد نوشتن درباره فرزندان هر دو خانواده پدربزرگ و مادربزرگم را داده‌اند، اما من رد کرده‌ام، زیرا اکثر خانواده‌ها در جنوب شرایط مشابهی دارند. خانواده من نسبت به بسیاری دیگر، دلشکستگی کمتری را تجربه کرده‌اند.

من از گورستان‌های جنگ در سراسر کشور بازدید کرده‌ام و همیشه به درد عظیم پشت هر سنگ قبر اندیشیده‌ام. یک بار وقتی مادر تو در کوانگ نام زنده بود، از او دیدن کردم. بعدها، هر بار که به عکس وو کونگ دین از مادر تو نگاه می‌کردم، که با چشمانی اشکبار در مقابل نه شمع به نشانه نه پسرش که هرگز برنگشتند، نشسته بود، با خود فکر می‌کردم که چند مادر دیگر مانند مادر تو در این سرزمین S شکل ویتنام وجود دارد.

در طول دهه‌های صلح، با اینکه به اندازه کافی غذا داشتیم، مادرم هرگز غذای باقی‌مانده را هدر نمی‌داد. اگر امروز غذایی را تمام نمی‌کردیم، آن را برای فردا ذخیره می‌کردیم. عادت پس‌انداز از سنین پایین در ما وجود داشت، زیرا «دور انداختن آن اسراف است؛ در گذشته غذای کافی برای خوردن نداشتیم.» «در گذشته» کلماتی بودند که مادرم بیشتر از همه به زبان می‌آورد و تقریباً هر روز آنها را تکرار می‌کرد.

نکته قابل توجه این است که وقتی او درباره روزهای گذشته صحبت می‌کند - از سال‌های آتش توپخانه گرفته تا سال‌های طولانی قحطی، با برنج مخلوط با سیب‌زمینی شیرین و کاساوا - مادرم فقط خاطرات را مرور می‌کند، هرگز شکایت یا تاسف نمی‌خورد. گهگاه، از اینکه توانسته از پس همه اینها بربیاید، از ته دل می‌خندد.

با نگاهی به گذشته، مردم ویتنام، با پشت سر گذاشتن جنگ و سختی، مانند نهال‌های برنج هستند. باورکردنی نیست که آنها چنین مقاومت، استقامت و پشتکار را از کجا و از چنین بدن‌های کوچک و لاغری به دست آورده‌اند، جایی که گرسنگی از سیری رایج‌تر بود.

پنجاه سال آرامش در یک چشم به هم زدن گذشت. پدربزرگ و مادربزرگم رفتند و پدر و مادرم هم از دنیا رفتند. گاهی فکر می‌کنم اگر جنگ نبود، خانواده‌ام چه وضعیتی داشتند. تصورش با کلمه "اگر" سخت است، اما مطمئناً مادرم آن زخم را روی پاشنه پایش نداشت، پدر و مادرم آن سال‌های جدایی را نداشتند و محراب اجدادی خانواده پدری‌ام با همان رداهای رنگی مزین می‌شد...

سی‌ام آوریل من - عکس ۱۲.

سی‌ام آوریل من - عکس ۱۳.

پس از سقوط بون ما توت، زمان، مانند اسبی تاخت‌زن، به سرعت به جلو حرکت کرد و مستقیماً به سوی روزی رفت که شاید هیچ ویتنامی هرگز فراموش نکند: چهارشنبه، 30 آوریل 1975.

ظرف چند ده روز، تحولات در میدان نبرد و عرصه سیاسی، سقوط ویتنام جنوبی را قطعی کرد. آشنایان خانواده من به دو گروه تقسیم شده بودند: آنهایی که با عجله بلیط هواپیما برای فرار از ویتنام تهیه می‌کردند و آنهایی که با آرامش اوضاع را زیر نظر داشتند. گروه دوم بسیار بزرگتر از گروه اول بودند.

در ۲۹ آوریل، به نظر می‌رسید که درگیری‌ها فروکش کرده است، اما مرکز شهر آشفته شد. مردم به سمت اسکله باخ دانگ و سفارت آمریکا هجوم بردند و تقلا می‌کردند جایی برای فرار پیدا کنند.

صبح روز 30 آوریل، اخبار سیل‌آسا سرازیر شد. در کوچه‌های جلو و پشت خانه‌ام، مردم فریاد می‌زدند و اخبار را از طریق بلندگوها پخش می‌کردند.

از صبح زود:

«آنها از کو چی پایین می‌آیند.»

«آنها به با کیو رسیده‌اند.»

«آنها به تقاطع بای هین می‌روند»، «آنها به بین چان می‌روند»، «آنها به فو لام می‌روند»...

کمی بعد از ظهر:

«تانک‌هایشان به سمت هانگ زان می‌روند»، «تانک‌هایشان به سمت تی نگ می‌روند»، «تانک‌ها در خیابان هونگ تاپ تو از باغ‌وحش به سمت کاخ استقلال هستند».

«دارن تبدیل به کاخ استقلال می‌شن. اوه نه، همه چی تموم شد!»

سی‌ام آوریل من - عکس ۱۴.

سی‌ام آوریل من - عکس ۱۵.

وقایعی که در آن صبح رخ داد، به سادگی پایان جنگ را رسمی کرد. رئیس جمهور دونگ وان مین تسلیم را از طریق رادیو اعلام کرد.

سی‌ام آوریل من - عکس ۱۶.

بعضی از مردم وحشت کردند. با این حال، اکثر خانواده‌های محله بی‌سروصدا و نسبتاً آرام نظاره‌گر ماجرا بودند.

اواخر بعدازظهر ۳۰ آوریل ۱۹۷۵، مردم کم‌کم درهای خانه‌هایشان را باز کردند تا به یکدیگر سلام کنند. ساکنان سایگون به تحولات سیاسی عادت داشتند، بنابراین اکثر آنها موقتاً از تغییراتی که کاملاً درک نمی‌کردند، اطمینان خاطر پیدا کردند.

آن شب، پدرم یک جلسه خانوادگی برگزار کرد.

پدرم گفت: «به نظرم خوب است که شهر را گرفته‌اند. این جنگ عظیم و طولانی بود و خیلی خوب است که به این آرامی تمام شد. به هر حال، اتحاد دوباره کشور خوشایندترین اتفاق است!»

مادرم گفت: «هیچ‌کس نمی‌خواهد جنگ ادامه پیدا کند. حالا پدر و مادرت می‌توانند مطمئن باشند که نسل تو زندگی شادتری نسبت به ما خواهد داشت.»

در بحبوحه چنین امیدها و نگرانی‌هایی در مورد آینده دور، خانواده من همچنین دریافتند که تصرف شهر عموماً به آرامی پیش رفت و دولت جدید حسن نیت خود را در جلوگیری از غارت و بازگرداندن نظم و ثبات اجتماعی نشان داد.

سی‌ام آوریل من - عکس ۱۷.

در روزهای اول ماه مه ۱۹۷۵، خیابان‌ها مانند سال نو قمری خلوت بودند و نظم همیشگی خود را از دست داده بودند. یک ارتش کامل چند صد هزار نفری از رژیم ویتنام جنوبی که روز قبل مرخص شده بودند، بدون هیچ ردی ناپدید شده بودند.

در سایگون پرسه می‌زدم و به زباله‌دان‌هایی برخوردم که پر از صدها یونیفرم نظامی نو بود که با عجله دور انداخته شده بودند، هزاران جفت پوتین کاملاً سالم که بدون مراقبت رها شده بودند، تعداد بی‌شماری کلاه بره و قمقمه آب که به طور نامنظم افتاده بودند... گاهی اوقات حتی با اسلحه‌های از هم جدا شده و چند نارنجک که در کنار جاده پراکنده بودند، مواجه می‌شدم.

سی‌ام آوریل من - عکس ۱۸.

در طول مسیر، گهگاه با چند خودروی نظامی ویتنام شمالی مواجه می‌شدیم که هنوز با برگ‌های استتار پوشیده شده بودند. هر جا که می‌رفتیم، سربازانی با قیافه‌های مهربان و چشمانی گشاد و مبهوت را می‌دیدیم که نظاره‌گر، کنجکاو، پرسشگر و مجذوب بودند.

حس اولیه امنیت و حسن نیت باعث شد حمایت بر مخالفت، و شور و شوق بر بی‌تفاوتی غلبه کند. آنچه مسلم بود این بود که دیگر جنگی در کار نبود.

--------------------------------------------------------------------------------

محتویات: NGUYEN THIEN TONG - NGUYEN TRUONG UY - LE HOC LANH VAN

طرح: VO TAN

Tuoitre.vn

منبع: https://tuoitre.vn/ngay-30-4-cua-toi-20250425160743169.htm


نظر (0)

لطفاً نظر دهید تا احساسات خود را با ما به اشتراک بگذارید!

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

جوانان در شهر هوشی مین از گرفتن عکس و سر زدن به مکان‌هایی که به نظر می‌رسد "برف می‌بارد" لذت می‌برند.
یک مکان تفریحی کریسمس با یک درخت کاج ۷ متری، شور و هیجان زیادی را در بین جوانان شهر هوشی مین ایجاد کرده است.
چه چیزی در کوچه ۱۰۰ متری باعث ایجاد هیاهو در کریسمس می‌شود؟
غرق در جشن عروسی فوق‌العاده‌ای که ۷ شبانه‌روز در فو کوک برگزار شد

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

بویی کونگ نام و لام بائو نگوک با صداهای زیر با هم رقابت می‌کنند

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول