والدینش وقتی او جوان بود از هم جدا شدند. او افسرده بود و زندگی بیخیالی داشت. از روزی که با نامادریاش زندگی کرد، یاد گرفت که از «اشکهای» عشق بترسد.
نامادری بر فرزندان ناتنی تأثیر میگذارد
نگوین کوک وونگ (متولد ۱۹۹۰، اهل منطقه آن لائو، بین دین) در روزهایی که دور از خانه کار میکرد، دلتنگی خانه او را عذاب میداد. او بیش از همه دلتنگ مادرش بود، کسی که با او نسبت خونی نداشت اما او را بیشتر از پسر خودش دوست داشت.
آقای وونگ حدود ۱۰ سال است که نامادریاش را «مادر تان» (خانم نگوین کیم تان، اهل بین دین) صدا میزند. قبل از آن، او از نامادریاش متنفر بود، هرچند که او هرگز کاری با او نکرده بود.
آقای وونگ و مادر تان در سفری به لام دونگ . عکس: NVCC
والدین بیولوژیکی او وقتی وونگ ۵ ساله بود از هم جدا شدند. او دلیل جدایی والدینش را میدانست. این موضوع در تمام دوران کودکیاش او را آزار میداد.
آقای وونگ با مادرش زندگی میکرد و گهگاهی به پدرش سر میزد. وقتی کلاس هشتم بود، پدرش بیش از ۵ سال با نامادریاش زندگی میکرد. نامادریاش پسری داشت که از آقای وونگ کوچکتر بود. شوهر اولش به دلیل بیماری جدی فوت کرده بود.
همچنین در کلاس هشتم، وونگ شیطنت میکرد و توسط مادر بیولوژیکیاش کتک میخورد. او از خانه فرار کرد تا با پدر و نامادریاش زندگی کند.
نامادری او معلم ادبیات مدرسه ای بود که ووونگ در آن درس می خواند. وقتی آنها با هم زندگی می کردند، او لجباز بود و از صدا زدن مادرش خودداری می کرد و فقط مثل دوران مدرسه او را "خاله" صدا می زد. او شیطان و بازیگوش بود و نامادری اش او را کتک نمی زد و سرزنش نمی کرد، اما همچنان از او متنفر بود.
در مدرسه، خانم تان معلم خوبی بود، در حالی که وونگ دانشآموز دردسرسازی بود. او شیطون بود و در درسهایش کوتاهی میکرد. او مخفیانه از همکارانش التماس و خواهش میکرد که او را ببخشند و به وونگ کمک کنند. وقتی به خانه رسید، به او چیزی نگفت، فقط آنجا نشست و تنها گریه کرد.
هر چیز خوبی که خانه دارد، غذاهای خوشمزه، خانم تان همیشه بیشتر به پسرخوانده شوهرش میدهد و به پسر بیولوژیکیاش توصیه میکند که بردبارتر باشد.
وقتی آقای وونگ بزرگ شد، پدرش از کارهایی که نامادریاش مخفیانه انجام میداد برایش تعریف کرد. او کمکم متوجه شد که نامادریاش او را به دنیا نیاورده، اما مراقبتی که از او میکند به بزرگی آسمان و اقیانوس است.
وونگ که فردی بیملاحظه بود، توسط نامادریاش به جوانی احساساتی و مسئولیتپذیر تبدیل شد.
عشق مانند خویشاوندان خونی
آقای وونگ ازدواج کرد، نامادریاش برای قرض گرفتن پول جهت برگزاری عروسی به همه جا سر زد. عروسی او با تشریفات کامل برگزار شد و مهمانان زیادی را دعوت کرد. در طول مراسم اجدادی، آقای وونگ همسرش را با احترام برای استقبال از خانم تان آورد.
او متأثر شد و برای اولین بار خانم تان را «مامان» صدا زد. خانم تان زد زیر گریه و آقای وونگ و همسرش را در آغوش گرفت.
بعدها، عروسی پسر خانم تان تا حد امکان ساده برگزار شد. فقط چند میز وجود داشت و مهمانان زیادی نبودند. او پسرش را تشویق کرد: «آقای وونگ مهمانان زیادی را به عروسیاش دعوت کرده است. من دیگر تو را به عروسیام دعوت نمیکنم، دردسرساز است.»
خانم تان هر دو پسرش را دوست دارد. عکس: NVCC
پسرخوانده خانم تان مهربان بود، آقای وونگ را مانند برادر خودش دوست داشت و به او احترام میگذاشت. از کودکی تا بزرگسالی، او هرگز خود را با برادر ناتنیاش مقایسه نکرده بود. همسرش از الگوی شوهرش پیروی میکرد و با برادر و همسرش در هماهنگی زندگی میکرد.
همسر آقای وونگ دو فرزند، یک پسر و یک دختر، به دنیا آورد. هر نوه توسط خانم تان مراقبت میشد.
وقتی نوزاد بود، پسرش اغلب گریه میکرد و فقط وقتی کنار خانم تان دراز میکشید، خوب میخوابید. بنابراین، وقتی ۱۸ ماهه بود، پیش مادربزرگش میخوابید و تا بزرگ شدنش پیش او میماند. هر جا مادربزرگش میرفت، پسرش هم دنبالش میرفت. مادربزرگ پول کمی داشت و همیشه برایش تنقلات میخرید.
هر وقت نوهاش لوس رفتار میکرد و میگفت دندانهایش درست مثل مال اوست، مادربزرگ تان با محبت او را سرزنش میکرد: «من پدرت را به دنیا نیاوردم، پس چرا شبیه او هستی؟» پسر کوچک با شنیدن این حرف ناله کرد: «بیخیال، من پدرت را به دنیا نیاوردم، اما تو را به دنیا آوردم.» سپس مادربزرگ و نوه یکدیگر را در آغوش گرفتند و خندیدند.
وونگ از کودکی سخت تلاش کرده و هرگز از چیزی نترسیده است، اما اشکهای مادر تان یک استثنا هستند. هر بار که تان فریاد میزند: «وونگ، بیا اینجا مامان»، رنگش از ترس پریده میشود. او از سرزنش مادرش نمیترسد، اما نگران است که گریه زیاد او برای سلامتیاش خوب نباشد.
گاهی اوقات، آقای وونگ مینشست و فکر میکرد، زبانش به هم میریخت، اگر مادر تان در خانوادهاش نبود، نمیدانست چه اتفاقی میافتاد.
آقای وونگ دور از خانه کار میکرد، و خانم تان حامی معنوی همسر و فرزندانش بود. هر بار که برای ملاقات به خانه میآمد، از فرصت استفاده میکرد تا خانم تان را در آغوش بگیرد و وانمود کند که لوس است. در آن مواقع، قلبش سرشار از احساسات وصفناپذیری میشد.
منبع: https://giadinh.suckhoedoisong.vn/nua-doi-yeu-thuong-con-rieng-cua-chong-me-ke-khoc-nuc-no-ngay-nhan-qua-ngot-172250318142607484.htm
نظر (0)