Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

کسی کاغذ برنجی با خمیر میگو می‌خواد؟

میگو در ساحل!

Báo Bình ThuậnBáo Bình Thuận04/04/2025

مردم یکدیگر را صدا می‌زدند. بسیاری از افرادی که در کلبه‌ها نیمه‌خواب بودند تا از آفتاب سوزان ظهر روی شن‌های کنار ساحل در امان باشند، بیدار شدند، چوب‌های اصلی خود را برداشتند و میگو را به داخل آب هل دادند. آنها رد تیره میگو را که به طور محو در آب دیده می‌شد، دنبال کردند. چوب اصلی به جلو خم شد، میگو به عقب رانده شد و سبد را برآمده کرد. میگوها توسط جمعیت احاطه شده بودند و از ساحل دورتر و دورتر می‌شدند. افرادی که میگو را حمل می‌کردند، بدون توقف، چوب‌های اصلی خود را به عنوان تکیه‌گاه به داخل آب خم کردند، پایه‌هایی را که با خود آورده بودند، برداشتند و پایه‌ها را روی پاهای خود گذاشتند تا میگوی در حال فرار را تعقیب کنند. در دوردست‌ها، چندین قایق موتوری با تورهای زرد که جلوی دماغه خود پهن کرده بودند، برای گرفتن میگو دور هم حلقه زده بودند و مصمم بودند میگوی ریز را از بین ببرند. اجساد افرادی که روی پایه‌ها راه می‌رفتند، به جلو خم شده بود و نقاط متحرک کوچکی را روی سطح آبی وسیع دریای غرق در آفتاب ایجاد می‌کرد.

screenshot_1743719222.png

در ساحل، زنانی که عصای ماهیگیری به دوش داشتند، در گروه‌های سه یا پنج نفره جمع می‌شدند و نقطه‌های متحرک را تماشا می‌کردند. گهگاه، یک نقطه به ساحل می‌آمد. چند نفر به جلو هجوم می‌آوردند، میگو را از تور به سبدی منتقل می‌کردند و سپس آن را از روی شن‌های آفتاب‌گیر به خانه‌هایشان می‌بردند. سینی‌ها و زیراندازها را هر جا که آفتاب بود می‌گذاشتند تا میگو خشک شود، یا به سادگی حیاط آجری را جارو می‌کردند و یک لایه نازک میگو می‌ریختند تا نور خورشید میگوهای ریز را پژمرده کند. تنها با پژمرده کردن میگو، نه خشک کردن آنها، می‌توانستند خمیر میگوی قرمز روشن با طعم متمایزش را داشته باشند.

یک آفتاب، فقط باید یک آفتاب خشک شود اگر آفتاب خوب باشد. (اما، چرا هر چیزی که یک بار در منطقه ساحلی خشک می‌شود "خوشمزه" است؟ مثل یک ماهی مرکب خشک شده در آفتاب، یک ماهی خال مخالی خشک شده در آفتاب... در مورد یک دختر "آتش" چطور؟ آیا قدیمی‌ها اشتباه می‌کنند؟ یک دختر "آتش" یا یک دختر خیلی خوشمزه به نظر می‌رسد! اما این قضیه یک دختر مطمئناً فقط در مناطق ساحلی صادق نیست). قبل از مخلوط کردن میگوی خشک شده با مقدار مناسب نمک، سازنده سس ماهی با دقت زباله‌های مخلوط شده در میگو را جمع می‌کند، سپس آن را در یک هاون بزرگ قرار می‌دهد و آسیاب می‌کند. این برای تهیه سس ماهی در مقادیر کم است، اما برای تهیه سس ماهی در مقادیر زیاد، باید از آسیاب استفاده کرد، گذشتگان همچنین از نیروی انسانی استفاده می‌کردند، میگو را در یک بشکه چوبی می‌گذاشتند و با پاهای قوی خود که کفش‌های چوبی بزرگی پوشیده بودند، پدال می‌زدند. پس از آن، سس ماهی برای مدتی در شیشه‌ها، کوزه‌ها یا بشکه‌های چوبی نگهداری می‌شود تا سس ماهی قبل از خوردن برسد. سس میگو هدیه‌ای از اقیانوس است که طعم غذاها و میان وعده‌ها را بهبود می‌بخشد و هنر آشپزی سرزمین مادری را غنی‌تر می‌کند.

هانگ نیمه خواب بود. باد ماشین کوچک مسافربری را پر کرده بود و گرمایی را که از جاده آسفالت برمی‌خاست و از سقف کوتاه آن به پایین می‌تابید، می‌راند؛ بوی نامطبوع روغن سوخته موتور و بخار تندی که از موتور قدیمی بیرون می‌آمد را می‌راند. هر وقت هانگ از فان تیت به لانگ هونگ به خانه برمی‌گشت، علاوه بر اینکه مشتاق دیدن دوباره والدین و خواهر کوچکترش بود، شادی وصف‌ناپذیری را نیز احساس می‌کرد و... ابراز آن به کسی که به او نزدیک نبود، دشوار بود!

اتوبوس در تقاطع پل جنوبی ایستاد و او را بیدار کرد. انگار که هرگز نخوابیده بود، گوشی را گذاشت. پیشخدمت دستش را محکم به کنار اتوبوس کوبید و فریاد زد:

- فان ری کوا! فان ری کوا! چه کسی به Phan Ri Cua می رود؟

به نظر می‌رسید که راننده اتوبوس با صدای بلند اما تنها فریاد می‌زند، و قادر نیست صدای جمعیت حاضر در اطراف اتوبوس را خفه کند.

- کسی کاغذ برنجی با خمیر میگو می‌خواد؟ کسی کاغذ برنجی با خمیر میگو می‌خواد؟

«کی کاغذ برنج با خمیر میگو می‌خواد؟» یا «کاغذ برنج با خمیر میگو» یا به سادگی «کاغذ برنج، خمیر میگو»... همه تبلیغات یک میان وعده معمولی در سرزمین‌های ساحلی هستند. ده‌ها نفر سبدهای بامبو یا پلاستیکی را روی کمر خود حمل می‌کنند که تنها کالای موجود در آنها کاغذ برنج کبابی است که با دقت در یک کیسه پلاستیکی پیچیده شده و یک قابلمه کوچک با درب حاوی خمیر میگو.

نه تنها هانگ، بلکه بسیاری از مشتریان این میان وعده را خریدند. فروشنده با دقت کیسه پلاستیکی را باز کرد، از ترس اینکه مبادا کاغذ برنجی ترد کبابی بشکند، آن را به آرامی بیرون آورد؛ سپس درب ظرف خمیر میگو را باز کرد، با قاشق خمیر میگو را برداشت و آن را در وسط کاغذ برنجی قرار داد. هانگ همین که آن را دید، دهانش از قبل آب افتاده بود، سیستم گوارشش به سرعت کار می‌کرد، هم حس چشایی و هم بویایی‌اش به دلیل بوی معطر خمیر میگو مخلوط با سیر و فلفل چیلی له شده به کار افتاده بودند؛ سپس طعم ترش تمر هندی، طعم شیرین شکر... به نظر می‌رسید کاغذ برنجی ترد با عطر غنی برنج، عطر چرب کنجد و مخلوط خمیر میگو روی نوک زبانش آب می‌شود، بین دندان‌هایش نفوذ می‌کند و به آرامی به مری دانشجوی دختر که یک ماه از خانه دور بوده، نفوذ می‌کند. اوه! اما در فان تیت، زمانی بود که او خیلی هوس کرده بود، هانگ از پیرزنی که در کوچه ورودی پانسیونش خمیر میگو می‌فروخت، کاغذ برنجی خرید، اما ناامید شد زیرا خمیر معطر نبود و رنگ قرمز روشن میگو را نداشت، بلکه رنگ قرمز تیره رنگ خوراکی را داشت.

وقتی اتوبوس قدیمی با بالا رفتن آرام از تپه کونگ شروع به تق‌تق کرد، هانگ تازه غذای مورد علاقه‌اش را تمام کرده بود. قبل از اینکه اتوبوس وارد ایستگاه شود، خرده‌های کاغذ برنج را از روی لباسش پاک کرد.

*

پاگودای هانگ بر روی تپه‌ای کم ارتفاع در کمون بین تان واقع شده است و از غارهایی با سقف‌هایی از سنگ‌های روی هم چیده شده شروع می‌شود (بعدها، پاگودا با خانه‌هایی در عرض و امتداد مانند امروز شکل گرفت). پس از چند روز تعطیلی از مدرسه، هانگ اغلب خواهر کوچکترش را دعوت می‌کرد تا به باغ بین تان برود و از پاگودا دیدن کند. دو خواهر روی صخره‌ای بلند مشرف به دریا ایستاده بودند و بادبان‌هایی را تماشا می‌کردند که پر از باد بودند و به سمت فان ری کوا می‌رفتند. (در آن روزها، ماهیگیران هنوز از قایق‌های بادبانی استفاده می‌کردند، نه قایق‌های موتوری با ظرفیت بالا که مانند امروز به دریا می‌رفتند). بارها بعد، پاگودای هانگ به فضای شلوغ و پرجنب‌وجوش خود بازگشت، دیگر به اندازه زمانی که هانگ دختر جوانی بود، ساکت نبود. او هنوز هم دوست داشت روی صخره بلند رو به دریا بایستد و اجازه دهد باد او را مالش دهد، اگرچه گاهی اوقات احساس غم می‌کرد زیرا موهای جوانی‌اش به مرور زمان ریخته بود. هانگ نفس عمیقی از نمک نسیم دریا کشید، به نظر می‌رسید بوی جلبک و بسیاری از موجودات اقیانوس که باد سخاوتمندانه با خود برده بود تا به همه چیز بدهد، نیز وجود دارد.

هانگ و خواهرش همیشه قبل از ترک خانه، در اطراف ساحل سنگی رنگارنگ قدم می‌زدند و سنگ‌های زیبایی را برای قرار دادن در شیشه آکواریوم انتخاب می‌کردند تا گوپی‌ها بتوانند سوراخ‌هایی برای قایم‌باشک بازی کردن داشته باشند. ساحل سنگی هفت رنگ، با ده‌ها هزار سنگ که توسط امواج صاف شده و در زمانی نامعلوم به ساحل آورده شده بودند، صحنه‌ای بی‌نظیر بود که هانگ اغلب آن را به همکلاسی‌هایش نشان می‌داد و قول می‌داد که روزی آنها را برای بازدید برگرداند. گهگاه، هانگ و خواهرش به دیدن یکی از اقوام می‌رفتند که به آنها کوله پشتی پر از موز و لیمو، دو خوراکی مخصوص روستای شنی بین تان، می‌داد. موزهای شیرین و تپل و لیموهای آبدار و معطر، دو هدیه‌ای بودند که برای همیشه در خاطرات روزهای زیبای هانگ و خواهرش زنده ماندند.

توی فونگ، زادگاه هانگ، زیباترین مکان است! هانگ در تمرین خواندن کتابی که سال‌ها پیش خوانده بود، ضرب‌المثل کسی را که سال‌ها از زادگاهش دور بوده و به آنجا بازگشته بود، تقلید کرد. وقتی از او پرسیده شد: «به نظر شما به جاهای زیادی رفته‌اید، کدام مکان زیباترین است؟» او پاسخ داد: «زادگاه من زیباترین مکان است!» در واقع، زادگاه هانگ، چشمه آب وین هائو، ساحل سنگی بای مائو، بتکده هانگ، گربه‌ماهی غول‌پیکر بین تان، صنعت ماهیگیری فان ری کوا، انگور، سیب... است. و همچنین یک غذای مورد علاقه وجود دارد که باعث می‌شود جوانه‌های چشایی و حس بویایی هانگ به سرعت کار کنند: خمیر میگوی دونگ!

*

هانگ سال‌هاست که از خانه دور بوده است.

هر بار که از کلیسای رایگانی که خواهرشان اداره می‌کند بازدید می‌کنند، این دو خواهر فرصتی پیدا می‌کنند تا خاطرات دوران جوانی خود را مرور کنند.

- قهوه‌خانه‌ی پیرمرد چینی روبروی ایستگاه اتوبوس را یادت هست؟

با لبخندی طعنه آمیز زمزمه کرد.

- یادت باشه، چرا که نه؟

- یادت هست اون کسی که برات نون و قهوه خریده بود؟

هانگ به خواهرش نگاه کرد و با خجالت لبخند زد. لبخند یک پیرمرد که چند دندانش را از دست داده بود، خیلی بدشکل به نظر می‌رسید!

ایستگاه اتوبوس از نیمه‌شب گذشته کار می‌کرد و تنها چند ون مسافربری کوچک در مسیرهای فان تیت، فان رانگ و دا لات تردد می‌کردند... در آن زمان، پس از پایان سال اول دبیرستان در لانگ هونگ، هانگ و دوستانش که خانواده‌هایشان توانایی مالی داشتند، برای ادامه کلاس‌های دبیرستان به فان تیت می‌رفتند. هر بار که هانگ به مدرسه برمی‌گشت، مجبور بود خیلی زود از خواب بیدار شود، کیف‌هایش را حمل کند و پیاده به ایستگاه اتوبوس برود تا اولین اتوبوس مسیر لانگ هونگ - فان تیت را که ساعت ۴ صبح حرکت می‌کرد، سوار شود. هر بار که منتظر حرکت اتوبوس بود، هانگ از یک فنجان قهوه شیر داغ و یک نان بخارپز از مغازه پیرمرد چینی روبروی ایستگاه اتوبوس لذت می‌برد. نان‌های بخارپز داغ و قهوه داغ، معده هانگ را در طول سفر صد کیلومتری گرم می‌کردند، تا اینکه زمان رفتن به کلاس فرا رسید. هانگ اغلب به شوخی می‌گفت: نان‌های بخارپز و قهوه خوشمزه بودند نه به خاطر نانوا و قهوه‌ساز، بلکه به این دلیل که او... مجبور نبود پول بدهد! هانگ را یکی از همکلاسی‌هایش به او داده بود، که خانواده‌ی دوست پسرش خیلی مرفه بودند.

عشق گاهی با اولین نگاه شروع می‌شود، سپس چهار چشم در هم گره می‌خورد و شوکی است که هر دو را گیج می‌کند. اما مواقع زیادی هم وجود دارد که دو نفر در یک محله زندگی می‌کنند، در یک کلاس می‌نشینند، در یک ردیف سوار ماشین می‌شوند، سرگرمی یکسانی دارند: خوردن نان و نوشیدن قهوه شیر داغ در هوای خنک صبحگاهی، و به هم نزدیک هستند، یکدیگر را دوست دارند، اما نمی‌توانند یکدیگر را دوست داشته باشند. هانگ اغلب از خود می‌پرسید که چرا همکلاسی‌اش را که سال‌ها در یک کلاس و مدرسه بوده دوست ندارد؟ با اینکه بارها احساسات عمیق خود را نسبت به او ابراز کرده بود.

هانگ دلایل زیادی را ذکر کرد که یکی از آنها به نظرش محکم نبود اما مدام در ذهنش تکرار می‌شد. این دلیل مربوط به میان وعده مورد علاقه‌اش، یعنی کاغذ برنجی با خمیر میگو بود.

در یک اتوبوس اشتراکی از فان تیت به خانه، وقتی اتوبوس داشت به پل نام فان ری کوا می‌رسید، هانگ شادی‌اش را با دوست پسرش در میان گذاشت و چیزی را که گفتنش به کسی که به او نزدیک نبود دشوار بود: داشت کاغذ برنجی را با خمیر میگو می‌خورد. دوستش اخم کرد و ناگهان گفت:

-خمیر میگوی بدبو!

او احساس ناامیدی کرد، احساس کرد به او خیانت شده است و با خرید دو رول کاغذ برنجی با خمیر میگو تلافی کرد. او به آرامی تکه‌های کوچکی از کاغذ برنج را جدا کرد، آنها را در سس ماهی فرو برد و به آرامی دو کاغذ برنجی را جوید. بوی معطر سس ماهی با فلفل چیلی و سیر و کاغذ برنجی ترد که از بین دندان‌های هانگ عبور می‌کرد، روی مردی که کنارش نشسته بود تأثیری نداشت. او با بی‌تفاوتی به هانگ نگاه کرد و چندین بار نارضایتی خود را نشان داد و خرده‌های کاغذ برنجی را که در باد به پیراهنش چسبیده بودند، پاک کرد.

از آن به بعد، هانگ از همسفری با دوستش خودداری کرد. او دیگر هرگز سوار اتوبوس نات لونگ هونگ - فان تیت نشد، هرچند که دلش برای بوی نان‌های بخارپز و قهوه شیر داغ تنگ شده بود.

آیا هانگ خیلی سخت‌گیر است؟ او فقط می‌خواهد مورد احترام قرار گیرد. کاغذ برنج با خمیر میگو میان وعده مورد علاقه اوست. اگر آن را دوست نداری، پس نخور. اگر بگویی بوی بدی دارد، به من توهین می‌کنی، به حریم خصوصی من توهین می‌کنی. اگر قبلاً هرگز با هم نبوده‌ایم و به من بی‌احترامی می‌کنی، پس... دیگر حرف نزن! برو جای دیگری بازی کن!

امروزه اتوبوس‌های مسافربری در جاده، پنجره‌های خود را بسته و کولر را روشن می‌کنند. رانندگان دوست ندارند مشتریان تنقلات بخورند، زیرا می‌ترسند که غذا در وسایل نقلیه دارای کولر بوی بدی بگیرد. زنان و دخترانی که در پل نام فان ری کوا، کاغذ برنج با خمیر میگو می‌فروشند، مدت‌هاست که بازنشسته شده‌اند... اما هانگ اگر هنوز دوست دارد این میان وعده خوشمزه را بخورد، چه باید بکند؟ خب... هانگ باید خمیر میگوی خوبی پیدا کند، آن را با سلیقه خود مخلوط کند و از آن لذت ببرد، درست است؟ او چگونه می‌تواند از یک غذای روستایی سرزمین مادری‌اش که در خونش نفوذ کرده، دست بکشد؟!

منبع: https://baobinhthuan.com.vn/ai-banh-trang-mam-ruoc-khong-129116.html


نظر (0)

No data
No data

در همان دسته‌بندی

فلات سنگی دونگ وان - یک «موزه زمین‌شناسی زنده» نادر در جهان
شهر ساحلی ویتنام در سال ۲۰۲۶ به برترین مقاصد گردشگری جهان تبدیل می‌شود
«خلیج ها لونگ را از روی خشکی تحسین کنید» به تازگی وارد فهرست محبوب‌ترین مقاصد گردشگری جهان شده است.
گل‌های نیلوفر آبی که از بالا به رنگ صورتی درمی‌آیند

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

ساختمان‌های بلندمرتبه در شهر هوشی مین در مه فرو رفته‌اند.

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول