Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

زمستان از راه می‌رسد

Việt NamViệt Nam07/12/2023


زمستان در این شهر نم نم باران سرد ندارد. هوا یخ بندان نیست. سرما فقط وقتی از شمال می‌وزد، از بین می‌رود. شب‌ها، در خیابان‌ها پرسه می‌زنید و عطر گل‌های شیری را که در باد می‌پیچند و از میان هر ردیف خانه عبور می‌کنند، حس خواهید کرد، گویی آواز می‌خوانند تا اعلام کنند که زمستان فرا رسیده است. زمستان در این شهر دقیقاً همین‌طور است!

اوه، و باید اضافه کنم که هر روز صبح مه در آسمان معلق است و هوا را کمی سرد می‌کند و به زنان این فرصت را می‌دهد که هنگام بیرون رفتن روسری بپوشند. بله، زمستان هم می‌تواند سرد باشد، حتی اگر تمام روز گرم باشد.

دونگ-وی.jpg
عکس تصویرسازی.

دوستانم اغلب می‌گویند که این فصل، فصل خشک است زیرا باد شمال تمام روز می‌وزد. خورشید و باد باعث می‌شوند هوا در طول روز گرم شود. شب سرد می‌شود. پوست دست‌ها و پاها خشک و کپک‌زده می‌شود. لب‌ها ترک می‌خورند و خونریزی می‌کنند. بدترین قسمت، پاشنه‌های پا هستند که ترک می‌خورند و گوشت قرمز داخل آنها نمایان می‌شود. برخی این فصل را فصل سختی می‌نامند زیرا در این فصل، سالمندان و افراد مبتلا به آرتروز اغلب درد دارند و در خوابیدن مشکل دارند. من این فصل را فصل رقص شمال می‌نامم.

فتیله از صبح تا غروب می‌وزید. گاهی اوقات، وقتی آنقدر غرق بازی‌اش می‌شد که زمان را فراموش می‌کرد، و وقتی هوا تاریک می‌شد، هنوز در خیابان‌ها پرسه می‌زد و زوج‌ها را برای یافتن گرما به هم نزدیک می‌کرد. او این را نمی‌دانست. او به سادگی کودکی بود که دوست داشت بدون اجازه مادرش بازی کند. او به تازگی او را دیده بود که در بیشه موز پشت خانه پرسه می‌زد و چند برگ موز جوان را که تازه برای تنفس هوا دراز شده بودند، جدا می‌کرد و او را دیده بود که از کنار یک درخت انجیر تایوانی عبور می‌کرد و اجازه می‌داد برگ‌های زردش بریزند. سپس او به سمت مزارع شیرجه می‌زد تا زنان برنج‌کار را که نوزادان خود را در آغوش داشتند، در حالی که کمرشان خمیده و به یکدیگر تکیه داده بودند، اذیت کند. او وقتی زنان برنج‌کار را می‌دید که از ترس دور هم جمع شده‌اند، از ته دل می‌خندید و پیروزمندانه می‌خندید... درست مثل همین، او همه جا پرسه می‌زد، انواع ترفندهای شیطنت‌آمیز را انجام می‌داد و دیگران را اذیت می‌کرد.

نمی‌دانم چرا از فتیله خوشم می‌آید. وقتی فتیله می‌وزد، درِ پشتی را باز می‌کنم تا به فتیله خوشامد بگویم. فتیله در خانه می‌دود، خنک و با طراوت. فتیله موهایم را به هم می‌ریزد. اما من هنوز هم آن را دوست دارم. عجیب است. مامان سرزنشم می‌کند: «درِ پشتی را باز کردی، باد گرد و غبار را همه جا به خانه برد.» لبخند می‌زنم و بهانه می‌آورم تا خنک بماند، مامان. مامان غر می‌زند: «باشه، پس امشب برو خانه را جارو کن.» از غر زدن مامان ناراحت نمی‌شوم، مشغول بازی با فتیله هستم. با هر دو دست از فتیله استقبال می‌کنم. فتیله موهایم را نوازش می‌کند، پوست خنکم را نوازش می‌کند. دوست دارم از دور فتیله را تماشا کنم که گل‌های ذرت را تکان می‌دهد، خیلی زیبا به نظر می‌رسد. دوست دارم تماشایش کنم که فتیله باغ موز کنار خانه را تکان می‌دهد. باغ موز ساکت است، اما ناگهان خش‌خش می‌کند، انگار که آواز می‌خواند. موسیقی پرجنب‌وجوشی که رهبر ارکستر ویک رهبری می‌کند، قلب مردم را تسخیر می‌کند. ویک خیلی دوست‌داشتنی است، اما چرا همه از آن می‌ترسند؟

خیابان‌ها در شب به لطف چراغ‌های رنگی مغازه‌ها، روشن و درخشان‌تر بودند. مردم موسیقی کریسمس پخش می‌کردند. ملودی‌های کریسمس آشنا. ناگهان قلبم هیجان‌زده شد، بله، کریسمس از راه می‌رسید. پس سال نو از راه می‌رسید. ناگهان قلبم فرو ریخت. زمان خیلی سریع می‌گذرد، من وقت انجام هیچ کاری را نداشته‌ام و سال تمام شده است. پایان سال همیشه زمانی است که مردم را بیشتر به فکر فرو می‌برد. غمی به قلبم رخنه می‌کند. بنابراین زمان من کمی کوتاه‌تر شده است و هنوز آرزوهای زیادی در برنامه‌هایم دارم که محقق نشده‌اند. بنابراین تمام راه خانه غمگین بودم. چقدر عجیب.

ناگهان، بوی گل‌های شیری مستقیماً به مشامم رسید. درخت گل شیری سر چهارراه همیشه پر از خوشه‌های گل سفید و سبز بود و عطرش در تمام محله می‌پیچید. وقتی فکر کردم صاحب درخت گل حتماً عاشق دختری بوده که عاشق گل‌های شیری بوده که آن را خیلی زود کاشته، خنده‌ام گرفت. گواهش این بود که تنه درخت به بزرگی بازوی یک آدم بالغ بود. این فکر تصادفی باعث شد تا آخر مسیر لبخند بزنم. گاهی اوقات مردم فقط به خاطر چیز کوچکی خوشحال می‌شوند.

صبح، وقتی موتور را بیرون آوردم تا روشن کنم، مادرم پشت سرم فریاد زد: «دخترم، یک شال گردن بگیر تا گرم بمانی.» شال را از مادرم گرفتم، حتی قبل از اینکه آن را بپوشم، احساس گرما کردم. گرما از خانه تا محل کارم دنبالم آمد. معلوم شد که مردم زمستان سرد را دوست دارند چون می‌خواهند گرمای عزیزانشان را حس کنند. بعد از کار، سریع به یک فروشگاه لباس رفتم تا برای مادرم یک ژاکت بخرم، با این فکر که خیلی خوشحال می‌شود، شاید حتی گریه کند. به طور غیرمنتظره‌ای، وقتی ژاکت را به مادرم دادم، مادرم با سرزنش گفت: «چقدر حقوق داری که اینقدر پول خرج می‌کنی، پیراهن قدیمی من هنوز نو است، فقط چند روز آخر سال آن را می‌پوشم، چرا یکی دیگر بخرم؟» مات و مبهوت ماندم. بعد به خودم لبخند زدم، خیلی خوشحال بودم و وانمود می‌کردم مامان. آنجا، داشتم برنج می‌پختم و همزمان آواز می‌خواندم، و ماهی را هم با سس گوجه‌فرنگی که تو دوست داری می‌پختم...»


منبع

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

مناطق سیل‌زده در لانگ سون از داخل هلیکوپتر دیده می‌شوند
تصویر ابرهای تیره‌ای که «در شرف فروپاشی» در هانوی هستند
باران سیل‌آسا بارید، خیابان‌ها به رودخانه تبدیل شدند، مردم هانوی قایق‌ها را به خیابان‌ها آوردند
بازسازی جشنواره نیمه پاییز سلسله لی در ارگ امپراتوری تانگ لانگ

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

No videos available

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول