غم سالها دوری از او…
دبیرستان مین خای، هانوی (تأسیس ۱۹۶۵، که اکنون دبیرستان نگوین تی مین خای، هانوی است) اولین ترم خود را از سپتامبر ۱۹۷۵ تا مه ۱۹۷۸ آغاز کرد. ترم اول سرشار از شادی کشوری بدون جنگ بود، اما همچنین زمانی بود که اقتصاد یارانهای (۱۹۷۶-۱۹۸۶) به تدریج به اوج مشکلات و کمبودهای خود رسید. در آن زمان، مدرسه هشت کلاس هشتم داشت. کلاس هشتم ج برای دانشآموزان حومه شهر، از جمله کمونها: مین خای، فو دین، کائو دین، تای مو، دای مو بود. ۵۰ دانشآموز که اکثر آنها از خانوادههای کشاورز بودند یا در مشاغل کوچک کار میکردند. تعداد کمی از آنها والدینی داشتند که مقامات دولتی، کارمندان دولت یا کارمندان دولت بودند.
معلم نگوین فونگ خان (متولد ۱۹۵۱) معلم کلاس هشتم سی است و همچنین زیستشناسی، یکی از دروس امتحان نهایی، را تدریس میکند. او جثهای کوچک و صدایی ملایم دارد، اما ظاهری قوی و مصمم از خود نشان میدهد. به گفته سرهنگ پلیس لو نگوین توان (دانشآموز سابق کلاس هشتم سی)، در روز اول کلاس، او فقط به طور خلاصه خود را معرفی کرد و سپس به طور فعال در مورد وضعیت خانوادگی هر فرد اطلاعات کسب کرد. احساسات او نسبت به کلاس به تدریج شکل گرفت و به دلیل سبک شخصیاش به هم نزدیک شدند.
![]() |
ادای احترام به معلم نگوین پونگ خان - معلم کلاسهای هشتم، نهم و دهم، سال تحصیلی ۱۹۷۵-۱۹۷۸، در خانهاش در شهر های فونگ ، به مناسبت چهل و پنجمین سالگرد فارغالتحصیلی (۲۰۲۳). |
معلمان و دانشآموزان از کلاس هشتم تا کلاس دهم یکدیگر را همراهی میکردند و در ۳۱ مه ۱۹۷۸ مراسم فارغالتحصیلی با حضور ۱۰۰٪ دانشآموزان برگزار میشد. هنگام خداحافظی، همکلاسیها سوگند یاد میکردند که هر سال در ۳۱ مه همدیگر را ملاقات کنند و با احترام از معلم کلاس دعوت میکردند تا در مراسم شرکت کند. سپس، برخی از افراد در ارتش و پلیس ثبت نام کردند. اکثر آنها به دانشگاهها، کالجها و مدارس متوسطه فنی رفتند. به دلیل شرایط دشوار یادگیری (زیرا کل کشور مجبور به جنگ برای محافظت از سرزمین پدری در جنوب و شمال بود؛ اقتصاد به طور فزایندهای رو به زوال بود)، آنها نتوانستند به خواستههای خود برسند. تا سال ۱۹۹۹، گروه "همکلاسیهای ۱۰ سی، دبیرستان مین خای، هانوی ، کلاس ۱۹۷۷-۱۹۷۸" (۱۰ سی-امکی اچان ۷۷-۷۸) تشکیل شد و تاکنون حفظ شده است.
درست پس از تشکیل گروه، مهمترین چیز این بود که از وضعیت معلم کلاس مطلع شوند. به مدت سه سال در آغوش پرمهر او، همه فکر میکردند گوش دادن به حرفهایش، خوب درس خواندن و پرورش اخلاق، راهی برای جبران زحماتش است. سپس، وقتی کاملاً بزرگ شدند، به گذشته فکر کردند و نتوانستند احساس آرامش کنند. زیرا هیچکس نمیدانست او چگونه زندگی میکند.
در اولین جلسه گروه، معاون رئیس کمیته ارتباطات (BLL)، لو نگوین توان، با جمعآوری اطلاعات از منابع مختلف، گزارشها و اطلاعات دریافت که او از یک خانواده طبقه کارگر در خیابان کیم ما (هانوی) است. در سال ۱۹۶۸، او در دانشکده زیستشناسی دانشگاه علوم تربیتی هانوی ۱ تحصیل کرد. در پایان سال دوم، او و عمو توی (از های فونگ، همکلاس) عاشق هم شدند. او عاشق عمو توی شد زیرا او مهربان بود و عاشق موسیقی. او بسیار با احساس مینواخت و آواز میخواند. در اوت ۱۹۷۰، او قلم خود را زمین گذاشت و در یک واحد مهندسی نظامی در لای شا (هوای دوک، هانوی) به ارتش پیوست. در سال ۱۹۷۴، او در مدرسه مین خای تدریس میکرد که او دستور رفتن به میدان نبرد B را دریافت کرد. پس از یک دوره مبارزه ایدئولوژیک، به دلیل عشق به او و عشق به دانشآموزانش، به این امید که آنها بتوانند با خوشحالی در آرامش درس بخوانند... او موافقت کرد که با او ازدواج کند. خانوادهاش نگران او بودند و سعی کردند او را منصرف کنند. او گریه کرد. سپس، به خاطر عشقشان به فرزندشان، والدینش، در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، موافقت کردند که خانواده داماد عروس را ببرند. داماد به سمت ب رفت و در او موجودی را به جا گذاشت که با پژواک این آهنگ در حال شکلگیری بود: «هنوز معنای سایگون، دا نانگ، به کمال نرسیده است. ما با هم خداحافظی میکنیم، با شهر ساحلی محبوب خداحافظی میکنیم. آن های فونگ، با قامتی برافراشته، فقط میداند چگونه سرش را بالا بگیرد...».
در بهار ۱۹۷۵، عمو توی در لشکرکشی هوشی مین برای آزادسازی سایگون شرکت کرد، که در همان زمان پسرش را به دنیا آورد. او به تنهایی مبارزه کرد، تدریس کرد و پسرش را بزرگ کرد. وقتی صلح برقرار شد، او از ارتش بازگشت تا تحصیلاتش را ادامه دهد. «گرمای یک زوج متأهل» نمیتوانست زندگی محروم را در «سرمای یخبندان جیرهبندی» گرم کند. در آن زمان، هیچکس در کلاسهای ۸C و ۹C نمیدانست که او علاوه بر زمانی که صرف حرفه و دانشآموزان عزیزش میکرد، تمام روزهای تعطیل خود را صرف تحصیل برای گواهینامه رانندگی کامیون میکرد، سپس کپسولهای اکسیژن را حمل میکرد و به پدربزرگش در جوشکاری اجارهای کمک میکرد و به تضمین زندگی روزمره کمک میکرد.
پس از فارغالتحصیلی از کلاس دهم (ژوئن ۱۹۷۸)، مافوقهایش شرایطی را برای او فراهم کردند تا برای کار به زادگاه شوهرش در روستای ها لونگ، بخش دانگ های (آن های، های فونگ) نقل مکان کند. از اینجا، همسر و همسرش زندگی پر از سختی را آغاز کردند. او همیشه آماده بود تا هر کاری را بپذیرد، البته تا زمانی که کار صادقانهای باشد، از جمله مشاغلی که برای زنان در نظر گرفته نشده بود، مانند رانندگی برای اجاره، باغبانی، پرورش دام و طیور... برای کسب درآمد جهت بزرگ کردن و آموزش فرزندانش و ساختن اقتصاد خانواده. او با شجاعت فوقالعادهای در بدنی شکننده که کمتر از ۴۵ کیلوگرم وزن داشت، بر همه مشکلات غلبه کرد. این سختیها به طور جدی بر سلامتی او تأثیر گذاشت، اما او را نیز آرام کرد. بنابراین بعداً، در سالهای ۲۰۱۹-۲۰۲۳، او به شدت بیمار شد، اما به لطف عزم راسخ خود، مراقبت همسر، فرزندان و تیم پزشکی، بر آن غلبه کرد و به طور معجزهآسایی بهبود یافت.
افسر سابق توپخانه، دانگ شوان مای، با احساسی اضافه کرد: «در پایان سال ۱۹۸۲، من و واحدم در یک تمرین تاکتیکی زمین به دریا در دو سون (های فونگ) شرکت کردیم. من به دیدار خانواده عمو و عمهام رفتم. او هنوز لاغر و چابک بود، چشمانی درخشان و صدایی رسا داشت. من در مورد زندگی نظامیام و اینکه چقدر دلم برایش تنگ شده بود، برایش تعریف کردم که عمو و عمهام را تحت تأثیر قرار داد. او گفت: «از وقتی که شما به اینجا منتقل شدید، من اولین دانشآموز سابق هستم که دوباره شما را میبینم.» او از من در مورد وضعیت همکلاسیهای کلاس دهمم پرسید. او مرا تشویق کرد که به آموزش و تلاش برای پیشرفت ادامه دهم. او دو کیسه سیب باغی که خودش درست کرده بود به من داد، یکی برای واحد و یکی را از من خواست که برای خانم ترین که در اداره پست دو سون کار میکرد، بفرستم. نصیحت او انگیزهای بود که به من کمک کرد در ارتش بزرگ شوم، و همچنین وقتی که به عنوان کادر در پایگاه حزب محلی برگشتم.»
از آن دیدار، رابطه بین استاد و شاگرد منظم و جداییناپذیر شد.
مثل پرندگانی که به لانههایشان برمیگردند
در مارس ۲۰۲۳، BLL 10C-MKHN 77-78 چهل و پنجمین سالگرد روز فارغالتحصیلی را در هانوی جشن گرفت. او تازه از یک بیماری جدی بهبود یافته بود، بنابراین نتوانست در مراسم شرکت کند. BLL از او اجازه گرفت و درست پس از جشن، تمام گروه به دیدار خانوادهاش رفتند. خانوادهاش بسیار خوشحال بودند. او توصیه کرد: «وقتی به شهر سرخ شعلهور میروید، باید زمانی را برای بازدید از آدرسهای سرخ اختصاص دهید.» او به عنوان راهنمای تور آنلاین کار میکرد و مسیرها را نشان میداد و در مورد برنامه سفر مشاوره میداد. او به ما یادآوری کرد که لباس گرم همراه داشته باشیم زیرا هوا هنوز سرد بود.
آن بعد از ظهر، روستای ها لونگ پر از آفتاب خشک و طلایی بود. او با عجله دم دروازه منتظر ماند و با شوهرش تماس گرفت و اعلام کرد که دانشآموزان کلاس دهم رسیدهاند. تمام باغ پر از گلها و برگهای روشن بود و با صداها و خندهها گرم میشد. او از دیدن دانشآموزان سابقش که اکنون بالغ شده بودند، خوشحال بود، کادرهای سابق، افسران؛ تکنسینها، تاجران، معلمان، هنرمندان... او نام هر شخص را صدا زد. همه از حافظه او، از اندام لاغرش شگفتزده شدند، اما چشمانش برق میزد. او از دانشآموزان پرسید: "اوه! چرا وقتی من را میبینید گریه میکنید؟" دانشآموزان پاسخ دادند: "معلم. چون ما شما را دوست داریم. و همچنین به این دلیل که شما... گریه میکنید."
برداشتهای قدیمی شبیهسازی و به طرز بسیار تأثیرگذاری بازسازی شدند. او از BLL به خاطر برگزاری چهل و پنجمین سالگرد روز فارغالتحصیلی و دعوت از هیئت مدیره مدرسه و معلمانی که مستقیماً به کلاس دهم C تدریس میکردند، برای شرکت در مراسم، تقدیر کرد. گیتار و صدای آواز عمو توی اکنون بهتر از قبل است. او گفت که این به دلیل عشقی است که آنها در روزهای سخت به یکدیگر داشتند، اما احساسات عاشقانه هرگز محو نشد.
![]() |
اهدای گل به منظور ابراز قدردانی از معلمانی که مستقیماً به کلاس دهم ج به مناسبت چهل و پنجمین سالگرد فارغالتحصیلی (۲۰۲۳) تدریس کردند. |
دقیقاً ۲ سال بعد، به مناسبت پنجاهمین سالگرد اولین روز مدرسه (۱۹۷۵-۲۰۲۵)، که مصادف با ۷۵ سالگی و بهبودی او نیز بود، هیئت مدیره از او اجازه خواست تا جشنی در شهر هوشی مین برگزار کند و او را به گشت و گذار در جنوب ببرد. با موافقت او، کل گروه بسیار خوشحال شدند. رئیس هیئت مدیره، لو وان مان، معاون رئیس، لو نگوین توان و اعضا به اتفاق آرا تصمیم گرفتند: «همه اینها برای خوشحال کردن او و تحقق رویای دانشآموزان برای زندگی با او مانند روزهای اول است.»
تمام گروه پر از پیام و تماس بود، «به اندازه استقبال از مادر از بازار خوشحال». برخی از مردم سفر اروپای شمالی خود را که ۶ ماه قبل رزرو کرده بودند، لغو کردند، هزینه آن کم نبود اما آنها بیخیال شدند و فقط منتظر او ماندند. از جنوب، عضو هیئت مدیره، تران مین تو، و همسرش (آقای پسر) به سرعت فریاد زدند: «از همه بخواهید که برای استقبال از او با هم شرکت کنند و تو و همسرش آنقدر خوش شانس باشند که این رویداد را با کمال و به یاد ماندنی «میزبانی» کنند.» عضو هیئت مدیره، دانگ تی تان، «به گروه پیوست»، بلافاصله حق خود را برای ماندن در کنار او، مراقبت مستقیم از او و حمایت از او در طول سفر اعلام کرد.
من دوست دارم "خواهر بزرگتر" تو باشم
توصیف تمام برداشتهای زیبا، عمیق و تأثیرگذار از رابطه معلم و دانشآموز در جلسهای که برای جشن پنجاهمین سالگرد سال تحصیلی، در شهری که به نام عمو هو نامگذاری شده است، در اواسط بهار کشور (در Ty-2025) برگزار شد، غیرممکن است. «داستانهایی که همین الان روایت میشوند» با داستانهای امروزی در هم میآمیزند...
«۵۰ سال گذشته است. هنوز هم میتوانم سختگیری و جدیت او را حس کنم، حتی وقتی لبخند میزند.» این را دائو دین توان، عضو هیئت مدیره، به یاد میآورد: «در آن زمان، سر هر میز ۴ دانشآموز بودند. او وظایف را تعیین میکرد، فردی که در بالای میز و در وسط کلاس مینشست، سر میز بود؛ فردی که در سر دیگر میز بود، مانند من، معاون سر میز بود و پنجره آن طرف را نیز میبست. من تقریباً هیچوقت در زیستشناسی نمره ۷ نگرفتم. عشق و علاقه شدید او به تدریس بود که به من کمک کرد در امتحان فارغالتحصیلیام خیلی خوب عمل کنم. مطمئن بودم که میتوانم نمره ۷ یا بالاتر بگیرم.»
برای آمادگی برای هر امتحان، بعدازظهرها تا دیروقت میماند تا به دانشآموزانش درس بدهد و درسها را مرور کند. برای کسانی که در امتحان خوب عمل نمیکردند یا مردد بودند، اغلب با مهربانی میپرسید: «اگر چیزی را نفهمیدید، دوباره برایتان توضیح میدهم» و تشویق میکرد: «من معتقدم که میتوانید آن را انجام دهید». عشق او نیروی محرکهای است که به دانشآموزانی که با مشکل مواجه هستند کمک میکند تا بر خودشان غلبه کنند و به جلو حرکت کنند.
کلاس دهم سی تحت رهبری او همیشه عنوان «جمع دانشجویان سوسیالیست» را کسب میکرد. دبیر سابق اتحادیه جوانان، تران مین تو، اظهار داشت: «او بود که به تو قدرت کافی داد تا در میان باران و باد شدید در مزارع برنج بدود، و به موقع با دوست مردش نگوین کوانگ های ملاقات کند و به روشنی بپرسد که چرا هنگام تحصیل آنجا را ترک کرده است؟ های دلیلی غیرمنطقی ارائه داد. تو از های خواست که فوراً برای تحصیل بازگردد و اطمینان حاصل کند که تعداد دانشآموزان کلاس همیشه ثابت و در بالاترین سطح است.»
بعد از ۵۰ سال که دوباره همدیگر را ملاقات کردیم، او نام تک تک دانشآموزان را به خاطر داشت، حتی آنهایی را که زیاد ندیده بود. او کسانی را که شرایط خانوادگی سختی داشتند اما همچنان تمام تلاش خود را میکردند، فراموش نمیکرد، مانند: ین، که والدینش بیمار بودند؛ وای، که در تمام طول سال از صبح زود سبزیجات میفروخت و اغلب صبحانه نمیخورد تا به موقع به کلاس برسد؛ برخی از دانشآموزان که چندین ماه نمیدانستند گوشت خوک خوب چیست؛ دو زمستان سرد، هنوز فقط یک کت نخی میپوشیدند. بعد از مراسم پایان سال، او کلاسی برای خوردن بون چا ترتیب داد. او خیلی خوب آشپزی میکرد. تا به امروز، دانشآموزان کلاس دهم هنوز او را ستایش میکنند.
دانشآموزان از میوههای خشک خانگی و گریپفروتهای باغش شگفتزده شدند. او بعد از تت آنها را چید تا به بچهها بدهد، بنابراین گریپفروتها کمی سفت بودند. با این حال، حتی یک تکه هم باقی نمانده بود. او گفت: "اگر خوشمزه نباشند، بچهها همه آنها را تمام میکنند." با شنیدن این حرف، من او را بیشتر دوست داشتم. او در مورد محافظت از سلامت سالمندان، چگونگی حفظ شادی خانواده و نحوه آموزش فرزندان و نوههایش توصیههایی کرد. او داستانی قدیمی درباره همکاری را به یاد آورد که همسرش کشاورز بود و 5 فرزند در سن مدرسه داشت. هر روز، همسرش گاهی یک سبد گوجهفرنگی روی سرش و گاهی یک سینی فلفل تند زیر بغلش به بازار میبرد. با این حال، او هنوز میتوانست برای فرزندانش گوشت بخرد تا بخورند. زیرا او همیشه در مورد محصولات خارج از فصل که خریداران را جذب میکردند، تحقیق و تولید میکرد و به انتخاب انواع گوجهفرنگی که میتوانستند در برابر گرما مقاومت کنند و آفات و بیماریها را محدود کنند و در تمام طول سال میوههای خوشمزه تولید کنند، توجه داشت.
آن داستان قدیمی، معنای عشق به مردم را که همیشه با عشق به خلاقیت در کار در هم میآمیزد، منتقل میکرد. او توصیه کرد که گروه زالو باید صادق باشد و کسی را مجبور نکند، زیرا هر فرد علایق، شرایط و موقعیتهای خاص خود را دارد. با توجه به زمان محدود سفر، او به BLL یادآوری کرد که اولویت را به بازدید از مکانهای تاریخی و فرهنگی با معانی عمیق بدهد. کلاس، بازدیدی از مدرسه دوک تان (شهر فان تیت)، جایی که عمو هو قبلاً تدریس میکرد، ترتیب داد. او دستور داد: «وقتی به آنجا رسیدید، به اسناد توجه کنید، به توضیحات گوش دهید و خودتان تأمل کنید تا بخشی از حرفه عمو هو را در بافت تاریخی مربوطه درک کنید.»
از طرف کل گروه، BLL با احترام به او گفت: «ما از شما طلب بخشش میکنیم وقتی که لجباز و نافرمان بودیم. بعضی از دانشآموزان ما شیطنت کردند و شما را عصبانی و ناراحت کردند. حالا رسماً از شما طلب بخشش میکنیم!» او لحظهای تأمل کرد، سپس با محبت اما همچنان با همان لحن جدی قبلی به همه نگاه کرد: «شیطنت، اما اجازه ندارم بد باشم. من نه تنها مسئول اصلاح دانشآموزانم هستم تا بد نشوند، بلکه اجازه ندارم بگذارم بد شوند... اگر اتفاقی افتاد، همه شما مرا ببخشید!»
![]() |
| به همراه معلم نگوین پونگ خان - معلم کلاسهای هشتم، نهم و دهم، سال تحصیلی ۱۹۷۵-۱۹۷۸ در سفری به شهر هوشی مین (۲۰۲۵). |
گروه به او پول پیشنهاد داد. او سعی کرد جلوی آنها را بگیرد: «من از شما بچهها این پاکت را به عنوان یادگاری میخواهم. من هیچ پولی قبول نمیکنم.» همه آنها یکصدا گفتند: «از شما التماس میکنیم که اجازه دهید این بار از شما نافرمانی کنیم.» او در سکوت به همه آنها نگاه کرد، سپس سرش را پایین انداخت و با صدای آهسته گفت: «من دیوانهام. بچهها زود بزرگ میشوند، اما پیری زود دیوانه میشود. دیگر نمیتوانم آنها را هدایت کنم. امیدوارم شما بچهها درک کنید!» انگار پلکهایش پر از قطرات شبنم عصرگاهی بود. دخترها اشکهایشان را با آستینهایشان پاک کردند، درست مثل دانشآموزان کوچکش در گذشته.
رئیس هیئت ممتحنین، لو وان مان، به او گزارش داد: دانشآموزان کلاس دهم او جزو گروهی بودند که بالاترین نرخ قبولی در آزمون ورودی دانشگاه را در مدرسه داشتند و همه آنها "افراد خوبی" بودند. او به وضوح نام، سمت و شغل هر فرد را بیان کرد تا او بتواند آنها را بشناسد. در میان آنها، ۴ دانشآموز در پایان سال ۱۹۷۸ در ارتش ثبت نام کردند و سپس در نبرد برای محافظت از میهن شرکت کردند، سپس در ارتش پیشرفت کردند یا شغل خود را تغییر دادند. بقیه اکثراً مقامات عالی رتبه، کارمندان دولت و کارمندان دولت بودند. بسیاری از آنها سمتهای کلیدی در نظام سیاسی داشتند. بسیاری از آنها افسران عالی رتبه بودند که او آنها را "رفقای فداکار عمو برای مردم" مینامید.
بعد از گوش دادن، او بلند شد، به آقای پسر و سرگین گربهی باتجربه اشاره کرد و با محبت به همه گفت: «دو همکار ارزشمند دیگر از کلاس اینجا هستند.» همه با خوشحالی دست زدند. او ادامه داد: «با دیدن بزرگ شدن همه شما، به این ضربالمثل فکر کردم: «پسری بهتر از پدرش نعمتی برای خانواده است.» اما من جرات نمیکنم خیلی برتر باشم. من فقط خودم را «خواهر بزرگتر شما» میدانم، قول میدهم خوب زندگی کنم تا شایستهی همه شما باشم.»
همه از جا بلند شدند و بیوقفه کف زدند. اوه! یک معلم! «ما شما را بیش از هر زمان دیگری دوست داریم، با تمام تحسین و احترامی که برای عشقی که به ما، مانند فرزندان خودتان دارید، قائلیم. خاطرات شما برای هر یک از ما، توشه گرانبهایی است تا آتش انقلاب، آتش دانش را گام به گام به سوی موفقیت و خوشبختی دریافت کنیم. اما اکنون، شما فقط فکر میکنید «شما خواهر بزرگتر ما هستید». ما دیگر هرگز شما را ترک نخواهیم کرد. ما آرزو داریم که شما و عمو توی در جلسات بعدی ما باشید. ما همیشه میخواهیم صحبتهای شما را بشنویم و چیزهای زیادی در زندگی از شما یاد بگیریم.» (سخنان BLL 10C-MKHN 77-78)
منبع: https://www.qdnd.vn/phong-su-dieu-tra/phong-su/khoa-hoc-kho-quen-va-tinh-nghia-thay-tro-lop-10c-1011491









نظر (0)