Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

اولین باری که وارد خانه دوست دخترم شدم، آنقدر سرگیجه داشتم که می‌خواستم فرار کنم.

Báo Dân tríBáo Dân trí13/11/2024

(دن تری) - انگار در مورد نگا اشتباه قضاوت کردم. باورم نمیشه دختر زیبا و چابکی مثل نگا اینطوری زندگی کنه.


من برای آشنایی با نگا پیش‌قدم شدم و مدت زیادی او را دنبال کردم تا اینکه قبول کرد. نگا خیلی جالب است. او من را برای بازی، غذا خوردن بیرون برد و جاهایی را پیدا کرد که فقط خوش‌خوراک‌ها می‌شناسند.

این نگا بود که چشمان مرا به روی سرگرمی سفر و کاوش در سرزمین‌های جدید و دوردست باز کرد. از وقتی او را ملاقات کردم، اوقاتم پر از لحظات بسیار شاد شده است. زندگی دیگر فقط اعداد خشک روی کاغذ و نقاشی نیست.

جدا از زمانی که روی کار تمرکز می‌کنم، بقیه وقتم را با او می‌گذرانم، با او مسیرهای جدید را کشف می‌کنم و واقعاً از این لذت می‌برم. هر چه به او نزدیک‌تر می‌شوم، بیشتر متوجه می‌شوم که او ویژگی‌های شخصیتی بسیار متفاوتی دارد.

نگا، به عنوان کوچکترین دختر یک خانواده ثروتمند، مورد توجه والدینش است، اما شیوه لباس پوشیدن و صحبت کردن او آزادمنشانه و ساده است، نه اینکه عمداً متظاهر یا پرمدعا باشد، مانند بسیاری از دختران دیگر.

Lần đầu bước chân vào nhà bạn gái, tôi choáng váng muốn bỏ chạy - 1

من کاملاً در مورد دوست دخترم اشتباه قضاوت کردم (تصویرسازی: سینا).

نگا باهوش است، خوب درس می‌خواند، برای امتحان ورودی دانشگاه بورسیه گرفته و واجد شرایط زندگی در خوابگاه مدرسه است، اما والدینش خانه‌ای بسیار راحت برایش اجاره کرده‌اند. با اینکه تنها زندگی می‌کند، نگا مراقب است که من وارد خانه‌اش نشوم. او می‌گوید از قضاوت صاحبخانه می‌ترسد و والدینش نیز از او خواسته‌اند که مراقب دخترشان باشد، بنابراین نمی‌خواهد والدینش از زندگی عاشقانه‌اش مطلع شوند و نگران شوند.

حتی وقتی با هم به سفر می‌رفتیم، نگا خیلی سخت‌گیر بود و نمی‌گذاشت من از حد و مرزم فراتر بروم. این برای مرد بالغی مثل من آسان نبود، اما به همین دلیل بود که من اینقدر به او احترام می‌گذاشتم.

یک روز، نگا را بردم تا برای سفر پیش رو چیزهایی بخرم. به محض اینکه به دروازه رسیدم، صاحبخانه را دیدم که با عجله بیرون می‌آمد، صورتش سرخ شده بود، انگار سعی داشت خشمش را فرو بخورد.

او با نگا صحبت کرد اما عمداً گذاشت من هم بشنوم. مضمون اصلی این بود که اگر می‌خواهد به زندگی در خانه‌اش ادامه دهد، باید درست و حسابی و تمیز زندگی کند، در غیر این صورت آن را به شخص دیگری اجاره می‌دهد. او نمی‌توانست چنین مستاجر کثیف و نامرتبی را بپذیرد. نگا از من خجالت کشید، سعی کرد توضیح دهد و حتی عصبانی شد و با صدای بلند گفت: «تو داری مرا سرزنش می‌کنی.»

عمه‌ام از این موضوع عصبانی شد و فوراً هر دوی ما را به داخل خانه کشید تا از بحث و جدل جلوگیری کند. صحنه‌ای از سیل در مقابلم بود که نمی‌دانستم چگونه توصیفش کنم. وقتی صدایش را در حیاط شنیدم، حتی وحشتناک‌تر از آن چیزی بود که تصور می‌کردم. پتوها باز شده بودند، احتمالاً مدت زیادی شسته نشده بودند، بنابراین سیاه و کثیف بودند. لباس‌ها، بطری‌ها، دستمال توالت و ظروف در اطراف پخش و پلا بودند.

پیشخوان آشپزخانه مشخص بود که برای پخت و پز استفاده نمی‌شود، چون با لایه‌ای ضخیم از گرد و غبار پوشیده شده بود. کاغذهای کیک نیمه‌خورده پر از مورچه، کاغذهای نودل فوری، بطری‌های خالی، قوطی‌ها... - همه چیز به هم ریخته بود، انگار اتاق مدت زیادی متروکه بود. شوکه شده بودم، باورم نمی‌شد دختری که من او را تحسین می‌کردم، چنین زندگی شخصی شلخته‌ای داشته باشد، حتی نمی‌توانست از خودش مراقبت کند، در آینده چگونه می‌توانست همسر و مادر باشد؟

عمه همچنان به مزخرف گفتن ادامه داد و گفت که والدین نگا نمی‌توانند با دخترشان تلفنی صحبت کنند، بنابراین مضطرب شده‌اند و از او خواسته‌اند که برای بررسی بیشتر بیاید. چون اخیراً داستان‌های هشداردهنده زیادی در روزنامه چاپ شده بود که او را نگران کرده بود، بنابراین مجبور شد با کلید خودش دروازه را باز کند و داخل را نگاه کند و ببیند که خانه‌اش این‌طور تخریب شده است.

او همچنین سوالی را که در ذهنم داشتم تکرار کرد: چرا دختری بالغ، شاد و چابک مثل نگا باید به چنین شیوه‌ی کثیفی زندگی کند؟

با اینکه من یک مرد هستم، اما خیلی تمیزم. شغلم نیاز به دقت و وسواس دارد، برای همین زندگی‌ام کاملاً مرتب است. با نگاه به اتاق نگا، واقعاً لرزیدم.

بعد از اینکه عمه‌ام رفت، من ماندم تا به نگا در تمیز کردن خانه کمک کنم. هر چه بیشتر تمیز می‌کردم، بیشتر دلسرد می‌شدم. تمام درخشش و زیبایی ناپدید می‌شد. احساس می‌کردم احساساتم تخلیه شده و دیگر نمی‌خواهم زیاد صحبت کنم. نگا از من خجالت می‌کشید، بنابراین مثل همیشه اهل بازیگوشی نبود.

ما به طرز عجیبی از هم خداحافظی کردیم و رفتیم، فکر جدایی بیشتر و بیشتر در ذهنم ظاهر می‌شد. می‌دانم بعضی‌ها می‌گویند که من نگا را آنقدر دوست ندارم که با او همدردی کنم. همه چیز قابل حل است، چون کثیف بودن فقط یک عادت است، نه یک چیز وحشتناک ذاتی.

اما احساس می‌کنم در وضعیتی هستم که دارم به پایین هل داده می‌شوم و تعادلم را از دست می‌دهم. دیگر نمی‌توانم آن حس عشق سابق را پیدا کنم. آیا جدا شدن از تو کار اشتباهی بود؟

بخش «داستان من» داستان‌هایی درباره ازدواج و زندگی عاشقانه را ثبت می‌کند. خوانندگانی که داستان‌های خودشان را برای به اشتراک گذاشتن دارند، لطفاً آنها را از طریق ایمیل dantri@dantri.com.vn برای برنامه ارسال کنند. در صورت لزوم، داستان شما ممکن است ویرایش شود. با احترام.



منبع: https://dantri.com.vn/tinh-yeu-gioi-tinh/lan-dau-buoc-chan-vao-nha-ban-gai-toi-choang-vang-muon-bo-chay-20241113145104066.htm

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

امروز صبح، شهر ساحلی کوی نون در مه «رویایی» است
زیبایی مسحورکننده سا پا در فصل «شکار ابرها»
هر رودخانه - یک سفر
شهر هوشی مین در فرصت‌های جدید، سرمایه‌گذاری شرکت‌های FDI را جذب می‌کند

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

فلات سنگی دونگ وان - یک «موزه زمین‌شناسی زنده» نادر در جهان

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول