Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

روزنامه ماجراجویی

روزی روزگاری در کوه سم، خانواده‌ای بودند که همیشه مشترک روزنامه‌ی «توئی تره» بودند.

Báo Tuổi TrẻBáo Tuổi Trẻ01/09/2025

Tuổi Trẻ - Ảnh 1.

تصویرسازی: های ها

در آن زمان، اینترنت هنوز رایج نشده بود، راه‌ها دور و دشوار بودند، هر مکان فقط یک «خبرگزاری» داشت که دفتر مرکزی‌اش در بازار بود، جایی که عمه‌ها و عموها می‌توانستند آزادانه انواع اخبار را از «عراق» گرفته تا «با بای همین الان دعوایش شد» کپی کنند.

دیگر نه اروپا و نه خاورمیانه، اتفاقاتی که در سایگون یا فقط استان دیگر می‌افتد، خیلی عجیب به نظر می‌رسد.

خوشبختانه، در آن زمان هنوز روزنامه‌هایی مانند «توئی تره دیلی»، «توئی تره کوئی توآن»، دوماهنامه «توئی تره کوئی» و همچنین روزنامه‌های هفتگی ترویج دانش وجود داشتند.

آخر ماه، یک دسته روزنامه جمع می‌کردم و جلوی خانه‌ام می‌گذاشتم. خانم مغازه‌دار نزدیک می‌آمد و آنها را می‌خرید یا با روغن پخت و پز، سس ماهی یا سس سویا عوض می‌کرد. معمولاً روزنامه‌های قدیمی را برای بسته‌بندی یا آستر کردن وسایل شکننده نگه می‌داشتند.

بقال مقداری از نانش را با زنی که چرخ دستی‌اش را سر چهارراه پارک کرده بود، تقسیم کرد. نان‌فروش روزنامه را به خانه برد و آن را به قطعات مربعی برش داد تا به عنوان نان استفاده کند و بین نان‌ها بگذارد و به مشتریان بفروشد.

پیش از رسیدن به این دو خانم، روزنامه مسلماً باید از دست مشترکینش گذشته باشد، زیرا به هر حال، کارکرد یک روزنامه کاغذی بسته‌بندی کالاها یا مرتب کردن جداول نیست، بلکه ارائه اطلاعات به خوانندگان است، به خصوص در زمانی که اطلاعات به راحتی در دسترس نیست.

با این اوصاف، نمی‌توان مطمئن بود که مشترک، اولین نفری باشد که روزنامه را می‌خواند.

در قدیم، پستچی معمولاً روزنامه هم تحویل می‌داد، و این پستچی هیچ‌وقت سر ساعت مشخصی نمی‌رسید. او استعداد خاصی داشت که دقیقاً ۳۶۵ بار از ۳۶۵ روز سال، بدون حتی یک ثانیه، به آن خانه می‌آمد.

روزهایی بود که صبح زود باران می‌بارید، بنابراین مطمئناً باید تا بعد از ظهر صبر می‌کردیم تا روزنامه را تهیه کنیم. اگر باران بعد از ظهر بند نمی‌آمد، باید تا روز بعد صبر می‌کردیم. به همین ترتیب، نسخه یکشنبه روزنامه باید تا دوشنبه صبر می‌کردیم تا آن را روی میز ببینیم. دلیلش این بود که مامور تحویل روزنامه آخر هفته سرش شلوغ بود. اخبار می‌توانستند منتظر بمانند، اما آخر هفته خیلی مهم بود. او مجبور بود انرژی‌اش را برای سفر به همه جا و آوردن دسته‌های نامه، کتاب و روزنامه برای همه، ذخیره کند.

در چنین دوران کندی، به نظر می‌رسد که زمین خیلی سریع نمی‌چرخد. پس اگر مجبور باشیم تا دوشنبه صبر کنیم تا اخبار، گزارش‌ها و رویدادها را بخوانیم چه؟ می‌توانیم آنها را سه‌شنبه بخوانیم و در واقع، این حس خیلی متفاوت نیست.

به همین دلیل است که نمونه‌هایی از افراد خوب و اعمال نیک که در روزنامه‌ها منتشر می‌شوند، کم‌رنگ‌تر نمی‌شوند، زندگی‌های تاسف‌بار و تنهایی که مطبوعات منعکس می‌کنند به دلیل دیر منتشر شدن نیست که نمی‌توانند در ذهن خوانندگان حک شوند. روزنامه‌ی «توئی تره» به همین دلیل نیست که به روزنامه‌ی «توئی گیا» تبدیل می‌شود، دنیا بهشت ​​نیست که در آن یک لحظه مانند صد سال بگذرد.

با اینکه برای دهه‌ها، این پسر روزنامه‌فروش فقط در طول هفته روزنامه پخش می‌کرد و گاهی اوقات وقتی سرش شلوغ بود، دو یا سه شماره را با هم ترکیب می‌کرد تا همزمان تحویل دهد، هرگز حتی یک شکایت هم مطرح نشد. در قدیم، مردم سخاوتمندتر بودند.

از طرف دیگر، اگر عمو روزنامه را زودتر تحویل دهد، ممکن است صاحبخانه فرصتی برای خواندن آن نداشته باشد، زیرا همسایه دیوار به دیوار مدام برای قرض گرفتن روزنامه می‌آید. بسیاری از اوقات، صاحبخانه حتی وقت نکرده روزنامه را باز کند، اما به او اجازه می‌دهد اول آن را بخواند.

مهم نیست، ماندن در خانه برای انجام کار هم کسل‌کننده است، مخصوصاً وقتی مشتری کم است و فقط مگس‌ها در اطراف پرواز می‌کنند. داشتن یک روزنامه در دست و دور کردن آن نیز راحت است.

اما همسایه همیشه یادش نمی‌رفت که روزنامه را برگرداند، بنابراین صاحبخانه منتظر ماند و مجبور شد به پسرش اصرار کند: «برو روزنامه‌ی «توئی تره» را از او بخواه تا بخواند!» بنابراین پسر با عجله به دنبال روزنامه می‌رفت و اغلب در حالی که روزنامه زیر بغلش بود، در بازی تیله کنار جاده گم می‌شد و فقط تیله‌های رنگارنگ را تماشا می‌کرد که مانند ستاره‌هایی بودند که دائماً به هم می‌خوردند.

معمولاً صاحبخانه مجبور بود ناهارش را تمام کند تا بتواند روزنامه را بردارد و بخواند، اگر مادرش، که پسر او را مادربزرگ صدا می‌زد، اول روزنامه را برای خواندن به اتاق نمی‌برد. او در سن بیش از هفتاد سالگی، هنوز عادت دوران کودکستانش را حفظ کرده بود که هر چه می‌خواند با صدای بلند بخواند.

در آن ظهر آرام، صدای «کای لینگ» از رادیوی ترانزیستوری کسی طنین‌انداز می‌شد، صدای «پخش» مادربزرگم گرفته بود، روزنامه کاغذی تبدیل به روزنامه رادیویی شده بود، کلی خبر از یک صفحه به صفحه دیگر، همین‌طوری توی گوش‌هایم می‌ریخت.

اگر لحظه‌ای را از دست بدهید یا محتوا را فراموش کنید، اشکالی ندارد، روزنامه هنوز آنجاست تا دوباره خوانده شود. اما وقتی به دست مادربزرگ می‌رسد، کمی سخت می‌شود. او وقتی روزنامه مدام تکه‌تکه و کثیف می‌شود، اذیت می‌شود، بنابراین آن را دوباره به هم منگنه می‌کند. اگر مادربزرگ گاهی اوقات صفحه اشتباهی را منگنه نمی‌کرد، این مشکلی نبود. بنابراین او باید زحمت برداشتن منگنه‌ها و مرتب کردن صفحات را به خود بدهد.

روزنامه مزایای خاص خودش را داشت، مثلاً اگر همسایه و پیرزنش که در فاصله نه چندان دوری از خانه صاحبخانه زندگی می‌کردند، برای قرض گرفتن روزنامه می‌آمدند. بنابراین آن دو نفر روزنامه توئویی تره را مانند یک کتابچه راهنمای هنرهای رزمی مورد بحث و بررسی قرار دادند و تقسیم کردند و تاریخ و زمانی را برای تبادل و ادامه خواندن تعیین کردند.

پیرزن معمولاً هر از گاهی برای قرض گرفتن روزنامه به آنجا می‌آمد و فقط اگر بدشانس بود، روزش با همسایه‌اش یکی می‌شد. او معمولاً شوهرش را هم قرض می‌گرفت و وقتی روزنامه را برمی‌گرداند، شوهرش را هم با خود می‌آورد، هیچ‌کس وقت نداشت که بررسی کند آیا پولی باقی مانده است یا نه.

او منتظر ماند تا اخبار مانند لایه‌ای از رسوب ته‌نشین شوند تا قطرات شفاف بالا را بنوشد. اینها داستان‌های کوتاه، مقاله‌ها، اطلاعات جالب اینجا و آنجا، نمونه‌هایی از افراد خوب که کارهای نیک انجام می‌دادند، دانش‌آموزانی که بر مشکلات غلبه می‌کردند تا خوب درس بخوانند... بودند که اغلب در توئی تره دیده می‌شدند. او در آنجا به دنبال رسوایی‌های بزرگ یا کوچک، روندهای زودگذر، پدیده‌هایی که به مدت سه روز مشهور می‌شدند و سپس کاملاً به فراموشی سپرده می‌شدند، نمی‌گشت.

دنبالش نگشت چون به آن نیازی نداشت، چون در نهایت، هیچ‌کدام از این‌ها رویش تأثیری نداشت، زندگی‌اش را شادتر یا غمگین‌تر نکرد. اگر چیزی باقی مانده بود، صفحات روزنامه‌ای بود که کسی با دقت بریده بود، مثل یک مجموعه در دفترچه‌ای چسبانده بود تا بارها و بارها بخواند، و دلتنگ ذره‌ای انسانیت، ذره‌ای محبت، عشق انسانی و زندگی در دنیایی دیوانه‌وار باشد که در آن اخبار بی‌پایان پشت سر هم می‌آیند، فقط لحظه در زندگی زمان توقف خصوصی است...

روزی روزگاری در کوه سم...

پیرزن بینایی‌اش را از دست داده، بنابراین دیگر نمی‌تواند روزنامه بخواند. همسایه از آنجا نقل مکان کرده است.

سپس روزی پسری که برای درخواست روزنامه‌ی «توئی تره» که همسایه‌اش قرض گرفته بود فرستاده شده بود، شروع به انتشار مقالاتی در «توئی تره» کرد. گاهی اوقات سعی می‌کرد تصور کند که اگر آن همسایه‌ها هنوز روزنامه را بخوانند و بفهمند که او نویسنده است، چه واکنشی نشان خواهند داد.

گاهی اوقات، این داستان، ماجرای یک روزنامه را از چاپخانه تا مقصد نهایی‌اش، یعنی چرخ دستی نان، از طریق دست‌های مردان، زنان، پیر و جوان مختلف که آن را به روش‌های مختلف می‌خوانند، به هم پیوند می‌دهد.

مثل روزنامه‌ی «توی تری»، بعضی‌ها آن را درست از وسط صفحه باز می‌کنند، جایی که اخبار فرهنگی و سرگرمی است، یا بعضی‌ها روزنامه را از آخر به اول می‌خوانند، و با اخبار بین‌المللی شروع می‌کنند... یا در فصل امتحانات، مردم با هیجان لیست داوطلبان قبول شده را بررسی می‌کنند...

خودِ کاغذ ریتم دارد و به مردم اجازه می‌دهد آن را به روش‌های مختلف پیدا کنند. ریتمی که در عصر جدید گم شده است، عصری که به نظرم حوصله‌ی گوش دادن به هر داستانی را که با جمله‌ی «...» شروع می‌شود، ندارد.

روزی روزگاری…

بازگشت به موضوع
هیون ترونگ خانگ

منبع: https://tuoitre.vn/to-bao-phieu-luu-ky-20250827105858252.htm


نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

امروز صبح، شهر ساحلی کوی نون در مه «رویایی» است
زیبایی مسحورکننده سا پا در فصل «شکار ابرها»
هر رودخانه - یک سفر
شهر هوشی مین در فرصت‌های جدید، سرمایه‌گذاری شرکت‌های FDI را جذب می‌کند

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

فلات سنگی دونگ وان - یک «موزه زمین‌شناسی زنده» نادر در جهان

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول