نویسنده با خانم هو تی پینگ، ۸۳ ساله، در هملت ۳ب، شهر خه سان، که شاهد قتل عام ۹۴ نفر در کمون تا روت در سال ۱۹۵۵ بود، همکاری داشته است. - عکس: MT
روزهای اول کارم را به یاد میآورم، من یک خبرنگار کارآموز بودم، یک ضبط صوت قدیمی در دست داشتم، سوار بر یک موتورسیکلت خراب در آفتاب ظهر به پایگاه برمیگشتم. در آن زمان، روزنامهنگاری برای من چیزی بسیار جذاب بود، من توانستم زیاد سفر کنم، با افراد زیادی ملاقات کنم و روزنامهنگار نامیده شوم. اما بعد، هر چه بیشتر این حرفه را دنبال کردم، بیشتر فهمیدم که پشت کارت خبرنگاری، فشارها، نگرانیها و گاهی حتی خطرات بیشماری نهفته است.
اولین محصول من مقالهای درباره یک مادر فقیر در روستای تام خه، کمون های خه، منطقه های لانگ بود. اولین برداشت من فقر ملموس یک منطقه ساحلی دورافتاده روی شنهای سوزان بود. مادر بیچاره فقط یک پسر مجرد داشت. روزی پسرش برای ماهیگیری به دریا رفت و دیگر هرگز برنگشت. او در گوشهای از یک چادر بدون سقف با یک پتوی نازک و پاره پاره دراز کشیده بود.
پرسیدم: «تا حالا چیزی خوردی؟»
لحظهای بعد زمزمه کرد: عمو، سه روزه برنجمون تموم شده!
به سراغ جعبه مهمات قدیمی مسلسل که او برای نگهداری برنج استفاده میکرد رفتم. وقتی آن را باز کردم، با کمال تعجب دیدم که فقط هشت دانه برنج زنگزده روی آن مانده است. کف جعبه پر از رد خراش بود. او حتماً سعی کرده بود یک دسته برنج دیگر بپزد، اما دیگر چیزی برای روشن کردن آتش نمانده بود. او سه روز بود که گرسنه بود.
کادر مقدم روستا که همراه من بود، وقتی توضیح داد، گیج شده بود. او سالها تنها و بدون هیچ خویشاوندی زندگی کرده بود. همسایهها گهگاه با غذا و بستههای سبزیجات به او کمک میکردند، اما در سرزمینی با کمبودهای فراوان، مهربانی فقط میتوانست مدتی دوام بیاورد. کیف پولم را بیرون آوردم و تمام پول را به او دادم، بنابراین وقتی برگشتم، بنزین موتورسیکلتم در وسط جاده تمام شد و مجبور شدم بیش از ۵ کیلومتر پیاده بروم تا اینکه با استفاده از تلفن ایستگاه مرزبانی با همکارانم تماس بگیرم و درخواست کمک کنم.
به دفتر تحریریه برگشتم و با احساسی سنگین مقاله را نوشتم. مقاله در صفحه اول چاپ شد، با تصویری از او که زیر سقفی پاره دراز کشیده و به ابرها و آسمان نگاه میکند. تنها دو روز بعد، دهها تماس تلفنی از مردم هوئه، دانانگ، هانوی و سایگون دریافت کردم. یک گروه خیریه برنج، پتو و حتی پول نقد برای کمک آوردند. او گریه کرد، من هم گریه کردم. این اولین باری بود که دیدم قلمم برای کسی شادی میآورد. و همچنین چیزی یاد گرفتم. روزنامهنگاری وقتی با زندگیهایی که گاهی دردناک هستند، دست و پنجه نرم میکند و داستان را با صداقت، احترام، بدون اغراق، بدون جنجال و بدون طفره رفتن روایت میکند، اثربخشی واقعی را به همراه خواهد داشت.
مقاله درباره مادر در تام خه نقطه شروع سفر ۲۳ ساله من بود. بعدها، از سرزمینهای زیادی گذشتم، با زندگیهای بیشماری روبرو شدم، اما احساس ایستادن در مقابل آن جعبه مهمات خالی حاوی ۸ دانه برنج چیزی است که هرگز فراموش نخواهم کرد.
اما روزنامهنگاری بدون لحظات دلخراش نیست. مقالاتی وجود دارند که نظرات منفی را منعکس میکنند، حتی اگر کاملاً تأیید شده باشند، اما همچنان ناخواسته به ابزاری برای محاسبات سودجویانه تبدیل میشوند. من هنوز یک مورد به ظاهر واضح را به وضوح به یاد دارم. وقتی از مردم در مورد مظلوم واقع شدن در حراج استخرهای میگو و ماهی در یک کمون ساحلی بازخورد دریافت کردیم، بلافاصله برای تأیید به محل رفتیم.
داستان از این قرار است: دولت محلی مزایدهای برای خرید تقریباً ۲ هکتار زمین تالابی برای پرورش آبزیان ترتیب داد. مزایده تا زمان اعلام نتایج به خوبی پیش میرفت و بالاترین پیشنهاد برنده مزایده شد. با این حال، اندکی پس از آن، برخی افراد متوجه شدند که پیشنهاد واحد مربوطه یک صفر کم دارد و همین امر باعث شد قیمت واقعی به طور قابل توجهی پایینتر باشد.
طبق مقررات، پیشنهاد ثبتشدهی اشتباه، نامعتبر است و واحد بعدی با قیمت پایینتر بعدی، برندهی مناقصه در نظر گرفته خواهد شد. با این حال، نکتهی بحثبرانگیز این است که اختلاف بین دو واحد تا صدها میلیون دونگ میرسد. دولت کمون، تحت فشار «از دست رفتن ارزش داراییهای دولتی»، اعلام کرد که نتایج را لغو و مناقصه را از نو سازماندهی میکند. از اینجا بود که مجموعهای از شکایات و اعتراضات بین واحد برندهی اصلی و کمیتهی مردمی کمون آغاز شد.
ما وارد عمل شدیم، با بسیاری از ذینفعان ملاقات کردیم، اسناد قانونی را با دقت بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که اعطای قرارداد به واحد دوم پس از حذف واحد اول کاملاً مطابق با مقررات بوده است. تحت فشار بسیاری از طرفها، از جمله صدای مطبوعات، دولت کمون سرانجام مجبور به اذعان به نتیجه شد.
فکر میکردم قضیه تمام شده است. با این حال، یک سال بعد، در یک بعدازظهر خشک، سه کشاورز با ۲ کیلوگرم میگوی اوایل فصل به خانهام آمدند. آنها خودشان را به عنوان کسانی که قرارداد مزرعه میگو را در آن سال برنده شده بودند معرفی کردند و آمدند تا به من هدیه کوچکی بدهند تا از روزنامهنگار به خاطر کمکش تشکر کنم. اما بعد از چند مکالمه، احساس کردم مشکلی پیش آمده است. پس از پرسوجوهای فراوان، آنها بالاخره اعتراف کردند که کل حراج فقط یک نمایش بوده است.
دو پیشنهاد دهنده شرکت کننده در واقع از قبل تبانی کرده بودند. یکی از آنها پیشنهاد بسیار بالایی داد و عمداً عدد ۰ را نوشت تا حذف شود و راه را برای پیشنهاد دهنده دیگر با قیمت بسیار پایین تر هموار کرد تا پیشنهاد را به صورت «قانونی» برنده شود. این سناریو آنقدر هوشمندانه آماده شده بود که حتی مقامات کمون، وقتی علائم تخلف را کشف کردند، به دلیل فشار عمومی، از جمله مطبوعات، جرات نکردند کاری انجام دهند.
ما، نویسندگان، در یک درامِ بهدقت طراحیشده گرفتار شدهایم که در آن حقیقت به ابزاری برای سودجویی تبدیل شده است. درسی دردناک، نه تنها در مورد این حرفه، بلکه در مورد اعتماد نیز.
خیلی واضح به یاد دارم که وقتی در مقابل آنها، کشاورزان به ظاهر ساده، ایستاده بودم، چه احساس گیجی داشتم، دستهایشان هنوز بوی گل میداد. هر یک از کلمات آنها مانند چاقویی بود که اعتماد مطلق به درستکاری را که از زمان ورود به این حرفه با خود داشتم، فرو میبرد. معلوم شد که میتوان از حسن نیت سوءاستفاده کرد. معلوم شد که اعتماد میتواند به مکانی برای محاسبات خودخواهانه نیز تبدیل شود.
صبح روز بعد، نشستم تا تمام ماجرا را بنویسم، اما این بار نه برای انتشار آن، فقط برای بیان احساساتم. چون میدانستم اگر به علنی کردن آن ادامه دهم، ممکن است ناخواسته موج جدیدی از جنجال، رنج و تردید ایجاد کنم. باید یاد میگرفتم که زمان مناسب برای صحبت کردن و راه درست برای گفتن حقیقت را انتخاب کنم. چون حقیقت همیشه آنطور که مطلوب است دریافت نمیشود. گاهی اوقات به صبر، آمادگی و شجاعت برای انتظار نیاز است.
از آن داستان، روش کارم را تغییر دادم. هر اطلاعاتی که از مردم دریافت میکنم، صرف نظر از اینکه چقدر احساسی و جزئی به نظر برسد، بیش از یک بار بررسی میشود. نه تنها با مقایسه آن با سخنان مکتوب یا شفاهی مقامات، بلکه با قرار دادن آن در زمینه وسیعتر روابط، تاریخ محلی و انگیزههای پنهان پشت آن.
از آن زمان، ما هنگام جانبداری از کسی محتاطتر شدهایم. این به آن معنا نیست که مطبوعات حمایت خود را از افراد آسیبپذیر از دست دادهاند، بلکه به این دلیل است که از افراد مناسب که واقعاً به محافظت نیاز دارند، محافظت میکنند. و گاهی اوقات نیز برای محافظت از شرافت روزنامهنگاری است که بارها توسط فرصتطلبان به عنوان سپر استفاده شده است.
کسی پرسید. بعد از آن ماجرا، آیا ترسیدی؟ بدون تردید پاسخ دادم. بله. از اشتباه کردن میترسید. از اینکه مورد سوءاستفاده قرار بگیرد میترسید. اما بالاتر از همه، از آسیب رساندن به دیگر افراد صادق میترسید. و من درس ارزشمندی آموختم که. یک روزنامهنگار نه تنها به قلمی تیز، بلکه به ذهنی خونسرد و قلبی هوشیار نیز نیاز دارد. حقیقت همیشه با اکثریت نیست. و گاهی اوقات، آنچه درست است، آن چیزی نیست که همه را راضی کند.
با نگاهی به گذشته، آن حادثه نه تنها یک شکست در یک مقاله، بلکه شکست ایمان و وجدان نیز بود. اما از آن لحظه به بعد، ما در حرفه خود محکمتر، مسئولانهتر و فروتنانهتر گام برداشتیم. دیگر نه با طرز فکر «افشای حقیقت به هر قیمتی»، بلکه با روحیهای از انصاف، متانت و درک کافی که درگیر محاسبات پشت پرده نشویم، حقیقت را دنبال میکردیم.
از آن زمان، هر بار که قلم به دست میگیرم تا درباره یک داستان منفی بنویسم، از خودم میپرسم: آیا این درست است؟، همیشه از خودم بیشتر میپرسم. چه کسی پشت این داستان است؟ و آیا ما به بازی دیگری کشیده میشویم که نمیدانیم چیست؟
در ۲۳ سال کار روزنامهنگاری، از تمام فراز و نشیبها عبور کردهام، از شادیهای به ظاهر کوچک که تأثیر زیادی دارند، تا ناامیدیهای دلخراشی که باعث میشوند به خودم نگاه کنم. گاهی قلم به پلی از عشق تبدیل میشود، گاهی اگر با شجاعت و هوشیاری در دست گرفته نشود، به شمشیری دولبه تبدیل میشود.
با این حال، من همیشه به رسالت والای روزنامهنگاری اعتقاد دارم، که سفری برای یافتن حقیقت است، نه با تکبر کسی که ترازوی عدالت را در دست دارد، بلکه با قلبی که میداند چگونه گوش دهد، میداند چگونه حتی به احساسات خود شک کند تا مبادا تصادفاً خود را به ابزاری برای شخص دیگری تبدیل کند. اکنون، وقتی موهایم خاکستری شده است، هنوز هم هر بار که با داستان زندگیای روبرو میشوم که باید روایت شود، قلبم میلرزد.
زیرا شاید انگیزهای که باعث میشود افراد در طول زندگی خود به روزنامهنگاری ادامه دهند، نه هاله نور، نه عنوان، بلکه لحظهای باشد که زندگی یک شخص را میبینند، حادثهای که با نور وجدان روشن شده است.
مین توان
منبع: https://baoquangtri.vn/vui-buon-nghe-bao-chuyen-ke-sau-23-nam-cam-but-194443.htm






نظر (0)