مردم در ابتدای هفته خسته هستند و به رفتن به مدرسه، محل کار، جلسات و انواع و اقسام چیزها فکر میکنند. اما امروز خانواده من با یک "سونامی" مواجه شدهاند. این حادثه فراتر از انتظار اتفاق افتاد، بنابراین اکنون همه اعضای خانواده گیج شدهاند.
دلیلش یک لحظه بیفکری برادرم بود. او ۳۸ ساله است، همسر و ۳ فرزند، خانه و ماشین دارد و از نظر مالی وضعیت خوبی دارد. پسر بزرگش امسال کلاس چهارم است و دو دختر دوقلویش تازه تولد ۵ سالگیشان را گرفتهاند.
از بیرون، همه از برادرم به خاطر خوششانسیاش تعریف میکنند. او همسری زیبا، فرزندانی زیبا و شغلی موفق دارد. من هم به برادرم افتخار میکنم. او کسی بود که من را با شوهر فعلیام «همسریابی» کرد و به من کمک کرد تا ازدواجی شاد داشته باشم.
برادرم زن و بچهاش را خیلی دوست دارد. شنیدهام هر ماه ۴۰ میلیون پول توجیبی به خواهرزنش میدهد و تمام هزینههای دیگر مثل غذا، برق، آب، شهریه مدرسه بچهها و... را هم خودش تقبل میکند. خواهرزنش فقط برای تفریح سر کار میرود.
با این حال، به نظر میرسد خواهرشوهرم از زندگی با برادرم ناراضی است. گاهی اوقات در جمعهای خانوادگی آخر هفته، میشنوم که او شکایت میکند که پول برایش خیلی مهم نیست. او میخواهد شوهرش وقت بیشتری را صرف ابراز محبت کند، دوست دارد که شوهرش اغلب کارهای عاشقانهای مانند گل دادن، لباس دادن، بردن او به شام روی پشت بام یک هتل ۵ ستاره انجام دهد... در همین حال، برادرم مشغول پول درآوردن، بردن بچهها به مدرسه، حمام کردن و مراقبت از بچهها برای همسرش است، بنابراین به ندرت میتواند کارهایی را که او میخواهد انجام دهد.
برادرم خیلی اهل صحبت کردن نیست، بنابراین تصمیم میگیرد با سفر کردن رابطهاش با همسرش را گرمتر کند. او فقط هر ۲-۳ ماه چند روز وقت آزاد دارد، اما همیشه برای خواهرشوهرش استراحتگاههای لوکس انتخاب میکند تا از آنها لذت ببرد. او حتی حسابی همسرش را برای اسکی به اروپا برد. من به عکسهایی که خواهرشوهرم آنلاین منتشر کرده بود نگاه کردم و به آنها حسادت کردم.
با این حال، به دلیل زندگی بینقصشان، من و برادرم اغلب با آدمهای بدجنسی روبرو میشویم. آنها به او و همسرش حسادت میکنند، همیشه در زندگی روزمرهشان فضولی میکنند و آنها را مسخره میکنند. بدتر از آن، آنها پشت سر سه فرزندشان غیبت میکنند و میگویند که آنها شبیه پدرشان نیستند و انواع حرفهای بد دیگر.
او و همسرش میدانستند آن افراد چه کسانی هستند. همسایه، دوست، آشنا و حتی فامیل دور هم بودند. وقتی نظرات را خواندم عصبانی شدم، اما آنها به من گفتند که آنها را نادیده بگیرم. همه آنها غریبههایی بودند که چیزی در مورد آنها نمیدانستند، بنابراین نیازی به اهمیت دادن نداشتند.
بعد از سالها تنها زندگی کردن، برادرم میخواست با پدر و مادرش زندگی کند. خواهر همسرش هم موافقت کرد، بنابراین آنها یک خانه قدیمی ۴ طبقه ۱۲۰ متری خریدند، آن را به زیبایی بازسازی کردند و از پدر و مادرم برای زندگی با آنها استقبال کردند. هفته گذشته، برادر و خواهر همسرم یک جشن خانهداری برگزار کردند و هر کسی که به دیدنشان میآمد، این فرصت را داشت که خانوادهام را بیشتر تحسین کند.
اما در میان آن فضای شاد، شایعات بیادبانه بیشتر و بیشتر میشد. اول از همه، عمهام بود. وقتی دوقلوهای برادرم به اتاق نشیمن دویدند، او مدتی آنها را در آغوش گرفت و با تعجب گفت که چطور رنگشان تیرهتر و تیرهتر میشود، با بینیهای صاف و پلکهای تکی روی یک چشم. در حالی که والدینشان هر دو سفیدپوست بودند، با بینیهای سربالا و پلکهای دوتایی شفاف. پسرعمویم هم گفت که ویژگیهای صورت برادرزادهام کاملاً با پدربزرگ و مادربزرگش متفاوت است. خلاصه، من نمیدانستم او شبیه کیست.
خواهرشوهرم عصبانی شد و بچه را به اتاق خواب برد و از شوهرش خواست که به تنهایی از مهمانها پذیرایی کند. برادرم هم به همه تذکر داد که مودبانه صحبت کنند، اما باز هم کسی برگشت تا در مورد ظاهر پسر بزرگش نظر بدهد.
از آن روز به بعد، دیدم که برادرم ناراضی به نظر میرسد. چند نفر گفتند که اشکالی ندارد، اما با توجه به اینکه افراد زیادی فرزندانشان را به خاطر متفاوت بودن با فرزندانشان مورد انتقاد قرار میدادند، طبیعتاً برادرم نگران بود. سپس ناگهان، دوستی از خارج از کشور به ملاقاتش آمد. او با افتخار گفت که برادر کوچکترش در یک مرکز آزمایش DNA مدرن با هزینههای ترجیحی کار میکند، بنابراین برادرم مشتاقانه آدرس را پرسید. آنها گفتند که قیمت برای ۴ پدر و فرزند کمتر از ۱۰ میلیون است، بنابراین او تصمیم گرفت از هر چهار پدر و فرزند در عرض یک دقیقه نمونه بگیرد تا آزمایش شود.
البته برادرم این موضوع را به همسرش نگفت. تنها کسی که در خانه از این موضوع خبر داشت من بودم. اولش میخواستم نصیحتش کنم که آزمایش تعیین پدر انجام ندهد، اما بعد از مدتی که با او صحبت کردم، دیدم خیلی فکر میکند، بنابراین گذاشتم هر طور که دلش میخواهد عمل کند.
و بعد اتفاقی که باید میافتاد، افتاد. امروز صبح، وقتی با بچههایم برای برداشتن دوقلوها از مدرسه رفته بودم، برادرم ناگهان به من گفت که نتایج DNA به زودی آماده میشود. او خودش میرود و آنها را به خانه نمیفرستد. من هم سریع کارهایم را هماهنگ کردم تا با او بروم. در طول مسیر، دیدم که او کاملاً عصبی است و مثل همیشه آرام رانندگی نمیکند. وقتی به ورودی مرکز رسید، قبل از اینکه جرات کند وارد شود، نفس عمیقی کشید.
به محض اینکه روزنامه را باز کردم، برادرم روی صندلی افتاد. با اضطراب آن را برداشتم و خواندم. نتیجهگیری که با رنگ پررنگ در انتها چاپ شده بود، قلبم را فرو ریخت. برادرزادهی بزرگتر در واقع پسر برادرم بود، اما دوقلوها از طریق خون با پدرشان نسبتی نداشتند!
من گیج شده بودم که چه کار کنم. گفتن چند کلمه دلداری به برادرم خیلی کلیشهای بود، اما نگفتن هیچ چیز حتی بدتر هم بود. از او پرسیدم چه کار میخواهم بکنم و او به من گفت که اول به خانه بروم.
وقتی به خانه رسیدم، خواهرشوهرم را دیدم که لباس شیک و عطر زده بود و دم در منتظر تاکسی ایستاده بود. او تا ساعت ۱۰ صبح سر کار نمیرفت. واقعاً خوششانس بود. اما نمیدانست چه اتفاقی دارد میافتد و سالها آشکارا به برادرم خیانت میکرد. برادرم از ماشین پیاده شد و به او گفت که برای صحبت به داخل بیاید. پدر و مادرم هم عصبی بودند و منتظر بودند ببینند چه اتفاقی میافتد.
بعد از مدتی نشستن، خواهرشوهرم با عصبانیت به برادرم گفت هر چه میخواهد بگوید بگوید تا وقتش تلف نشود. او قرار ملاقات با یک مشتری داشت. برادرم نتایج را روی میز پرت کرد. 10 ثانیه بعد، رنگ از صورت خواهرشوهرم پرید، صورتش مثل بتن سفت شده بود. پدر و مادرم بعد از خواندن آن شوکه شدند. آنها از عروسشان پرسیدند که دو نوه او چه کسانی هستند. خواهرشوهرم وحشت کرد و فرار کرد و کیف دستیاش را جا گذاشت.
مادرم مدام گریه میکرد در حالی که برادر و پدرم ساکت بودند و نمیدانستند چه فکری کنند. مدتی بعد، خواهرشوهرم به من پیام داد که بچهها را بردارم و بعدازظهر آنها را به خانه پدر و مادرش ببرم. برادرم مرد مغروری است، بنابراین احتمالاً او را نخواهد بخشید. چه اتفاقی برای سه فرزندم خواهد افتاد...
منبع: https://giadinh.suckhoedoisong.vn/anh-trai-toi-sot-sang-dua-ca-3-con-di-xet-nghiem-adn-ket-qua-nhu-set-danh-ngang-tai-172240614090404829.htm






نظر (0)