Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

پدر مجرد - مسابقه داستان کوتاه اثر نگوین نات هوی

وو نوزاد را در آغوش گرفت و سعی کرد او را آرام کند، اما او هنوز برای مادرش گریه می‌کرد. وو آواز می‌خواند و می‌رقصید، اما صدای گرفته‌ی پسر روستایی فقط نوزاد را بیشتر ترسانده بود. وو خمیازه کشید، چشمانش می‌سوزید و به ساعت نگاه کرد. ساعت از یک بامداد گذشته بود، اما تونگ هنوز برنگشته بود.

Báo Thanh niênBáo Thanh niên16/09/2025

خانم تونگ یک مادر مجرد است - "مادر مجرد"، کلمه‌ای که مردم اغلب برای خطاب کردن افرادی مانند او استفاده می‌کنند. او همسایه وو است، چاق، کوتاه اما جذاب و دلربا. پس از مدتی ازدواج، خانواده شوهرش با او بدرفتاری کردند، بنابراین او مجبور شد آنجا را ترک کند و در این محله مخصوص مادران مجرد بماند. این محله پر از زنان مجرد است، مانند یک روند، یا به عبارت دقیق‌تر، مانند نمادی از آزادی. آنها با افتخار به مردان بدبخت اعلام می‌کنند: "ما زنان می‌توانیم تنها زندگی کنیم". تونگ در چنین شرایطی خانه شوهرش را ترک کرد. پس از آن، زنان محله به یکدیگر معرفی شدند و این منطقه را برای راحتی به عنوان "نرده" برای بارهای کارائوکه انتخاب کردند.

وو دانشجوی ادبیات بود، خشن، با هیکلی تپل و دست و پا چلفتی. دستانش به بزرگی چنگال خرچنگ، چشمانش تک پلک، صورتش پر از گوشت و لب‌هایش به کلفتی دو موز بود که وو را ترسناک نشان می‌داد. اما برخلاف ظاهر خشنش، وو روح شکننده‌ای داشت که مردم اغلب به شوخی او را "شاعر" می‌نامیدند. وو شعر واقعی می‌نوشت. اشعار وو پس از مستی جاری می‌شدند، بیشتر اشعار عاشقانه، مانند: "اگر تو را نداشته باشم، برای همیشه خواهم مرد/ قلبم، درد خونریزی می‌کند...". وو رویای ادبی داشت، اشعاری برای روزنامه‌ها می‌فرستاد، اما اغلب در پاسخ فقط سکوت دریافت می‌کرد.

وو همسایه‌ی تونگ است. او تونگ را با عشقی تقریباً پرستش‌گونه دوست دارد. او عاشق بوی بدن اوست که هر بار دیر از سر کار به خانه می‌آید، به مشام می‌رسد، عاشق سوتین توری قرمزی است که به در آویزان می‌کند، سوتینی که وو اغلب از کنارش رد می‌شود و مخفیانه بو می‌کشد. به خاطر همین عشق، تونگ اغلب نوزاد را به وو می‌سپارد تا در حالی که خودش برای پذیرایی از مهمانان می‌رود، از آن مراقبت کند. هر شب ساعت ۶ بعد از ظهر، تونگ آرایش می‌کند، یک لباس دو بند کوتاه می‌پوشد و نوزاد را به سمت وو می‌برد. قبل از رفتن، فراموش نمی‌کند که چند بار سر وو را نوازش کند. بوی بدن تونگ باعث می‌شود مرد جوانی مانند وو احساس گرما و خفگی کند. بنابراین هر شب، وو نوزاد را در آغوش می‌گیرد و تا ساعت ۲ بامداد منتظر تونگ می‌ماند. وقتی به خانه می‌آید، تونگ اغلب تلو تلو می‌خورد و بوی آبجو می‌دهد. یک روز، آنقدر مست بود که وو مجبور شد مادر و کودک را با هم به رختخواب ببرد. وو با دیدن استفراغ تونگ در تمام اتاق، مانند یک خدمتکار وفادار، بی‌سروصدا مشغول تمیز کردن می‌شود. تونگ می‌داند که وو او را دوست دارد، بنابراین اغلب برای مراقبت از نوزاد با وو لاس می‌زند، اما از وو نیز محتاط است. بارها، وو سعی کرد تونگ را در آغوش بگیرد، اما تونگ او را هل می‌داد.

پدر مجرد - مسابقه داستان کوتاه اثر نگوین نات هوی - عکس ۱.

تصویرسازی: هوش مصنوعی

امروز، تونگ دیرتر از همیشه به خانه آمد. دخترک مدام برای مادرش گریه می‌کرد. وو نمی‌دانست چه کار کند، فقط می‌توانست با صدای اردکی‌اش لالایی بخواند. ساعت ۳ صبح، در حالی که وو داشت چرت می‌زد، تونگ را دید که به همراه یک مرد خالکوبی‌شده به روستا برمی‌گشت. تونگ به آرامی گونه وو را کشید و زمزمه کرد:

- بذار دختره امروز تو اتاق وو بخوابه. تونگ سرش شلوغه.

وو سعی کرد بحث کند، اما تونگ سرش را نوازش کرد و گفت:

- ساکت باش. خوب باش، فردا بهت پاداش میدم.

بنابراین تونگ و مرد خالکوبی‌دار یواشکی وارد اتاق شدند و در را محکم بستند. تمام شب، وو دختر را در آغوش گرفته بود و به صدای جیرجیر تخت کنارش که با خنده‌های آن زوج در هم آمیخته بود، گوش می‌داد. در خواب، وو خودش را در حال عشق‌بازی با تونگ دید. بدنش از شدت عشق منقبض شده بود.

***

دعوا در اتاق بغلی دوباره اتفاق افتاد. دوست‌پسر خالکوبی‌دار تونگ، از زمان نقل مکان به پانسیون، هر روز مست می‌کرد و تونگ را کتک می‌زد. او تونگ را مجبور می‌کرد با مهمان‌ها بیرون برود تا برایش پول دربیاورد. وقتی تونگ در دوران قاعدگی بود و نمی‌توانست برود، او را تهدید کرد که او را در چاه می‌اندازد. بنابراین تونگ مجبور شد خودش را به محل کار بکشاند.

امروز، آن مرد، تونگ را خیلی محکم کتک زد. صدای برخورد سرش به دیوار با صدای بلند طنین‌انداز شد. از این طرف، وو هم عصبانی بود و هم ترسیده. می‌خواست به سمتش هجوم ببرد، از بدنش برای محافظت از تونگ استفاده کند و به صورت معشوق لعنتی‌اش مشت بزند، اما ترسیده بود. آن مرد با خالکوبی خرس بزرگی روی شانه‌اش و اژدهایی که دور بازویش پیچیده شده بود، بسیار قدرتمند به نظر می‌رسید. وو فکر می‌کرد اگر یک مشت به او بزند، دیگر چهره‌اش شبیه انسان نخواهد بود. قلب وو به شدت می‌تپید، عرق از پیشانی‌اش سرازیر شده بود. از طرف دیگر، سیلی‌ها همچنان به صدا در می‌آمدند و با ضربات بلند زانو همراه بودند. وو مشت‌هایش را گره کرد و دندان‌هایش را به هم فشرد. دیگر نمی‌توانست تحمل کند. حتی اگر می‌مرد، باید از تونگ محافظت می‌کرد. وو هاون خرچنگ‌کوب را برداشت، به اتاق بعدی دوید و فریاد زد:

- بس کن دیگه!

مرد خالکوبی‌شده چشمانش را چرخاند:

تو کی هستی؟

وو غرید:

- تا سر حد مرگ کتکت می‌زنم!

وو با گفتن این حرف، به داخل هجوم برد، اما مرد خالکوبی‌دار به سرعت او را کتک زد. با این حال وو ثابت قدم ماند و تونگ را محکم در آغوش گرفت تا از او محافظت کند. مرد خالکوبی‌دار پس از کتک زدن تونگ، آنجا را ترک کرد و فراموش نکرد که هر دوی آنها را تهدید به مرگ کند. وو به صورت خون‌آلود تونگ و یک چشم کبود نگاه کرد و برای زن رویاهایش متاسف شد. او آب برداشت تا صورت تونگ را بشوید، فراموش کرد که بینی خودش هم خونریزی دارد. وو لبخند زد و سعی کرد تونگ را خوشحال کند، هرچند نمی‌دانست چگونه او را آرام کند. هر دو روی تخت دراز کشیده بودند و از درد نفس نفس می‌زدند و چشمانشان به سقف خیره شده بود. تونگ سیگاری روشن کرد و دود آن را به شکل O فوت کرد. بوی دود اتاق را پر کرده بود. او با ناراحتی لبخند زد:

- زندگی تونگ خیلی بدبخته، وو!

وو ساکت بود. او می‌دانست که بزرگ کردن یک بچه به تنهایی آسان نیست. او می‌دانست که پیدا کردن جایی برای زندگی برای یک روستایی که به شهر نقل مکان می‌کند دشوار است، چه برسد به زنی مثل تونگ. وو به خاطر کار کردن به عنوان کارگر نرده‌کوب به او نگاه تحقیرآمیزی نداشت. همه برای زندگی به پول نیاز داشتند. مردانی مثل وو، در نهایت، خیلی بهتر نبودند.

- وو، اشعار نگوین بین را بخوانید! - توونگ گفت.

وو سرفه‌ی آرامی کرد، صدایش خشک بود، انگار داشت فحش می‌داد:

"سال‌ها در پایتخت قدم زده‌ام،

سال های تک، تک، تکِ دو تا دو تا بودن.

چه کسانی در کل پایتخت وجود دارند؟

کل پایتخت یک نفر با چشمان مخملی دارد.

تونگ به آرامی سر وو را در آغوش گرفت و آن را در سینه‌اش فرو برد. از وو پرسید که چه خوابی دیده است. وو پاسخ داد: خواب خانه‌ای کوچک بر روی تپه‌ای بلند، معطر به گل و علف، و همسری مانند تونگ را دیده است. با شنیدن این حرف، تونگ گفت:

- وو، لطفا دخترم را به فرزندی قبول کن!

وو سر تکان داد. تونگ لبخند زد:

- دلم برای وو می‌سوزد.

وو سرش را تکان داد. او نمی‌خواست در این زمان از تونگ سوءاستفاده کند. آن دو یکدیگر را در آغوش گرفتند و در اولین دوش فصل به خواب رفتند.

***

وو روی تخت دراز کشیده بود. اتاق کوچک و نمناک هنوز بوی باران فصل گذشته را می‌داد. کمی از عطر تونگ در فضا پخش شده بود و باعث می‌شد سینه وو احساس خفگی کند. او هنوز روزهایی را به یاد می‌آورد که آن دو کنار هم دراز کشیده بودند و چشمانشان به سقف خیره شده بود. دو بدن خالی و برهنه که صداهای ملایمی را منعکس می‌کردند. حس استنشاق آرام عطر پوست، خنکی کرک یا عطر ملایم لب‌های تونگ. ناگهان، گریه نوزاد متوقف شد. وو به سرعت نشست و رفت تا برایش برنج بپزد. نوزاد تنها چیزی بود که از تونگ باقی مانده بود. او بدون هیچ خداحافظی‌ای آنجا را ترک کرده بود. در ابتدا، وو فکر می‌کرد که به زادگاهش برگشته است، اما پس از ماه‌ها، پذیرفت که به یک پدر مجرد بی‌میل تبدیل شده است.

در ابتدا، وو خیلی عصبانی بود. او فریاد می‌زد، مثل دیوانه‌ها شراب می‌نوشید و چیزها را می‌شکست. اما هر بار که به چشمان بزرگ، گرد و اشک‌آلود دختر نگاه می‌کرد، وو احساس می‌کرد که نوری عجیب قلبش را آرام می‌کند. اما او هنوز می‌ترسید. او حتی نمی‌توانست از خودش مراقبت کند، چگونه می‌توانست از دختر مراقبت کند؟ یا باید او را رها می‌کرد و به جای دیگری می‌رفت تا بدهی‌اش را سبک‌تر کند؟ به هر حال، هیچ پیوندی بین وو و تونگ وجود نداشت. او فقط یک مرد معمولی بود که مخفیانه به سینه‌های دختران در پانسیون نگاه می‌کرد. او به اندازه ژان والژان در بینوایان نجیب و مقدس نبود ، آماده بود همه چیز را برای یک کودک عجیب فدا کند. بارها می‌خواست آنجا را ترک کند، اما وو نمی‌توانست تحمل کند.

وو تصمیم گرفت دختر را برای پیدا کردن مادرش ببرد. شب، دو نفر - یکی بزرگ، یکی کوچک - به آرامی در شهر قدم می‌زدند. سیل جمعیت با عجله از کنارشان می‌گذشت، چراغ‌ها آسمان را روشن کرده بودند. در پشت آن چراغ‌های روشن، در کوچه‌ها، افراد بی‌شماری آه می‌کشیدند. برخی از دختران در خیابان، کامیون‌ها و اتوبوس‌ها را تماشا می‌کردند که به تدریج کم جمعیت می‌شدند، و امید پیدا کردن مشتری با نزدیک شدن به سپیده دم، کم‌رنگ‌تر می‌شد. فانوس‌ها سایه‌های لرزان درختان چنار را منعکس می‌کردند. در امتداد ساحل رودخانه، چادرهای موقت روی جوی آب برپا شده بود. کارگر استخدام شده، حصیری را روی جوی آب پهن کرد تا تختخوابی درست کند که شبی ده هزار دلار هزینه داشت. بوی مدفوع و ادرار شدید بود. همه صورت‌های خود را با لباس می‌پوشاندند. گهگاه، صدای سیلی زدن به گونه، همراه با تبدیل شدن یک پشه بیچاره، به گوش می‌رسید. وو دست دختر را گرفته بود و با قدم‌های لرزان راه می‌رفت. دختر چشمانش را بست و افتاد و وو مجبور شد او را بلند کند. او لبخند تلخی زد، اما نتوانست سرزنش کردن او را تحمل کند. او خیلی کوچک بود، چیزی نمی‌دانست.

آن دو برای گذراندن شب، چادری موقت اجاره کردند. وو دختر را با پتو پوشاند، سپس دراز کشید و به سقف چادر خیره شد. ناگهان صدای سرفه آشنایی از چادر روبرو به گوش رسید. تونگ بود. بالاخره وو او را پیدا کرد. تونگ روی تخت کثیفی دراز کشیده بود، صورتش لاغر و استخوانی بود و چشمانش از بیماری و گرسنگی بیرون زده بود. هیچ کس نمی‌توانست دختر مشهور اهل روستای کنار رودخانه را بشناسد. وو دست تونگ را گرفت و صدایش لرزید:

- چرا تونگ بدون اینکه چیزی بگه رفت؟

تاجر در جواب زمزمه کرد:

- تونگ به شدت بیمار است. دیگر نمی‌خواهم وو را اذیت کنم. فقط از وو می‌خواهم که او را رها نکند. دلم برایش می‌سوزد.

آخرین روزهای زندگی تونگ در آن چادر موقت به پایان رسید.

***

وو نوشتن را متوقف کرد و برگشت تا به دختر کوچولویی که روی تخت بازی می‌کرد نگاه کند. او دیگر نمی‌دانست چه می‌نویسد. نمی‌توانست داستانی بی‌رحمانه‌تر از این برای دختر کوچولو پیدا کند تا توضیح دهد مادرش کجا رفته است. آیا گفتن اینکه مادرش رفته آسان‌تر است یا اینکه فوت کرده؟ مثل همیشه، دختر کوچولو پرسید:

- مامان کجا رفت عمو؟

وو لبخند زد، صدایش ملایم بود:

- مادرت دارد از کوه بالا می‌رود، یک خانه‌ی زیبا، پر از گل‌های معطر، می‌سازد، و بعد تو و عمویت را از کوه بالا می‌برد.

وو با نگاه به چشمان درخشان دختر، رنگ‌های درخشان گل‌های بهاری را دید که تا ابد به سوی افق دوردست امتداد داشتند.

پنجمین مسابقه نویسندگی «زندگی خوب» با هدف تشویق مردم به نوشتن درباره اقدامات شریفی که به افراد یا جوامع کمک کرده است، برگزار شد. امسال، این مسابقه بر تقدیر از افراد یا گروه‌هایی متمرکز بود که با انجام اعمال خیرخواهانه، امید را به افراد در شرایط دشوار هدیه کرده‌اند.

نکته برجسته، بخش جدید جوایز زیست‌محیطی است که به آثاری که الهام‌بخش و مشوق اقدام برای محیط زیست سبز و پاک هستند، اهدا می‌شود. از این طریق، کمیته برگزارکننده امیدوار است آگاهی عمومی را در مورد حفاظت از کره زمین برای نسل‌های آینده افزایش دهد.

این مسابقه دارای دسته بندی ها و ساختار جوایز متنوعی است، از جمله:

دسته بندی مقالات: روزنامه نگاری، گزارش، یادداشت یا داستان کوتاه، حداکثر ۱۶۰۰ کلمه برای مقالات و ۲۵۰۰ کلمه برای داستان کوتاه.

مقالات، گزارش‌ها، یادداشت‌ها:

- جایزه اول: 30،000،000 دونگ ویتنامی

- ۲ جایزه دوم: ۱۵،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

- ۳ جایزه سوم: ۱۰،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

- ۵ جایزه تشویقی: ۳،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

داستان کوتاه:

- جایزه اول: 30،000،000 دونگ ویتنامی

- جایزه دوم: 20،000،000 دونگ ویتنامی

- ۲ جایزه سوم: ۱۰،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

- ۴ جایزه تشویقی: ۵،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

بخش عکس: ارسال مجموعه‌ای از حداقل ۵ عکس مرتبط با فعالیت‌های داوطلبانه یا حفاظت از محیط زیست، به همراه نام مجموعه عکس و توضیحی کوتاه.

- جایزه اول: 10،000،000 دونگ ویتنامی

- جایزه دوم: ۵،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنام

- جایزه سوم: ۳،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

- ۵ جایزه تشویقی: ۲،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

محبوب‌ترین جایزه: ۵،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

جایزه مقاله عالی با موضوع محیط زیست: ۵،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

جایزه شخصیت مورد تقدیر: 30،000،000 دونگ ویتنامی

آخرین مهلت ارسال آثار ۱۶ اکتبر ۲۰۲۵ است. آثار در مراحل مقدماتی و نهایی با حضور هیئت داورانی متشکل از نام‌های مشهور ارزیابی خواهند شد. کمیته برگزارکننده فهرست برندگان را در صفحه «زندگی زیبا» اعلام خواهد کرد. برای مشاهده قوانین دقیق به thanhnien.vn مراجعه کنید .

کمیته برگزاری مسابقه زندگی زیبا

پدر مجرد - مسابقه داستان کوتاه اثر نگوین نات هوی - عکس ۲.


منبع: https://thanhnien.vn/bo-don-than-truyen-ngan-du-thi-cua-nguyen-nhat-huy-185250909142920041.htm


نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

تای هونگ، قهرمان کار، مستقیماً مدال دوستی را از ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، در کرملین دریافت کرد.
در مسیر فتح فو سا فین، در جنگل خزه‌های پریان گم شده‌ام
امروز صبح، شهر ساحلی کوی نون در مه «رویایی» است
زیبایی مسحورکننده سا پا در فصل «شکار ابرها»

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

شهر هوشی مین در فرصت‌های جدید، سرمایه‌گذاری شرکت‌های FDI را جذب می‌کند

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول