پدرم به نسلی تعلق داشت که جوانان امروزی اغلب آن را قدیمی، بسیار سختگیر، دقیق و کمالگرا مینامند. پدرم فرزندانش را دوست داشت اما بسیار سختگیر بود. من همیشه احساس مبهمی از جدایی داشتم، که نزدیک بودن به او را مانند بسیاری از دوستان همسن و سالش دشوار میکرد. دوران کودکیام را به یاد دارم، بعد از شام، پدرم اغلب مینشست و بامبو میتراشید تا سبد، سینی، سینیهای بادبزنی... ببافد و برای ما افسانهها و اسطورهها تعریف میکرد. هی لی تانگ، تاچ سان، تام کام، بودا، پریها... به همین ترتیب با چیزهای شگفتانگیز زیادی وارد دنیای من میشدند. در آن زمان، برای من، پدرم تمام دنیا بود. زیرا در آن سالهای فقیر، کتاب، روزنامه یا داستانی برای خواندن نداشتیم. و از دل آن داستانها، من با قلبی پر از احساسات، دوست داشتن مردم و همدردی با سرنوشتهای طعنهآمیز بزرگ شدم.
نه تنها افسانهها دوران کودکیام را نوشتند، بلکه پدرم به من یاد داد که چگونه آشپزی کنم، خانه را تمیز کنم، کاهگل درست کنم، سقف خانه را درست کنم، برنج بکارم... مهم نبود چه کاری، باید خودم انجامش میدادم، خودم یاد میگرفتم. پدرم همیشه به من یادآوری میکرد: «باید یاد بگیری مستقل زندگی کنی، یاد بگیری همه کارها را انجام دهی تا بعداً مجبور نباشی به کسی وابسته باشی، مجبور نباشی به کسی تکیه کنی.» در آن زمان، اغلب در سکوت پدرم را سرزنش میکردم که مثل پدرهای دیگر مرا دوست ندارد، خیلی سختگیر و سختگیر است، اما هر چه بزرگتر شدم، بیشتر فراز و نشیبهای زندگی را پشت سر گذاشتم، بیشتر فهمیدم که این آموزش، دارایی گرانبهایی بود که به من کمک کرد تا قاطعانه بر همه مشکلات و چالشهای زندگی غلبه کنم.
روزهای باران و طوفان بیپایان را به یاد دارم، زیر سقف گرم کاهگلی، پدرم برایم قایقهای کاغذی تا میکرد و میگذاشت آنها را در رودخانه، در نهر طوفانی گیای، به پایین برانم. همیشه فکر میکردم آن قایقها کجا میروند، در جریان بیپایان زندگی به کجا میرسند. پدرم لبخند میزد و سرم را نوازش میکرد و میگفت من احمق هستم. این اولین باری بود که اینقدر به پدرم احساس نزدیکی میکردم. ساده، اما به طرز دلگرمکنندهای گرم.
در تمام دوران کودکیام، قوانین و درسهایی که پدرم به من آموخت، فراموشنشدنی بودند و مرا تا افقهای وسیعتری همراهی کردند. در ۱۷ سالگی، وارد دانشگاه شدم، اولین باری که به سایگون رفتم، دیدن نورهای قرمز و سبز از همه رنگها مرا غرق در خود کرد، با دقت در چشمان و قلبم تصاویر و داستانهایی را که باید برای پدرم تعریف میکردم، به خاطر سپردم. هنوز هم به یاد دارم که با گوش دادن به داستانهایم بدون شروع یا پایان، پدرم گفت: "تو هنوز زندگی را در رنگهای گلگون میبینی!" در آن زمان، نمیفهمیدم زندگی چیست. اما با گذشت سالها، پس از زمین خوردنهای تحقیرآمیز فراوان، وقتی عشق گم شد، وقتی با درد مانند یک گمشده از چهارراهها عبور کردم... فهمیدم و فقط میخواستم پدرم را پیدا کنم، فقط کمی آرام به او نگاه کنم تا انگیزهای برای ادامه دادن پیدا کنم. اما، پدرم دیگر...
هنوز هم سالهای آخر عمر پدرم را که به شدت بیمار بود، به وضوح به یاد دارم. به عنوان یک پسر، فقط میتوانستم از درد و ناتوانی اشک بریزم. آرزو میکردم میتوانستم پول زیادی به دست بیاورم تا بهترین درمان را برای پدرم فراهم کنم. اما در آن زمان، من تازه از مدرسه فارغالتحصیل شده بودم و تازه وارد این دنیا شده بودم، بنابراین برایم بسیار سخت بود.
روزی که پدرم برگشت، آسمان و ابرها از باران سفید شده بودند. پل زاغی هم گرفته بود. صدای سرزنشآمیز و ملامتآمیز پدرم کجا بود، صدای قدمهای آرام از خانهی بالا به خانهی پایین کجا بود، چهرهی پدرم که صبح و عصر در کنار قایق کوچکی که در بالا و پایین ساحل شناور بود، میآمد و میرفت کجا بود؟ فقط اضطراب و اندوه باقی مانده بود...
با اینکه سالهای زیادی از روزی که پدرم برای همیشه مرا ترک کرد میگذرد، اما هر بار که احساس ضعف میکنم، هر بار که زندگی بیش از حد ناپایدار میشود، به پدرم فکر میکنم، انگار که به دنبال پناهگاهی در روحم میگردم. و هر بار که ابیات شعر «کناره رودخانه هنوز بادخیز است» اثر تروک تانگ را به یاد میآورم:
«برگهای ذرت در ساحل رودخانه تکان میخورند»
ساحل رودخانه هنوز طوفانی است
کسی که برنگشت
لطفا به خانه برگرد
برای آخرین بار... برای آخرین بار
درباره رانش کناره رودخانه
غم بازگشت به دوران موهای سبز...».
دوباره قلبم با دردی بیکلام به درد آمد... فقط یک بار... اما نه بیشتر.
بابا! من در زندگی بعدی هیچ آرزویی ندارم، فقط امیدوارم اگر ممکن باشد دوباره بتوانم تو را در خوابهایم ببینم، تا بتوانم گرما و عشق تو را حس کنم، تا بتوانم تصویر تو را برای همیشه به یاد داشته باشم، حتی اگر فقط در خوابهایم باشد...
سلام عشق، فصل چهارم، با موضوع «پدر» رسماً از ۲۷ دسامبر ۲۰۲۴ در چهار نوع زیرساخت مطبوعاتی و دیجیتال رادیو - تلویزیون و روزنامه بین فوک (BPTV) آغاز به کار کرد و نویدبخش ارائه ارزشهای شگفتانگیز عشق مقدس و والای پدرانه به عموم مردم است. |
منبع: https://baobinhphuoc.com.vn/news/19/174336/cha-oi-con-nho
نظر (0)