Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

ارث مادر

Việt NamViệt Nam21/09/2023


یک روز صبح، یک جوجه پرنده که داشت پرواز کردن را یاد می‌گرفت، به حیاط افتاد. ترسیده بود و جیک‌جیک می‌کرد و سعی می‌کرد بال‌های کوچکش را به هم بزند تا دوباره پرواز کند. دلم برایش سوخت، او را برداشتم، به این نیت که لانه‌اش را پیدا کنم و برگردانم. اما این کار فقط باعث شد پرنده بیشتر بترسد و جیک‌جیک بلندتری بکند.

پرنده مادر صدای پرواز جوجه‌اش را به سمت خود شنید و با دیدن آن در دستان کسی، فقط می‌توانست دیوانه‌وار بپرد و با ترحم گریه کند. من فوراً جوجه پرنده را روی زمین رها کردم. او با خوشحالی دوید، بال‌هایش را به هم زد و به سمت مادرش پرید. به نظر می‌رسید که مادرش او را هدایت کرده است، زیرا جوجه پرنده روی شاخه‌ای پرید و بال‌هایش را به هم زد تا شتاب بگیرد و در ارتفاع بالا پرواز کند. من دو پرنده را تماشا کردم و ناگهان متوجه شدم که جوجه پرنده چقدر شبیه من است.

جیا-تای-کوا-می.jpg
تصویر گویا.

در اوایل بزرگسالی، متکبرانه باور داشتم که می‌توانم بدون تکیه بر والدینم از خودم مراقبت کنم، و دیگر از سن سرزنش شدن توسط آنها گذشته بودم. به شهر رفتم و خودم را غرق در کار کردم، با این توهم که می‌توانم برای حمایت از خودم و حتی تأمین مخارج والدینم پول دربیاورم. اما افسوس... تنها پس از شروع کار، این ضرب‌المثل را فهمیدم: «کار کردن برای دیگران سخت است، برخلاف غذای ساده‌ای که مادرم برای من درست کرده است.» پول درآوردن نیاز به عرق ریختن و اشک ریختن دارد. حقوق ناچیز من در مقایسه با هزینه‌های بالای زندگی در شهر چیزی نبود. برای گذران زندگی به سختی تلاش می‌کردم. حتی خرید هدایای کوچک برای تعطیلات نیاز به پس‌انداز طولانی داشت. تنها در آن زمان بود که سختی‌هایی را که والدینم سال‌ها تحمل می‌کردند و بار بزرگ کردن و آموزش فرزندانشان را به دوش می‌کشیدند، درک کردم.

با این حال، هر بار که مادرم پیشنهاد می‌داد به زادگاهم برگردم تا شغلی نزدیک‌تر به خانه پیدا کنم و پول پس‌انداز کنم، غرورم جریحه‌دار می‌شد. مصمم بودم که در شهر زندگی‌ام را اداره کنم تا اینکه با چهره‌ای شکست‌خورده و ترس از غرغرهای پدر و مادرم به خانه برگردم. مصمم بودم چمدان‌هایم را ببندم و بروم و دیگر سربار آنها نباشم. بنابراین با عجله به شهر برگشتم و شب و روز کار کردم تا فقط پول در بیاورم و به پدر و مادرم ثابت کنم که می‌توانم بدون آنها هم خوب زندگی کنم.

سال‌ها، من فقط روی پول درآوردن و ساختن حرفه‌ام تمرکز داشتم. وقتی شغل ثابت و درآمد ثابتی پیدا کردم، به دستاوردهای اولیه‌ام قانع شدم و حتی سخت‌تر کار کردم و تلاش کردم تا جایی که می‌توانم پول دربیاورم تا پدر و مادرم به من افتخار کنند. دوست نداشتم بشنوم که مادرم از فرزندان دیگران به خاطر درآمد ده‌ها میلیون دونگ در ماه، ساختن عمارت‌ها و خرید ماشین تعریف می‌کند. هر بار که او را در حال تعریف از فرزندان دیگران می‌شنیدم، غرورم شعله‌ور می‌شد. با تکبر به خودم قول می‌دادم که من هم به همین هدف برسم، که کاری کنم مادرم از دستاوردهای من قدردانی کند.

و بدین ترتیب ماه‌ها و سال‌ها گذشتند.

با گذشت زمان، رفت و آمدهایم به خانه کمتر شد و فاصله بین من و پدر و مادرم بیشتر و بیشتر شد...

سپس، پرنده کوچک لانه جدیدی ساخت و در کنار پرنده دیگری جیک جیک می‌کرد. با خانه‌ای کوچک و دنج، مشغول شوهر و فرزندان، دیگر به یاد نیاوردم که در آن دهکده روستایی، در آن خانه کوچک، دو نفری بودند که مرا به دنیا آورده و بزرگ کرده بودند و هر روز منتظر بازگشت من بودند. من به سادگی فکر می‌کردم که توانایی مراقبت از خودم، بار والدینم را سبک می‌کند و همین کافی بود. بازگشت به خانه برای چند روز در طول تعطیلات کافی بود. من هرگز به این فکر نکردم که والدینم چند ساله هستند و در خانه قدیمی خود منتظرند تا فقط بازگشت ما را ببینند، خنده و پچ پچ فرزندان و نوه‌هایشان را بشنوند. همین کافی بود؛ آنها به غذاهای خوشمزه و غذاهای عجیب و غریبی که ما با خود می‌آوردیم نیازی نداشتند، زیرا آنها پیر بودند، فشار خون بالا و دیابت داشتند که آنها را مجبور به محدود کردن رژیم غذایی‌شان می‌کرد.

پرندگان، وقتی پرواز کردن را یاد می‌گیرند، معمولاً لانه‌های جدیدی می‌سازند و هرگز به لانه‌های قدیمی خود باز نمی‌گردند. در مورد انسان‌ها نیز همینطور است. هر کسی که ازدواج می‌کند می‌خواهد جداگانه زندگی کند و نمی‌خواهد به زندگی با والدین خود برگردد. گوش دادن به غر زدن‌ها و نصیحت‌های مداوم والدین طاقت‌فرسا است. همه از زندگی با سالمندان می‌ترسند زیرا آنها تمایل دارند همه چیز را به راحتی فراموش کنند و همیشه فرزندان خود را با دیگران مقایسه می‌کنند... بنابراین جوانان اغلب آزادی را ترجیح می‌دهند و چه گرسنه باشند و چه سیر، همچنان می‌خواهند مستقل زندگی کنند.

فقط والدین هستند که هنوز هر روز فرزندانشان را به یاد می‌آورند، گاهی آلبوم عکس‌ها را ورق می‌زنند و به خودشان لبخند می‌زنند. همین دیروز می‌دویدند، می‌پریدند، می‌خندیدند، دعوا می‌کردند و گریه می‌کردند؛ حالا همه جا ساکت است، هر بچه در جای خودش. انگار همین دیروز بود که آنها را به خاطر غرق شدن بیش از حد در تماشای تلویزیون و غفلت از درس‌هایشان سرزنش می‌کردند و حالا همه خودشان پدر و مادر شده‌اند. در روزهای آفتابی، مادر صندوق چوبی قدیمی را بیرون می‌آورد تا در آفتاب خشک شود. صندوق همیشه قفل است و در ارتفاع بالا نگه داشته می‌شود. ممکن است فکر کنید چیزی ارزشمند در آن است، اما معلوم می‌شود که او تعدادی از گواهی‌های شایستگی فرزندانش را داخل آن نگه می‌دارد و گاهی اوقات از ترس موریانه آنها را برای خشک شدن در آفتاب بیرون می‌آورد. او حتی هر گواهی را با دقت با یک پارچه تمیز می‌کند.

یک بار، در یک سفر کاری، به خانه سر زدم و مادرم را دیدم که داشت گنجینه‌هایش را خشک می‌کرد. زدم زیر گریه. معلوم شد که برای مادرم، بچه‌هایش بزرگترین دارایی‌اش بودند. معلوم شد که او همیشه به بچه‌هایش افتخار می‌کرده، فقط این را با صدای بلند نمی‌گفته. و معلوم شد که همیشه دلتنگ بچه‌هایش بوده، هرچند آنها بچه‌هایی بودند که گاهی او را به یاد می‌آوردند و گاهی فراموشش می‌کردند، و به نظر می‌رسید که بیشتر از آنچه به یاد می‌آورند، فراموشش می‌کنند...


منبع

نظر (0)

لطفاً نظر دهید تا احساسات خود را با ما به اشتراک بگذارید!

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

جوانان در شهر هوشی مین از گرفتن عکس و سر زدن به مکان‌هایی که به نظر می‌رسد "برف می‌بارد" لذت می‌برند.
یک مکان تفریحی کریسمس با یک درخت کاج ۷ متری، شور و هیجان زیادی را در بین جوانان شهر هوشی مین ایجاد کرده است.
چه چیزی در کوچه ۱۰۰ متری باعث ایجاد هیاهو در کریسمس می‌شود؟
غرق در جشن عروسی فوق‌العاده‌ای که ۷ شبانه‌روز در فو کوک برگزار شد

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

بویی کونگ نام و لام بائو نگوک با صداهای زیر با هم رقابت می‌کنند

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول