Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

باغ خاطرات

Việt NamViệt Nam29/09/2023


هام مای دوباره در اواسط سپتامبر از من استقبال کرد. باران اواسط فصل در حومه شهر کمی شدید و طولانی بود، اما آنقدر نبود که جلوی قدم‌های کودکی دور از خانه را برای دیدار با خانه بگیرد. من فقط سه بار در سال به خانه برمی‌گردم، حداقل برای دو روز، حداکثر برای سه روز. با این حال هر بار که به خانه برمی‌گردم، احساس قلبم متفاوت است، توصیفش سخت است.

حالا، وقتی از کمون هام مای به طور خاص و منطقه هام توآن نام به طور کلی نام برده می‌شود، همه بلافاصله به یاد "میوه اژدها و میوه اژدها" بین توآن می‌افتند. اما در گذشته، در دوره یارانه، هام مای و تان توآن و دو کمون دیگر از این منطقه، شرایط کافی از نظر زمین و آب برای کشت برنج در تمام طول سال داشتند. درختان میوه سبز و شاداب بودند. با یادآوری زمانی که باغ‌های میوه اژدها هنوز توسعه نیافته بودند، به خانه کاهگلی والدینم در وسط یک باغ میوه سبز در تمام طول سال فکر می‌کنم. زمین باغ من بسیار بزرگ بود، درختان سرسبز و متراکم با مسیرهای پر پیچ و خم فراوان بودند. در باغ، هوا همیشه تازه و خنک بود؛ در این زمان می‌توانستیم آزادانه هوایی را که سینه‌هایمان را پر می‌کرد، تنفس کنیم. شاید اکنون، پس از مدت‌ها زندگی در شهر، بسیاری از جاده‌ها در طول روز شلوغ بودند و شب‌ها چراغ‌ها با رنگ‌های مختلف می‌درخشیدند، همراه با شلوغی و هیاهوی زندگی، گاهی اوقات خاطرات زیادی را فراموش می‌کردم. اما وقتی به خانه برگشتم، با دیدن مناظر قدیمی، تمام جزئیات باغی که در آن بزرگ شده بودم، مثل قبل دست نخورده به نظر می‌رسید. مدت زیادی در جایی که همیشه از خواب بیدار می‌شدم، ایستادم و دستم را به سمت ملاقه‌ای از آب خنک از کوزه دراز کردم تا مسواک بزنم و صورتم را بشویم. چشمانم را بستم و خودم را دیدم که از درخت نارگیل بالا می‌روم، برگ‌ها را می‌گیرم و مستقیماً به بالای درخت می‌خزم و با پاهایم نارگیل‌های رنده شده را به داخل برکه کنار پشت بام می‌اندازم. سپس خودم را دیدم که یک مشعل کوچک در دست دارم، دود را روی یک کندوی زنبور عسل روشن می‌کنم و زنبورها را به پرواز درمی‌آورم، سپس با یک چاقوی چوبی تمام موم و عسل را در یک لگن پلاستیکی می‌تراشم. چند زنبور نیشم زدند تا جایی که دستم متورم شد، اما از اینکه یک غنیمت به خانه آورده‌ام، بسیار هیجان‌زده بودم. خوشه‌های موز که تازه پر از میوه شده بودند، توسط باد شکسته شدند. من آنها را با برگ‌های خشک موز می‌پوشاندم و هر روز آنها را بیرون می‌آوردم تا بررسی کنم و رسیده‌ترین میوه‌ها را بخورم... سپس خودم را در حال بالا رفتن از درخت بلند یافتم، ساقه‌های قدیمی و بلند را برای مادربزرگم می‌شکستم، برگ‌های بلند و خشک را برای ذخیره برنج برای روزهایی که تمام روز در جنگل گاوها را چراندم، بریدم. وقتی مادرم صدا زد، جا خوردم: «اینجا اینقدر حواس‌پرت چه کار می‌کردی؟ عود سوخته است. بیا داخل و برای پدرم کمی شراب و چای روشن کن، سپس چند نذری کاغذی بسوزان تا مهمانان را به خوردن و آشامیدن دعوت کنی، وگرنه دیر می‌شود و باید برای بازگشت به شهر آماده شویم.»

manh-vuon.jpg

درختانی مانند پاپایا، نارگیل، موز، فوفل و درختان بلند اطراف برکه باغ، با من بزرگ شده‌اند، به من اعتماد کرده‌اند و داستان‌ها و احساسات زیادی را با من در میان گذاشته‌اند. دوران کودکی من در یک کلبه کاهگلی، احاطه شده توسط باغی که در تمام طول سال سبز بود، گذشت. در خانه، نه اجاق گاز، نه اجاق برقی، نه لامپ برقی، نه تلویزیون، نه تلفن و غیره وجود داشت؛ فقط اجاق هیزمی و چراغ نفتی. هر گوشه کوچک در باغ، اطراف حیاط و تا مزارع و جوی‌ها، خاطرات بی‌شماری را برای من به ارمغان آورده است، خاطراتی ساده، عزیز و ناب از زمانی که زادگاهم هنوز فقیر بود. 20 سال دلبستگی به روستا، به من کمک کرد تا در سال‌های بعدی تحصیل و زندگی در شهر، که به هیچ وجه آرام و آسان نبود، قوی‌تر باشم.

در اوایل دهه ۹۰ قرن گذشته، ستون‌های چوبی توسط روستاییان من بازگردانده شدند و روی مزارع و حتی خاک باغ ریخته شدند. سپس باغ‌های میوه اژدها به تدریج مزارع برنج را پوشاندند و فضای قدیمی مزارع سرسبز را وقتی برنج جوان بود و مزارع طلایی را وقتی برداشت شروع می‌شد، از بین بردند. بارها، با یادآوری، سینه‌ام کمی درد گرفت. با گذشت سال‌ها، نظم قدیمی زندگی تغییر کرد، مزارع آبرفتی و زمین‌های خالی که با دوران کودکی کودکانی که هر روز به مدرسه می‌رفتند و هر روز مثل من گاوها را چرا می‌کردند، مرتبط بودند، به تدریج ناپدید شدند. سالمندان و بزرگسالان اطراف ما به تدریج طبق قانون زندگی از دنیا رفتند، مردم کاری جز سوگواری بی‌پایان و یادآوری خاطرات هر بار که به آنها فکر می‌کردند، نمی‌توانستند انجام دهند.

روزهایی که به زادگاهم، پدربزرگ و مادربزرگ و والدینم سر می‌زنم، اغلب زمانی را صرف بازدید از مکان‌های آشنا در سرزمینی می‌کنم که اجدادم در آن بزرگ شده‌اند؛ با چشمانی اشکبار به آسمان آشنا نگاه می‌کنم. در چنین مواقعی، همیشه می‌خواهم چیزی از اینجا به عنوان سوغاتی به شهر بیاورم. چون می‌دانم، خیلی طول نمی‌کشد، وقتی بزرگ شوم؛ در آن زمان، اگرچه قلبم هنوز چیزهای ناب را دوست دارد، به یاد می‌آورد، حسرت می‌خورد، گرامی می‌دارد و برایشان ارزش قائل است، اما هر بار که به زادگاهم برگردم، دیدن پدربزرگ و مادربزرگ، والدین و صحنه قدیمی برایم دشوار خواهد بود.


منبع

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

هر رودخانه - یک سفر
شهر هوشی مین در فرصت‌های جدید، سرمایه‌گذاری شرکت‌های FDI را جذب می‌کند
سیل تاریخی در هوی آن، از دید یک هواپیمای نظامی وزارت دفاع ملی
«سیل بزرگ» رودخانه تو بن، از سیل تاریخی سال ۱۹۶۴، ۰.۱۴ متر بیشتر بود.

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

شهر ساحلی ویتنام در سال ۲۰۲۶ به برترین مقاصد گردشگری جهان تبدیل می‌شود

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول