Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

قطارها از ایستگاه حرکت می‌کنند.

گاهی اوقات می‌شنیدم که دوستانم درباره سوت قطارهایی که به خواب‌هایم راه پیدا می‌کنند صحبت می‌کنند، اما هرگز تصور نمی‌کردم که روزی مجبور شوم به صدای سوت قطار و صدای واگن‌های روی ریل عادت کنم. به این دلیل بود که خانه کیم نزدیک ایستگاه قطار بود. و همچنین به این دلیل که من او را دوست داشتم. هر قطار، قبل از ترک ایستگاه، باید از کنار خانه او منحرف می‌شد تا با شهر خداحافظی کند.

Báo Cần ThơBáo Cần Thơ14/12/2025

هر وقت به آنجا می‌رفتم، وقتی قطاری از ایستگاه حرکت می‌کرد، اغلب با او بیرون می‌رفتم تا تماشای قطاری که واگن‌های سنگینش را می‌کشید و دور می‌شد را داشته باشم. قطار به آرامی از کنارمان می‌گذشت و قبل از اینکه در دوردست محو شود، نگاه‌هایی از مردم در دوردست دیده می‌شد. به کیم گفتم: «چطور می‌توانی همیشه به صدای قطاری که از کنار خانه‌مان می‌گذرد گوش بدهی و خوابت نبرد؟» کیم خندید: «درست مثل اینکه همیشه مرا بیدار نگه می‌داری، اما من هنوز دوستت دارم.»

چه کسی می‌تواند معشوقش را با صدای قطارهایی که روی ریل‌ها می‌غلتند مقایسه کند؟ اما من می‌دانم که روزی به او در خانه‌ای که هر روز قطارهای بی‌شماری از آن عبور می‌کنند، باز خواهم گشت. من خودم را برای شنیدن صدای سوت قطار که در خانه می‌پیچد آماده می‌کنم، زیرا نمی‌توانم بدون او زندگی کنم.

قبل از اینکه کیم را ببینم، با افرادی رابطه داشتم، اما همه آنها خیلی زود تمام شدند. بعد با کیم آشنا شدم. او گفت: «اگر با من ازدواج کنی، باید در خانه‌ای زندگی کنی که هر شب صدای عبور قطارها را بشنوی. وقتی قهر می‌کنم باید مرا دلداری بدهی.» به او نگاه کردم و گفتم: «و دیگر نمی‌توانی به کس دیگری نگاه کنی. تو تنها فرد زندگی من خواهی بود.» وقتی این را گفتم، کیم با خوشحالی خندید.

کیم مرد خوبی است. اگر با من خوب نبود، ما زن و شوهر نمی‌شدیم. با برگشتن به او، خاطرات قدیمی را در گوشه‌ای خاص از ذهنم پنهان کردم. او هوآی از سال اول دانشگاهم بود که اغلب بعد از کلاس منتظرم می‌ماند و با من به خانه می‌آمد. عشق ما به اندازه دود عصرگاهی که به طور غیرمنتظره هوآی را در حال دوچرخه‌سواری با همکلاسی‌ام در خیابان دیدم، شکننده بود. وقت نداشتم درد دلشکستگی را حس کنم، زیرا این فقط شیفتگی زودگذر کسی بود که تازه ۱۸ ساله شده بود.

سپس نگوین زمانی که من برای پیدا کردن شغل تقلا می‌کردم، ظاهر شد. نگوین به من کمک کرد تا شغلی پیدا کنم که آن را دوست داشتم و با رشته تحصیلی‌ام مطابقت داشت: یک شغل راهنمای تور در یک موزه. موزه‌ای که من در آن کار می‌کردم، جایی بود که نگوین به آنجا رفت و آمد داشت زیرا در دانشگاه تاریخ تدریس می‌کرد. من و نگوین روزهای فوق‌العاده‌ای را با هم گذراندیم. اما سپس، مانند رگباری زودگذر، او به پایتخت، با فرصت‌های درخشان پیشرفت، منتقل شد، بدون هیچ وعده‌ای برای موفقیت در آینده.

من هیچ چیزی را در مورد رابطه‌ام با نگوین از کیم پنهان نکردم، چون معتقدم در عشق باید صادق و بخشنده بود. کیم من این ویژگی‌ها را دارد. قبل از عروسی، تمام عکس‌های یادگاری را سوزاندم. اما به‌طور اتفاقی، در اعماق یک کشو، عکسی از من و نگوین زیر یک درخت ققنوس شکوفا با شکوفه‌های قرمز پر جنب و جوشش وجود داشت. عکس زیبا بود؛ نور خورشید به شدت روی صورتم می‌تابید. به نظر می‌رسید که نگوین در آن لحظه داستان بسیار شادی را تعریف می‌کرد.

من با کیم به خانه‌ی جدید نقل مکان کردم و چند شب اول، صدای چرخ‌های قطار که روی ریل می‌غلتیدند، خوابم را از من می‌گرفت. سپس، کم‌کم، بدون اینکه حتی متوجه شوم، به آن عادت کردم. کیم به شوخی می‌گفت: «می‌بینی چقدر در خانه‌ی من خوش‌شانسی؟ ما لالایی داریم و لازم نیست برای خرید آنها پول خرج کنیم.» عشق مثل همین است، یک معجزه. دوست داشتن کسی یعنی پذیرفتن کامل و با میل و رغبت هر چیزی درباره‌ی او. من با میل و رغبت به صدای قطار که از ایستگاه خارج می‌شد، همراه او گوش می‌دادم. اما نمی‌دانستم که یک عکس قدیمی که در کشو گذاشته بودم، تقریباً شادی ما را خراب می‌کند.

شنبه‌ی زیبایی بود. کیم از من خواسته بود که زود به خانه بیایم تا بتوانیم با هم به تماشای یک نمایش برویم. من و کیم علایق مشترکی داریم و به ندرت یک نمایش خوب را از دست می‌دهیم. با این حال، آن روز، به دلیل مشکلات کاری غیرمنتظره، خیلی دیر به خانه رسیدم، بعد از اینکه پرده بالا رفته بود. کیم در تاریکی روی ایوان نشسته بود و باعث شد بپرسم: «چرا در تاریکی نشسته‌ای؟» چراغ را روشن کردم. دیدم کیم طوری به من نگاه می‌کند که انگار غریبه‌ای هستم و می‌پرسد: «آیا تا به حال برای قرار ملاقات با نگوین دیر کرده‌ای؟»

عکسی که به طور غیرمنتظره‌ای فراموش کرده بودم، باعث درد زیادی برای کیم شد و جنگی سمی علیه عشق آغاز کرد. گاهی اوقات، وقتی آماده بیرون رفتن می‌شدیم، می‌گفت: «یک خال دیگر به گونه راستت اضافه می‌کنم تا شبیه نگوین شوی، باشه؟» من ساکت می‌ماندم. به نظر می‌رسید از گفتن آن حرف‌های تلخ به من خیلی لذت می‌برد. می‌گفت: «آن موقع نگوین تو از خوردن ماهی مرکب سرخ‌شده ترد خوشش می‌آمد؟» دیگر نمی‌توانستم تحمل کنم: «خیلی خسته‌ام، لطفا گذشته را پیش نکش.» کیم در جواب گفت: «این برای تو گذشته است، نه؟ پس چرا آن عکس را اینقدر با دقت نگه داشتی؟» دوباره عکس قدیمی را بیرون آورد تا مرا عذاب دهد.

***

امشب به نظر می‌رسد طوفان بزرگی در مرکز ویتنام در حال وقوع است، بنابراین کشتی‌ها تأخیر دارند. قبل از اینکه به خواب بروم، منتظر سوت کشتی بودم تا نزدیک شدنش به یک منطقه مسکونی پرجمعیت را نشان دهد. کیم هنوز بیدار بود، جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت فیلم تماشا می‌کرد، اما حدس می‌زدم چشمانش به صفحه تلویزیون دوخته شده است، هرچند چیزی نمی‌دید. قبل از رفتن به رختخواب، منتظر ماند تا من خوابم ببرد. منتظر ماندم تا مرا در آغوش بگیرد و بگوید: «متاسفم.» اما او ساکت در نور تلویزیون نشسته بود.

دیگر نتوانستم تحمل کنم. دنبال یک عکس قدیمی گشتم، سپس شمعی روشن کردم و آن را جلوی او سوزاندم. عکس جمع شد و کاملاً سوخت و فقط مشتی خاکستر سیاه از آن باقی ماند. گفتم: «الان، تنها چیزی که می‌دانم این است که من همسر تو هستم و تو را خیلی دوست دارم.» سپس، ناگهان، زدم زیر گریه. کیم وحشت کرد و گفت: «دیگر گریه نکن، لطفا گریه نکن. متاسفم.»

دیر شده بود. انگار قطاری داشت به ایستگاه من برمی‌گشت؛ می‌توانستم سوتش را از دوردست‌ها به سختی بشنوم. در خواب، حس کردم صدای سوت قطار امشب به طرز عجیبی متفاوت است. بله، صدای نفس کیم را با خود داشت. او داشت خواب مرا تماشا می‌کرد و در تاریکی زمزمه می‌کرد: «حتی وقتی عصبانی هستی، هنوز هم خیلی زیبایی.» بعد از اینکه این را گفت، هر دو خندیدیم. خنده‌مان صدای تلق تلق قطار روی ریل را خفه کرد. شاید به همین دلیل بود که امشب سوت قطار بی‌وقفه می‌پیچید، انگار که ما را به یاد سازش و خوشبختی زناشویی می‌انداخت. در غیر این صورت، شاید قطارها ایستگاه را ترک می‌کردند و عاشقان را به دو مسیر جداگانه می‌بردند.

داستان کوتاه: خوئه ویت ترونگ

منبع: https://baocantho.com.vn/nhung-chuyen-tau-roi-ga-a195437.html


نظر (0)

لطفاً نظر دهید تا احساسات خود را با ما به اشتراک بگذارید!

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

هوین نهو در بازی‌های SEA تاریخ‌ساز شد: رکوردی که شکستن آن بسیار دشوار خواهد بود.
کلیسای خیره‌کننده‌ای در بزرگراه ۵۱ برای کریسمس چراغانی شد و توجه همه رهگذران را به خود جلب کرد.
لحظه‌ای که نگوین تی اوآنه با سرعت به خط پایان رسید، رکوردی که در 5 بازی SEA بی‌رقیب بود.
کشاورزان در روستای گل سا دِک مشغول رسیدگی به گل‌های خود هستند تا خود را برای جشنواره و تِت (سال نو قمری) ۲۰۲۶ آماده کنند.

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

کلیساهای هانوی به طرز درخشانی چراغانی شده‌اند و حال و هوای کریسمس خیابان‌ها را پر کرده است.

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول