- حفظ میراث داستانهای عمو با فی
- یک بار با عمو با فی ملاقات کردم
- وقتی عمو با فی با شاهزاده باک لیو ملاقات کرد
تصویرسازی: به مین تان |
بعدازظهر زیر سایبان جنگل یو مین
آن بعد از ظهر، باد در جنگل کاجوپوت یو مین میوزید و بوی برگهای خشک را به مشام میرساند. عمو با فی کنار برکه نشسته بود و یک ننوی بسته شده بین دو درخت کاجوپوت را تاب میداد. در دستش سیگاری نیمهسوخته بود. چشمانش هنوز مثل دوران جوانی برق میزد، «حتی مارها هم وقتی به جنگل میرفتند از او دوری میکردند»، فقط ساکتتر از قبل.
او با صدای آهسته گفت: «حالا به اطراف نگاه کن. آن زمان، این جنگل همیشه فقیر بود، مردم با ماهی، ساقه سبزیجات، شاخههای بامبو و شاه بلوط آبی زندگی میکردند. برای رفتن به بازار، مجبور بودیم تمام روز قایقسواری کنیم. اما حالا، نگاه کن، جاده از میان جنگل میگذرد، پلها از کانال عبور میکنند و موتورسیکلتها میتوانند به سرعت به محل خرید برسند. دانشآموزان دیگر مجبور نیستند برای رفتن به مدرسه از میان گل و لای عبور کنند، بلکه اتوبوسهایی برای بردن آنها به آنجا وجود دارد. آن زمان، فرزند من وقتی کلاس اول بود حتی صندل هم نداشت، اما حالا نوهام از تبلتی استفاده میکند که بچهها به آن چیزی شبیه تبلت میگویند!»
از جنگل پیر تا استان جوان
«من اغلب دروغ میگویم تا مردم را بخندانم، اما در قلبم هنوز میخواهم مردم زندگی راحتتری داشته باشند. آن موقع، میخندیدم تا گرسنگیام را فراموش کنم. حالا... میخندم تا زندگی سالمی داشته باشم!»
سپس سیگار دیگری روشن کرد، به آرامی ریش خاکستریاش را نوازش کرد و گفت: «شنیدهام که کا مائو با باک لیو ادغام شده و استان جدیدی تشکیل داده است. کسی از من پرسید که آیا نگران هستم؟ گفتم: نگران چه هستید؟ در گذشته، قایقها و کانوها برای قرض گرفتن یک کاسه نمک از کنار هم رد میشدند، اما اکنون مردم ما از یک استان نیستند، که عجیب است. ادغام برای قویتر و متحدتر شدن است، هیچکس چیزی از دست نمیدهد.»
«ما در جنگل در تحمل کردن خوب هستیم، اما باید یاد بگیریم که با هم به جلو حرکت کنیم. من زمانی را زندگی کردم که مارها به آشپزخانه میخزیدند، پشهها مثل باران نیش میزدند، حالا وقت آن است که زمانی را زندگی کنیم که میگوها به طور پاک پرورش داده میشوند، میتوان جنگل را حفظ کرد و هنوز پول وجود دارد. بدون نوآوری، هیچ کس جنگل ما را به یاد نخواهد آورد!»
«حالا در مورد میگو صحبت کن!»
عمو با فی وقتی کسی گفت که میگو «گنجینه ملی» این سرزمین است، خندید. «در گذشته، میگو هدیهای از آسمان بود. ما تله میگذاشتیم و ماهی میگرفتیم و هر چقدر که داشتیم میخوردیم. حالا میگو... پول است! و اگر میخواهی همیشه پول داشته باشی، باید آن را به درستی پرورش دهی.»
«دنبال خروجی نباشید، میگو پرورش ندهید و صرفهجویی در مصرف آب و نابودی جنگلها را فراموش نکنید. زمین جنگلی کا مائو این را نمیپذیرد! امروز، بچهها در حال یادگیری فناوری هستند، میدانند چگونه از تلفن برای کنترل اکسیژن در استخرهای میگو استفاده کنند، میدانند چگونه pH را با یک برنامه اندازهگیری کنند. من هم این را میشنوم و میخواهم یاد بگیرم!»
او در حالی که چشمانش به دوردستها و برکهای که در شب میدرخشید، خیره شده بود، اندیشید: «جوانها الان خوب هستند، اما آنها هم به حمایت نیاز دارند. ما باید یک خوشه صنعتی میگو داشته باشیم، دور هم جمع شویم، از یکدیگر حمایت کنیم و به درستی با هم ارتباط برقرار کنیم. بزرگان راه را هدایت میکنند، دولت به عنوان یک پل عمل میکند و کشاورزان ما مشارکت میکنند. میگوی کا مائو نه تنها خوشمزه است، بلکه مهربان، تمیز و مسئولیتپذیر نیز هست. برای انجام این کار، باید این حرفه را به اندازه وطن خود دوست داشته باشیم!»
در جنگل نشستهایم و از آسمان حرف میزنیم
عمو با فی به آسمان نگاه کرد و هواپیمایی را دید که بالای سرش پرواز میکرد. «آن موقعها، وقتی داستان سوار شدن بر لکلک به سایگون را تعریف میکردم، همه میخندیدند. حالا هواپیما واقعاً به کا مائو پرواز میکند، اما چه کسی هنوز من را به یاد دارد؟»
صدایش کمی شوخی و کمی هم صادقانه بود. «من داستان تعریف میکنم تا مردم فراموش نکنند چه کسانی هستند. حتی اگر به شهر بروند، برای شرکتی کار کنند یا به دانشگاه بروند، هنوز هم باید زادگاهشان را به خاطر داشته باشند. یادشان باشد که عشق بورزند، یادشان باشد که برگردند، یادشان باشد که کمک کنند.»
عمو با فی - روح فرهنگی سرزمینی در انتهای جهان
شخصی از او پرسید: «جناب، کا مائو حالا یک استان جدید است، آیا باید نام آن را تغییر دهیم؟»
او فقط لبخند زد: «بزرگترین برند، مردم هستند. و مردم این سرزمین به شوری آب، صادق و روراست به مانند درختان حرا و کاجوپوت هستند. هنگام ساختن یک برند، شخصیت خود را فراموش نکنید. من تحصیلات زیادی ندارم، اما میدانم که یک لبخند طنزآمیز، محبت عمیق و عشق به همسایگی «هویت» هستند.
سپس عمو با به آرامی ادامه داد: «من حرفهای زیادی دارم، بنابراین اگر کسی در مورد برندها صحبت کند، من چیز زیادی نمیدانم. فقط این را میگویم: برند نامی است که مردم دوست دارند. مردم عاشق مردم دات مویی هستند، عاشق جنگل یو مین هستند، عاشق ساحل در حال فرسایش هستند، عاشق فرهنگ منطقه جنگلی جنوبی هستند.»
در پایان: پایان آسمان، آغاز یک رویای بزرگ
عمو با فی، قصهگوی گذشته، اکنون شاهد زندهی دگرگونی کا مائو است.
از طبیعت بکر تا پرورش میگو با فناوری پیشرفته.
از حومه شهر دورافتاده - تا مقصد گردشگری سبز، ارتباط دیجیتال.
از داستانی که در سقف کاهگلی روایت میشد، این رویا با ایده گردشگری تجربی "شب افسانهای یو مین" به رویایی در سراسر کشور و جهان تبدیل شد.
عمو با فی با هق هق گفت: «من پیر هستم، هر روزی که زندگی میکنم ارزشمند است. اما هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم و فرزندان و نوههایم را میبینم که سالم، شاد و مهربان با جنگل و زمین زندگی میکنند، میدانم که این سرزمین در مسیر درست قرار دارد.»
نیو کا مائو، نه فقط یک نقشه اداری ترکیبی.
آنجا سرزمین خاطراتی است که حفظ شدهاند، سرزمین عشق، سرزمین رویاهایی که روز به روز به حقیقت میپیوندند.
اگر مجبور باشیم کسی را برای روایت این داستان انتخاب کنیم، هیچکس بهتر از عمو با فی نخواهد بود، قصهگوی جنگل، مردم، سرزمینی که هرگز عقبنشینی نمیکند، هرگز تسلیم نمیشود و همیشه لبخند میزند و به جلو حرکت میکند.
لی مین هوان
منبع: https://baocamau.vn/bac-ba-phi-ke-chuyen-miet-rung-gio-da-thanh-miet-uoc-mo-a40036.html
نظر (0)