من فکر میکنم فرزندان برادر شوهرم درست مثل فرزندان من هستند. من این کار را نه برای درخواست چیزی در عوض، بلکه فقط برای دعا برای وجدانی آسوده انجام میدهم.
اسم من نگو کو تین است، امسال ۷۰ ساله میشوم. دوست دارم داستان زندگیام را برایتان تعریف کنم، شاید در سال جدید روحیهی مثبتی به همراه داشته باشد.
من در ۲۶ سالگی ازدواج کردم. او ۲ سال از من کوچکتر بود و خانوادهاش بسیار فقیر بودند.
از آنجا که والدینم زود فوت کردند، بدهی زیادی را برای همسر و برادرم به جا گذاشتند، بنابراین این دو برادر فقط میتوانستند برای زنده ماندن به یکدیگر تکیه کنند.
اگرچه از قبل میدانستم که ازدواج با او بار سنگینی خواهد بود، اما تردید نکردم.
من فکر میکنم هر دوی ما آدمهای سختکوش و باهوشی هستیم، تا زمانی که همه با هم همکاری کنند، به تدریج بدهیها را پرداخت خواهیم کرد.
بنابراین با وجود مخالفتهای خانواده، من و او با هم ازدواج کردیم.
برادر شوهرم ۵ سال از من بزرگتر است، شخصیت خیلی خوبی دارد، همیشه با من مثل یک برادر کوچکتر در خانواده رفتار میکند. با تلاشهای مشترک ما سه نفر، زندگی در خانه خیلی بهتر شده است، وقتی شرایطش را داشتیم، من و شوهرم به او کمک کردیم تا عروسی را ترتیب دهد و یک خانواده کوچک تشکیل دهد.
در ابتدا تصور خیلی خوبی از خواهرشوهرم داشتم، وگرنه نمیگذاشتم برادرشوهرم با او ازدواج کند. اما با گذشت زمان، فهمیدم که اشتباه کردهام.
او خودخواه بود و فقط به خانواده مادرش اهمیت میداد. در آن زمان، شوهرش دور کار میکرد، بنابراین او اغلب بچهها را برای زندگی با والدینش میبرد. تمام پولی که شوهرش به خانه میفرستاد، به والدینش داده میشد تا نگه دارند. همسرم این را میدید و بارها به آرامی او را نصیحت میکرد، اما خواهر شوهرش او را سرزنش میکرد و او را به خاطر اینکه حق دخالت نداشت، سرزنش میکرد.
۳ سال بعد، متاسفانه برادر شوهرم در یک حادثه کاری فوت کرد. خواهر شوهرم از شرکت غرامت و پول بیمه دریافت کرد و به سرعت به زادگاهش بازگشت تا دوباره با مرد دیگری ازدواج کند. همسرم با دیدن این صحنه، گریه کرد و گفت: "خواهر، شوهرت تازه از دنیا رفته، اگر بچهها را تنها بگذاری، آنها چطور زنده بمانند؟"
اما خواهرشوهرم اهمیتی نمیداد. او میگفت هنوز جوان است و نمیتواند تمام عمرش را تنها زندگی کند. از من و شوهرم خواست که از بچهها مراقبت کنیم.
ما یک پسر و یک دختر داریم، دو فرزندمان را بزرگ میکنیم تا به مدرسه بروند، بنابراین زندگی خیلی راحتی نداریم. حالا باید از ۳ نوه هم مراقبت کنیم، بنابراین فشار زیادی خواهد بود. اما ما تنها اقوامی هستیم که برای بچهها ماندهایم، من و همسرم نمیتوانیم این را نادیده بگیریم.
آن موقعها، بزرگ کردن پنج فرزند به سختی الان نبود، اما آسان هم نبود. بالاخره ما خیلی سختی میکشیدیم چون مجبور بودیم پنج فرزندمان را همزمان به مدرسه بفرستیم و حتی مجبور بودیم از دیگران پول قرض بگیریم.
بعضی از مردم روستا میگفتند که نیازی نیست با بچهها اینقدر خوب رفتار شود، همین که به آنها غذا بدهیم کافی است و لازم نیست به مدرسه بروند. اما من و همسرم هرگز چنین فکری نداشتیم. ما تصمیم گرفته بودیم که بچهها را به فرزندی قبول کنیم، بنابراین باید با آنها به طور مساوی رفتار میکردیم، آنها را مثل فرزندان خودمان میدانستیم و اجازه میدادیم در خانه ما احساس راحتی کنند.
یادم میآید برادرزادهی بزرگم وقتی ۱۵ ساله بود به شدت بیمار شد و هزینههای درمانش خیلی زیاد بود. ما آنقدر پول نداشتیم و بعضی از دوستانمان به ما توصیه کردند که منصرف شویم، چون میگفتند ما از او به خوبی مراقبت کردهایم و اگر اصرار کنیم که پول قرض بگیریم، باید تمام عمرمان را کار کنیم تا آن را پس بدهیم.
بعد از یک شب بیخوابی و فکر کردن، تصمیم گرفتم سند زمین خانواده را گرو بگذارم تا هزینههای بیمارستان را پرداخت کنم. فکر میکردم فرزندان برادر شوهرم مثل فرزندان خودم هستند. این کار را نه برای درخواست چیزی در عوض، بلکه برای طلب وجدانی آسوده انجام دادم. اما انتظار نداشتم که به لطف فداکاری بیدریغم در جوانی، در سالهای بعد زندگی راحت و شادی داشته باشم...
وقتی من مدرسه میرفتم، نمرات فرزندانم متوسط بود، دخترم در آزمون ورودی دانشگاه قبول شد و حالا معلم دبستان است. خانواده همسرم هم شرایط متوسطی دارند، هم پدر شوهر و هم مادر شوهر بیمار هستند و باید فرزندانشان را برای درس خواندن بزرگ کنند، بنابراین زندگی بسیار سختی دارند.
پسرم دانشگاه رفته و حالا تعمیرگاه ماشین دارد. اما او شوهر ضعیفی است که فقط به حرف همسرش گوش میدهد، بنابراین بیشتر اوقات به خانواده همسرش نزدیک است.
وقتی فرزندانم در این شرایط هستند، اگر بخواهیم در پیری به آنها تکیه کنیم تا از ما حمایت کنند، مطمئناً زندگی خیلی راحتی نخواهیم داشت. با این حال، اکنون ما یک آپارتمان در شهر داریم، نگران غذا و لباس نیستیم، هر روز خوشحالیم، عمدتاً به لطف فرزندپروری سه نوه.
دو فرزندم خوب درس نخواندند، اما نوههایم متفاوت هستند، هر سه آنها باهوش هستند و همگی در کنکور دانشگاههای خیلی خوبی قبول شدهاند. برادرزاده بزرگتر در رشته اقتصاد تحصیل کرد و پس از فارغالتحصیلی کسب و کار خودش را راه انداخت، اکنون صاحب دو شرکت است و زندگی مرفهی دارد.
نوه دومم بعد از فارغالتحصیلی معلم دبیرستان شد و حالا رئیس بخش است. نوه کوچکم در دانشگاه پزشکی خوانده و حالا پزشک است، این حرفه خوب و شریفی است.
خانهای که من و همسرم الان در آن زندگی میکنیم را برادرزادهی بزرگم وقتی من ۶۰ ساله بودم خرید. خانهای با بیش از ۱۳۰ متر مربع مساحت، سه اتاق خواب و یک اتاق نشیمن. در آن زمان بچهها نگران بودند که ما در روستا بازنشسته شویم. از این گذشته، بچهای در اطراف نبود و اگر اتفاقی میافتاد، کسی نمیتوانست به ما کمک کند. برادرزادهی بزرگ ثروتمندتر بود، بنابراین او ابتکار عمل را برای پرداخت هزینهی خانه به دست گرفت.
به ما دو نفر ماهانه ۳۰۰۰ یوان کمک هزینه ثابت زندگی داده میشد که از این مبلغ، فرزند بزرگتر ۲۰۰۰ یوان و فرزند دوم و کوچکترین خواهرزاده هر کدام ۵۰۰ یوان دریافت میکردند. از آنجایی که ما به صرفهجویی عادت کرده بودیم، هرگز همه آن را خرج نمیکردیم و بقیه پسانداز و به حساب بانکی ما واریز میشد.
علاوه بر هزینههای زندگی، بچهها گاهی اوقات در ایام عید و تعطیلات به ما پول میدهند، بنابراین زندگی ما بسیار راحت است. آنها نه تنها از عمو و عمه خود مراقبت میکنند، بلکه در صورت نیاز با تمام وجود به خواهر و برادرهای کوچکتر خود نیز کمک میکنند. به یاد دارم وقتی پسر و دخترم خانه خریدند، هر دو از برادر بزرگترشان پول قرض گرفتند. آنها گفتند که پول قرض دادهاند، اما در واقع آن را بخشیدند زیرا قصد نداشتند آن را پس بگیرند.
حالا، هر آخر هفته، آن سه نفر سعی میکنند ترتیب بدهند که به نوبت به خانه بیایند و با من و همسرم غذا بخورند، طوری که حتی همسایهها هم فکر میکنند آنها فرزندان واقعیشان هستند. امسال عید تت، گفتند که من و همسرم را به سفر میبرند تا در پیری بتوانیم جاهای بیشتری از دنیا را ببینیم.
فکر میکنم این یعنی اگر کارهای نیک انجام دهید، پاداش خواهید گرفت، دلیل خوب، نتیجه خوب. اگر در گذشته از آنها به خوبی مراقبت نکرده بودم، چگونه میتوانستم در دوران پیری از چنین نعمتهایی بهرهمند شوم؟
منبع: https://giadinh.suckhoedoisong.vn/anh-vo-mat-chi-dau-lay-chong-khac-toi-dem-3-dua-chau-ve-nuoi-bay-gio-70-tuoi-toi-dang-huong-mot-cai-tet-vui-ve-con-dan-chau-dong-172250211093612804.htm
نظر (0)