| تصویرسازی: مین پسر |
من در مورد سایر حرفهها نمیدانم، اما در صنعت خدمات هتلداری، با مشتریان مانند خدایان رفتار میشود. هر زمان که هتلی با مشکلی مانند قطع برق، خرابی دوش یا خرابی سیستم تهویه مطبوع مواجه میشود، یک مهمان تندخو ممکن است فریاد بزند و مسئول پذیرش را سرزنش کند و صاحب هتل را مجبور به عذرخواهی، تماس با یک تکنسین برای رفع مشکل و حتی کاهش نرخ اتاق کند. بنابراین، ین از زمان شروع کسب و کار هتلداری خود، همیشه نگران مشکلات احتمالی بوده است که میتواند منجر به شکست کسب و کار شود. ین قبل از ورود مهمانان، با دقت تمام جزئیات کوچک را بررسی میکند، زیرا میترسد که کارکنان خدمات هتلداری اشتباهاتی مرتکب شوند که مهمانان را ناراضی کند.
در واقع، ین پیش از این هیچ آموزش یا تجربهای در زمینه گردشگری و هتلداری ندیده بود. به دلیل شرایط زندگی یا شاید سرنوشت، ین در نهایت وارد این حرفه نامطمئن شد.
ین از خانوادهای فقیر در منطقه ساحلی شمالی میآید. پدرش شهیدی بود که در حمله بهاری سال ۱۹۷۵ برای آزادسازی جنوب جان باخت. مادرش معلم مدرسه روستا بود. ین پس از مرگ پدرش به دنیا آمد، بنابراین او فقط چهره پدرش را از طریق عکسی که مادرش در محراب گذاشته بود، میدید.
مادر یان با وجود سن کمش، دوباره ازدواج نکرد و در عوض عشق و توجه خود را وقف تحصیل یان کرد. یان پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه با مدرک مدیریت بازرگانی، به عنوان حسابدار در یک شرکت املاک و مستغلات استخدام شد. مدیر شرکت، هونگ، ثروت زیادی را از والدینش به ارث برده بود. یان با زیبایی فریبندهاش، از همان لحظه شروع به کار در آنجا، توجه و محبت ویژهای از هونگ دریافت کرد. یان به عنوان یک زن جوان و بیتجربه در زندگی، به سرعت عاشق هونگ شد. تقریباً یک سال بعد، یان موافقت کرد که با هونگ ازدواج کند.
هونگ که مردی مردسالار و متظاهر بود، پس از ازدواج گفت: «تو همسر مدیر هستی، عمارت، ماشین و امکانات رفاهی لوکس داری. اگر سر کار بروی، مردم به من به چشم تحقیر نگاه میکنند. از این به بعد، فقط در خانه بمان، به ظاهرت رسیدگی کن و برای من پسری به دنیا بیاور. کارهای خانه، شستن لباسها و آشپزی را خدمتکار انجام خواهد داد!» برای او، هدف نهایی عمارت، ماشین، همسر زیبا و فرزندان باهوش بود تا همه به احترامش سر تعظیم فرود آورند.
ین با شنیدن حرفهای شوهرش نتوانست جلوی خودش را بگیرد و دچار تضاد شد. گذشته از همه اینها، او هنوز مادر مسنش را داشت که اخیراً بازنشسته شده بود، حقوق ناچیزی میگرفت و به شدت به مراقبت و کمک مالی نیاز داشت. اگر ین کار نمیکرد، آیا مجبور بود هر بار که نیاز به ارسال پول برای مادرش داشت، از شوهرش پول بخواهد؟ ین به هونگ گفت که میخواهد به کارش ادامه دهد، اما هونگ قاطعانه اعلام کرد که دیگر بحثی در کار نخواهد بود؛ از این به بعد، او باید در خانه بماند و وظایف خود را به عنوان یک همسر، مدیریت خانه، رسیدگی به امور داخلی و خارجی و کمک به شوهرش در کسب و کارش انجام دهد.
ین بسیار ناراحت بود، اما میدانست که نمیتواند برخلاف خواسته شوهرش عمل کند. علاوه بر این، زوجهای جوان باید یکدیگر را درک کنند. بنابراین ین با اکراه پذیرفت که شغلش را ترک کند. سال بعد، ین یک دختر بچه زیبا به دنیا آورد که دقیقاً شبیه مادرش بود و نام او را بین آن گذاشت و به این ترتیب رویای مادر جوان برآورده شد.
سه سال به سرعت گذشت و ین خود را وقف همسر بودن و مادر بودن کرد. به نظر میرسید خانواده کوچک او برای همیشه در آرامش و شادی باشند.
وقتی بین آن کوچک چهار ساله شد، ین به فکر فرستادن او به مهدکودک افتاد تا بتواند شغلی پیدا کند، و همچنین به عنوان راهی برای کمک به شوهرش در کاهش فشار مالی در دوران سخت، به این فکر افتاد. در آن زمان، شرکت هونگ بیش از ده میلیارد دونگ از بانک وام گرفت تا در ساخت یک مجتمع آپارتمانی لوکس با هدف کسب صدها میلیارد دونگ سود سرمایهگذاری کند. با این حال، به دلیل فقدان تجربه عملی و مدیریت سهلانگارانه پرسنل، کیفیت ساخت و ساز پایین بود و هنوز اجازه استفاده از آن داده نشده بود. در حالی که مجتمع آپارتمانی غیرقابل فروش بود و بدهی بانکی با بهره روزانه در حال افزایش بود، شرکت در آستانه ورشکستگی قرار داشت. هونگ وحشتزده و وحشتزده بود، اغلب کنترل خود را از دست میداد و همسرش را به خاطر همه مشکلات سرزنش میکرد. او از ین خواست که به مادرش بگوید خانهاش را گرو بگذارد تا از بانک پول قرض بگیرد و شرکت را نجات دهد. ین امتناع کرد و گفت که مادرش پیر است و فقط حقوق بازنشستگی ناچیزی دارد که برای پرداخت بهره ماهانه کافی نیست و مطمئناً نمیتواند میلیاردها دونگ قرض بگیرد. هونگ همسرش را نفرین کرد و او را بیفایده و ناتوان از کمک به خود در دوران سخت خواند. سالها، او از همسر و فرزندانش حمایت میکرد و در عین حال به مادرزنش نیز کمک مالی میکرد، به همین دلیل شرکت در چنین مخمصهای قرار داشت. ین عمیقاً آزرده خاطر شده بود؛ او کسی بود که او را مجبور به ترک کارش کرده بود، اما اکنون به سهم او میبالید، خردهگیر و حسابگر بود و او را به خاطر شکست کسب و کار سرزنش میکرد. سپس، آنچه که قرار بود اتفاق بیفتد، اتفاق افتاد. ین تصمیم گرفت از او طلاق بگیرد و حضانت فرزندشان، بین آن، را بدون نیاز به هیچ گونه حمایت مالی از هونگ به عهده بگیرد.
در حالی که ین برای پیدا کردن شغل تقلا میکرد، دوست صمیمیاش از دوران دانشگاه که در یک شهر ساحلی جنوبی زندگی میکرد، با او تماس گرفت و از ین دعوت کرد تا در کار هتلداری به او کمک کند. دوستش گفت که او دو سال گذشته به دلیل تومور سینه تحت پرتودرمانی بوده و حالش خوب نیست. ین که میدانست ین مطلقه است و هنوز شغلی پیدا نکرده، تصمیم گرفت از دوستش کمک بخواهد. او گفت که این همچنین راهی برای تغییر محیطش است و شاید ین زندگی بهتری پیدا کند.
در ابتدا، ین مردد بود زیرا نگران مادر پیر و فرزند خردسالش بود. اگر او هزاران کیلومتر دور از خانه کار میکرد و مادرش یا بین آن کوچک بیمار میشدند، ین نمیتوانست فوراً برگردد. چه کسی از آنها مراقبت میکرد؟ علاوه بر این، او نمیدانست این کار چه عواقبی خواهد داشت و نمیتوانست مادرش و بین آن را با خود بیاورد.
مادرش که دید ین هنوز مردد است، گفت: «شهر ساحلی جایی است که پدرت در آخرین نبردش کشته شد. از رفقای پدرت شنیدم که بقایای او به یادبود شهدای شهر منتقل و دوباره دفن شده است. مدتهاست که میخواهم به مزارش بروم، اما نتوانستهام. حالا که این فرصت را داری، باید با جسارت بروی. همچنین فرصت خوبی است که از جایی که پدرت آرمیده است، دیدن کنی.»
ین تصمیم گرفت به توصیه مادرش فرزندش را پیش مادربزرگش بگذارد و برای یافتن شغل جدید به شهر ساحلی برود.
ین با قدم گذاشتن در این شهر ساحلی، حس غریبی از آشنایی را تجربه کرد. در همان روز اول، او به یادبود شهدا در تپه نگوک توک رفت تا به پدرش و دیگر قهرمانان کشته شده ادای احترام کند. ین در سکوت ایستاده بود و اشک از چشمانش جاری بود. ین در حالی که به صدای باد که از میان تپه پوشیده از کاج میپیچید گوش میداد، با زمزمه به پدرش گفت: «پدر، من آمدهام تا در کنارت باشم تا دختری را که هرگز فرصت ملاقاتش را نداشتی، ببینی...»
مناظر این شهر ساحلی واقعاً باشکوه است. دو رشته کوه که به طرز خطرناکی در امتداد ساحل قرار گرفتهاند، مرکز شهر را در بر گرفتهاند و معابد دیدنی و باستانی متعددی در آنها دیده میشود. این شهر یک مرکز خدمات گردشگری مشهور در جنوب است. در طول فصل خشک، در حالی که آب و هوای سایر استانها و شهرهای منطقه معمولاً گرم و مرطوب است، در اینجا نسیم دریا قوی است و هوا همیشه خنک و دلپذیر است. در آخر هفتهها، گردشگران زیادی از شهر هوشی مین و استانهای همسایه به اینجا میآیند.
دوست ین صاحب یک هتل ۱۵ اتاقه در نزدیکی ساحل توی وان است، مکانی ایدهآل برای گردشگرانی که از حس پرواز بر فراز امواج سفید لذت میبرند. هتل همیشه پر از مهمان است و کسب و کار در آن پر جنب و جوش و سریع است. در ابتدا، ین به عنوان مسئول پذیرش کار میکرد تا این حوزه جدید کسب و کار را کشف کند. او احساس ارتباط قوی با شهر و این حرفه داشت. شوهر دوست ین در صنعت نفت و گاز کار میکند و خانواده آنها از وضعیت مالی خوبی برخوردارند، بنابراین او میخواست هتل را به ین واگذار کند تا بتواند روی درمان پزشکی خود تمرکز کند.
به نظر میرسید که کسب و کار هتل ین خوب پیش میرود. در همان ماه اول، ین سودی نزدیک به بیست میلیون دونگ به دست آورد. بنابراین، ین تصمیم گرفت که در درازمدت به این کسب و کار ادامه دهد. برای پایین نگه داشتن هزینهها، ین فقط یک کارمند خانهداری پاره وقت و یک نگهبان پاره وقت استخدام کرد و تمام وظایف دیگر، مانند پذیرش، بازاریابی و حفظ روابط با تیم فروش (یعنی کارگزاران) را خودش انجام داد.
پنت هاوس طبقه ششم، لوکسترین آپارتمان است و دو یا سه برابر گرانتر از اتاقهای معمولی قیمت دارد. بنابراین، ین همیشه همه چیز را چه در زمان ورود و چه در زمان خروج با دقت بررسی میکند. روز قبل، یکی از مهمانان دیر از هتل خارج شد، بنابراین کارکنان خانهداری مجبور شدند تمام شب را تمیز کنند تا برای گروهی از مهمانان از ویتنام مرکزی که امروز بعد از ظهر میرسند، آماده باشند. پنت هاوس تقریباً صد متر مربع مساحت دارد و دارای دو اتاق خواب، دو حمام و یک اتاق نشیمن بزرگ است که باعث میشود اشتباهات به راحتی رخ دهد.
ین به سرعت دو اتاق خواب را بررسی کرد و سپس کابینت زیر سینک را باز کرد. خدای من، این چه نوع تمیزکاری بود؟ آنها یک کیسه زباله پر از پوسته میگو و خرچنگ را پشت سر گذاشته بودند که بوی تند و نامطبوعی از آن ساطع میشد. ین کیسه زباله را برداشت، آن را موقتاً روی سینک گذاشت و سپس با یک پارچه مرطوب کابینت را تمیز کرد. همین که ین پارچه را بیرون کشید، دید که یک شیء فلزی جلوی او افتاد. خم شد تا آن را بردارد. معلوم شد که یک انگشتر طلا با نگین الماس است. ین حدس زد که انگشتر صدها میلیون دونگ ارزش دارد. شاید صاحب انگشتر الماس همان مهمانی باشد که دیروز از پنت هاوس خارج شد. ین با این فکر، انگشتر را تمیز کرد و آن را در جیب کتش گذاشت و منتظر ماند تا صاحب این شیء گرانبها برگردد تا آن را به آنها برگرداند.
ین کیسه زبالهاش را از آسانسور برداشت و به سمت پذیرش رفت تا آن را داخل سطل زباله بیندازد. ناگهان، مردی در کنار زنی که هر دو پریشان به نظر میرسیدند، جلویش ظاهر شد. او با نگرانی پرسید:
آیا شما کارمند هتل هستید؟ من موضوع مهمی دارم که باید با صاحب هتل در میان بگذارم.
ین با دقت نگاه کرد و فهمید مردی که روبرویش ایستاده، هونگ، شوهر سابقش است. تنها چند سال پس از طلاقشان، او خیلی تغییر کرده بود؛ صورتش تپل و شکمش مثل شکم یک زن باردار بزرگ شده بود. زن چاق و سفیدپوستی که همراهش بود، احتمالاً همسر جدید هونگ بود. او مسنتر به نظر میرسید اما حال و هوای یک خانم ثروتمند را داشت. ین ماسک صورت و عینک آفتابی تیره زده بود، بنابراین هونگ همسر سابقش را نشناخت. ین با آرامش گفت: «اگر چیزی لازم داشتی، فقط به من بگو.»
- اون فقط یه کارمند هتله؛ چطور ممکنه به درخواست ما رسیدگی کنه؟
- نگران نباش. صاحب هتل من را مسئول این کار کرده. فقط همه چیز را واضح توضیح بده، و من مطمئنم که از پسش بر می آیم.
بعد از لحظهای تردید، با لحنی جدی گفت: «دیروز، خانوادهام یک پنتهاوس در هتل اجاره کردند. موقع تسویه حساب، همسرم یک انگشتر الماس به ارزش تقریباً یک میلیارد دانگ جا گذاشت. ما میخواهیم آن را پس بگیریم. او به صاحب هتل گفته که انگشتر الماس یک دارایی ارزشمند است و اگر پیدا نشود، مجبورم آن را به پلیس گزارش دهم تا بتوانند تحقیق کنند.»
ین در سکوت شوهر سابقش را زیر نظر داشت و با خودش فکر میکرد، او از نظر ظاهری خیلی تغییر کرده بود، اما شخصیت متکبر و عملگرای او بدون تغییر باقی مانده بود. ین با بیخیالی گفت: «فکر میکردم موضوع جدی است، اما معلوم شد که فقط یک موضوع بیاهمیت است.»
سپس ین یک انگشتر الماس از جیبش بیرون آورد و آن را به همسرش پس داد.
- این انگشتره؟ چه چیز باارزشی، باید خوب ازش مراقبت کنی. خوشبختانه، من اون رو توی کشو زیر کیسه زباله پیدا کردم. اگه تو برنمیگشتی دنبالش، من اون رو به پلیس تحویل میدادم تا صاحبش رو پیدا کنن و برگردونن. هتل ما صادقانه عمل میکنه و برای امانتداری ارزش قائله.
هونگ سرش را پایین انداخت و از او صمیمانه تشکر کرد. ین با دیدن رفتار رقتانگیز شوهر سابقش، آهی کشید.
داستانهای کوتاه از تران کوانگ وین
منبع: https://baobariavungtau.com.vn/van-hoa-nghe-thuat/202504/chiec-nhan-1038823/






نظر (0)