Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

در جشن تولد دخترم شرکت کرده بودم و از کارهای شوهر سابقم زبانم بند آمده بود.

Báo Gia đình và Xã hộiBáo Gia đình và Xã hội28/02/2024


او گفت که این موضوع را با همسرش در میان گذاشته است. آن روز، او برای بازی و خوابیدن به خانه مادربزرگش می‌رفت تا من بتوانم به خانه‌شان بیایم. از ترس اینکه من هنوز خجالتی باشم، تأکید کرد که این خواسته دخترش است. من دلیلی برای رد کردن نداشتم، بنابراین پاسخ دادم: «من می‌آیم.»

من و شوهرم ۳ سال است که از هم جدا شده‌ایم، همه‌اش تقصیر من بود. آنقدر عاشقش بودم که فراموش کرده بودم می‌خواهم ازدواجمان چیزی بیش از عشق باشد.

من آدم عملگرایی هستم، چون در شرایطی بزرگ شدم که پدر و مادرم با کمبود پول دست و پنجه نرم می کردند و دعوا داشتند. می دانم که پول همه چیز نیست، اما می تواند آدم ها را خوشحال کند.

بعد او آمد و آن افکارم را محو کرد. در جشن تولد هم‌اتاقی‌ام در سال آخر دبیرستان، او با یکی دیگر از دوستانم آمد و گیتاری در دست داشت. گیتار زدن و آواز خواندنش مرا مسحور کرده بود.

Đến dự sinh nhật con gái, tôi lặng người trước hành động của chồng cũ - Ảnh 2.

مدت زیادی بود که ما سه نفر چنین غذای شادی را با هم نخورده بودیم (تصویر: Freepik).

من پیشقدم شدم تا او را تعقیب کنم، کاری که قبلاً هرگز در هیچ رابطه‌ای انجام نداده بودم. فقط می‌ترسیدم که اگر دنبالش نروم، فرار کند.

پس از فارغ التحصیلی، آن دو ازدواج کردند، تنها دارایی آنها عشق و اعتقاد به آینده ای شاد بود. اما رویاهای عشق آنها به سرعت در میان دغدغه های معیشتی نقش بر آب شد. به خصوص وقتی دختر کوچکشان به دنیا آمد یا بیمار شد، درآمد این زوج برای تأمین هزینه ها و دغدغه های آنها کافی نبود.

من با شوهرم در مورد ترک شغلش و رفتن به دنبال کسب و کار صحبت کردم. مردم می‌گویند "کسب و کاری نباشد، ثروتی هم نیست"، اگر اوضاع به همین منوال ادامه پیدا کند، چه کسی می‌داند زندگی کی بهتر خواهد شد.

او گفت، همه نمی‌توانند تجارت کنند، چه برسد به من که نه سرمایه دارم و نه تجربه. تا زمانی که کارم را خوب انجام دهم و عاقلانه خرج کنم، زندگی خیلی بد نخواهد بود. در واقع، زندگی با غذا و لباس کافی، زندگی رویایی من نیست.

چند سال پیش، قیمت زمین ناگهان افزایش یافت، یکی از همکارانم از من دعوت کرد که یک قطعه زمین را با هم بخریم و آن را برای سود بفروشیم. من مشتاق ثروتمند شدن بودم، بنابراین این موضوع را از شوهرم پنهان کردم و تمام پس‌اندازم را برداشتم تا یک کسب و کار راه بیندازم. به طور غیرمنتظره‌ای، معامله موفقیت‌آمیز بود، من مبلغ زیادی پول، مثل یک رویا، به دست آوردم.

تصمیم گرفتم وارد کار دلالی املاک شوم. بعد از کار، با عجله به دنبال زمین گشتم و همه جا را جستجو کردم. یک معامله موفق، پولی که گیر آوردم چندین برابر حقوق یک ماه کار سخت به عنوان یک کارمند دولت بود. دیگر برای خانواده‌ام وقت نداشتم و از شوهر و فرزندانم غافل بودم. رابطه بین زن و شوهر دیگر مثل قبل خوب نبود. چون شوهرم را مردی از خود راضی و بی‌کفایت می‌دیدم.

روابط گسترش یافت، ملاقات‌ها بیشتر شد. و من اشتباه نابخشودنیِ داشتنِ رابطه نامشروع را مرتکب شدم. من به زنی تبدیل شدم که از همه بیشتر از او متنفر بودم.

وقتی شوهرم فهمید، نفرین، سرزنش یا انتقاد نکرد. چشمانش فقط درد و ناامیدی را نشان می‌داد: «این اتفاق افتاد، صرف نظر از اینکه تقصیر من بود یا تو. فکر می‌کنم نمی‌توانم این را بپذیرم.» و بنابراین، ما طلاق گرفتیم. دخترم که در آن زمان بیش از ۶ سال داشت، تصمیم گرفت با پدرش زندگی کند.

سه سال بعد از طلاق، من هنوز مجرد هستم و او سال گذشته دوباره ازدواج کرد. همسرش نیز طلاق گرفته است. دخترم نامادری‌اش را به خاطر مهربانی و دلسوزی‌اش ستایش می‌کند. من احساس امنیت زیادی می‌کنم.

بسته‌ی هدیه‌ای را که چند روز پیش آماده کرده بودم، در دست داشتم و با تردید جلوی دروازه ایستادم و زنگ را زدم. هنوز همان خانه بود، خانه‌ای که تصمیم گرفته بودم ترکش کنم، چون در آن زمان می‌توانستم برای خودم یک آپارتمان جدید بخرم. فضا همان بود اما سبک دکوراسیون تغییر کرده بود. دخترم با لبخندی درخشان و لباسی زرد رنگ به استقبالم آمد. لباس جدیدی را که مادرش برایش خریده بود، به نمایش گذاشت.

شوهر سابقم از آشپزخانه بیرون آمد، هنوز پیشبندش را بسته بود و دو بشقاب در دست داشت، یکی با ماهی سی‌باس در سس گوجه‌فرنگی و دیگری با دنده کبابی ترش و شیرین. دیدم که غذا را روی میز گذاشت و متوجه شدم که آن دو غذای مورد علاقه‌ام هستند.

«در بازار ماهی سیم پیدا نمی‌شود، برای همین مجبور شدم از همکارم بخواهم از بیرون سفارش بدهد. حالا، هنوز هم این غذا را دوست داری؟ بنشین، بهتر است گرم خورده شود.» به او نگاه کردم، سرم را تکان دادم و سعی کردم احساساتم را کنترل کنم.

مدت زیادی بود که هر سه نفرمان یک وعده غذایی کامل و شاد با هم نخورده بودیم، و هنوز هم دختر از همه خوشحال‌تر بود. از من پرسید که کارم چطور است، چه چیز جدیدی در زندگی شخصی‌ام اتفاق افتاده است؟ من پاسخ دادم که همه چیز خوب است، در مورد عشق هم، بگذار باشد، بگذار باشد.

وقتی از هم جدا شدیم، شوهر سابقم و دخترم مرا تا دم در بدرقه کردند. از او خواستم تشکرم را به همسرش برساند. او بسیار با درایت و فهمیده بود. دخترم دستم را گرفت و با لحنی آمرانه گفت: «روز تولد مامان، من و بابا برای شام به خانه مامان می‌رویم.» سرم را تکان دادم، دخترم را بوسیدم و سریع سوار تاکسی شدم که منتظر بود.

از میان در شیشه‌ای مات، پدر و پسر را دیدم که دست در دست هم به خانه برمی‌گشتند. آن تصویر باعث شد اشک در چشمانم حلقه بزند. چیزهایی هستند که وقتی گم شدند، دیگر هرگز پیدا نمی‌شوند.

افزایش قیمت بلیط هواپیما پس از ماه کامل ژانویه



منبع

برچسب: شوهر سابق

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

تای هونگ، قهرمان کار، مستقیماً مدال دوستی را از ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، در کرملین دریافت کرد.
در مسیر فتح فو سا فین، در جنگل خزه‌های پریان گم شده‌ام
امروز صبح، شهر ساحلی کوی نون در مه «رویایی» است
زیبایی مسحورکننده سا پا در فصل «شکار ابرها»

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

شهر هوشی مین در فرصت‌های جدید، سرمایه‌گذاری شرکت‌های FDI را جذب می‌کند

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول