Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

در فلات صخره‌ای - مسابقه داستان کوتاه اثر وو تی هوئه

Báo Thanh niênBáo Thanh niên25/09/2025

- قرارت با دین رو فراموش کردی؟

آقای پائو دید که می کتاب‌هایش را جمع می‌کند و به مدرسه می‌رود، بنابراین به دخترش یادآوری کرد.

- بابا بهم گفت تعطیلات تابستونت تموم شده، باید بری مدرسه.

می بی‌صدا کیف ابریشمی‌اش را روی شانه‌اش انداخت و به مدرسه رفت. امسال کلاس دوازدهم بود و باید سخت درس می‌خواند تا در آزمون ورودی دانشگاه شرکت کند. هیچ‌کس در روستایشان به دانشگاه نرفته بود، تنها کسی که به دانشگاه رفته بود آقای دین بود که مدرک دانشگاهی داشت و در شهر یک آژانس مسافرتی باز کرده بود. آقای دین گفت: «می، زود ازدواج نکن، باید بیشتر درس بخوانی، باید صلاحیت لازم برای توسعه زادگاهت را داشته باشی.» آقای دین این را گفت و می هم همین را می‌خواست.

آقای پائو با نگاه به سایه‌ی می که بیرون حصار سنگی بالا و پایین می‌رفت و در مه صبحگاهی محو و ناپدید می‌شد، خوشحال بود که می هنوز می‌خواست به مدرسه برود. در این روستای سانگ پا، از زمان ورود گردشگران، بسیاری از کودکان یادگیری خواندن و نوشتن را کاملاً فراموش کرده‌اند و مجذوب دنبال کردن گردشگران برای فروش اجناس در خیابان شده‌اند. کوچک‌ترها مدرسه را ترک کردند، بزرگ‌ترها هم مدرسه را ترک کردند. معلمان به خانه‌هایشان می‌آمدند تا آنها را متقاعد کنند که به مدرسه بروند، اما آنها پنهان می‌شدند و آنها را نمی‌دیدند و والدینشان نیز می‌خواستند که آنها را نبینند. به نظر می‌رسید که منافع فوری حاصل از پولی که به دست می‌آوردند، مهم‌تر از یادگیری خواندن و نوشتن بود. با ترک تحصیل، بسیاری از کودکان به دلیل پول فاسد شدند و قلب درستکار اجداد لو لو را در فلات صخره‌ای از دست دادند.

Trên điệp trùng cao nguyên đá - Truyện ngắn dự thi của Vũ Thị Huế - Ảnh 1.

تصویرسازی: هوش مصنوعی

آقای پائو خوشحال بود که می هنوز می‌خواهد به مدرسه برود، اما نگران بود که از کجا می‌تواند برای تحصیل دخترش پول تهیه کند. زندگی در میان صخره‌ها، داشتن مردان کافی برای غذا خوردن در تمام طول سال به اندازه کافی خوب بود، اما او هیچ پس‌اندازی نداشت تا فرزندانش را مانند مردم شهر به مدرسه بفرستد. ناگفته نماند که از زمانی که مادر می خیلی زود برای زندگی با اجدادش رفته بود، وضعیت خانواده‌اش حتی دشوارتر شده بود. در دبیرستان، خانواده او گواهی درآمد خانوار ضعیفی داشتند، بنابراین می توسط دولت از شهریه معاف شد، اما در آینده، او می‌خواست به دانشگاه شهر برود، بنابراین برای رفتن به دانشگاه به پول نیاز داشت. خب، دین گفت، تا زمانی که می را مجبور به ترک تحصیل برای ازدواج نکند، برنامه‌ریزی می‌کند که می هم درس بخواند و هم کار کند تا برای تحصیلش پول دربیاورد.

دین پسرعموی می است. او گفت: «می تنها کسی در روستای سنگ پا است که هم باهوش و درسخوان است و هم اراده موفقیت دارد. ما باید به می کمک کنیم تا درسش را ادامه دهد.» او می‌دانست دین چه می‌گوید، اما نمی‌توانست جلوی فکر کردنش را بگیرد. می مدت زیادی بود که رفته بود، اما آقای پائو هنوز از فکر کردن به دخترش دست نکشیده بود.

می در مسیر سنگی، پیاده به مدرسه می‌رفت. او به پیاده‌روی عادت داشت، هیچ وسیله نقلیه‌ای نمی‌توانست در مسیرهای اینجا بهتر از پاهای مردم لو لو حرکت کند. لباس سنتی می با هر قدم به طور ریتمیک حرکت می‌کرد. از دور، می مانند پروانه‌ای بود که در میان فلات سنگی بال می‌زد. آن پروانه شکننده، آرزوی بزرگی را در خود حمل می‌کرد.

می به یاد می‌آورد، زمانی آقای دین گفت: «سانگ پا، روستای ما سنگ فراوان دارد اما زمین زراعی ندارد، بنابراین نمی‌تواند ذرت پربار تولید کند. اگر فقط به ذرت تکیه کنیم، سانگ پا همیشه فقیر خواهد بود. زمانه ما متفاوت است، فناوری توسعه یافته است، مردم همه جا یکدیگر را می‌شناسند. این فرصتی برای جوانانی مانند ماست تا نقاط قوت میهن خود را ترویج و توسعه دهیم. سانگ پا قدرت طبیعت باشکوه و ویژگی‌های فرهنگی منحصر به فرد مردم لو لو را دارد. این نقاط قوت برای توسعه گردشگری بسیار مناسب هستند. می، جوانان باید به روستای سانگ پا کمک کنند تا از فقر در جهت توسعه گردشگری فرار کند! اما برای توسعه پایدار، برای از دست ندادن هویت ملی، باید زیاد مطالعه کنیم، زیاد بفهمیم. می، پیشگام رفتن به آموزش عالی برای کسب دانش در مورد توسعه میهن خود باشید. نسل بعدی از می پیروی خواهد کرد تا یاد بگیرد.»

آقای دین می‌خواست می هم اینطور فکر کند، بنابراین هر بار که می در طول عید تت یا تابستان از مدرسه مرخصی طولانی می‌گرفت، آقای دین می را مأمور می‌کرد تا گردشگران را برای بازدید از روستا ببرد. او می‌گفت: «می، این کار را بکن تا تجربه کنی، یاد بگیری و همچنین برای تحصیلات آینده‌ات پول داشته باشی.»

راهنمایی بازدیدکنندگان به روستا برای می کار سختی نیست. او بیشتر از بسیاری از همسالانش درباره فرهنگ لو لو می‌داند، زیرا پدرش، آقای پائو، کسی است که وظیفه نگهداری از طبل‌های برنزی روستا، یک ساز موسیقی معمول لو لو، را بر عهده دارد. فردی که برای نگهداری از طبل‌ها تعیین شده است، باید در مورد فرهنگ قومی خود آگاه و مشتاق باشد تا بتواند گروه‌های طبل‌زن و آوازخوان را برای پیروی از آیین‌های منتقل شده توسط اجداد لو لو رهبری کند.

آقای پائو همیشه می‌خواست فرهنگ را به نسل‌های آینده منتقل کند، بنابراین اغلب برای می داستان تعریف می‌کرد تا او بتواند فرهنگ قومی خود را درک کند. هر بار که او داستان گفتن را تمام می‌کرد، به او یادآوری می‌کرد: «این را به خاطر بسپار تا آن را به فرزندان و نوه‌هایش منتقل کنی.» اگرچه او فرزند یا نوه نداشت، اما آن داستان‌ها را برای بازدیدکنندگان روستایش تعریف می‌کرد. او تحت تأثیر پدرش بود، بنابراین موسیقی ، آهنگ‌ها و رقص‌های مردم لو لو در روح او بود. صدای ساده و صمیمانه می، داستان‌های او را جذاب‌تر می‌کرد. آقای دین نیز مجبور شد فریاد بزند: «می برای راهنمای تور بودن مناسب است.»

در حالی که راه می‌رفت و فکر می‌کرد، قدم‌های می آهسته بود اما او همچنان سر وقت به کلاس می‌رسید. اولین دوره، کلاس ادبیات خانم هین بود. خانم هین اهل مناطق پست بود اما بیش از دو دهه به مئو وک وابسته بود. او اغلب به دانش‌آموزانش می‌گفت: «مئو وک زادگاه دوم من است». خانم هین همیشه راهی برای القای رویاها و جاه‌طلبی‌ها در دانش‌آموزان مناطق کوهستانی خود داشت. از کلاس‌های خانم هین بود که می به فکر تلاش برای تحقق رویای خود یعنی جستجوی دانش افتاد.

او روی سکو درباره «مسئولیت نسل جوان در قبال میهن» صحبت می‌کرد. وقتی به واقعیت اشاره کرد، این سوال را پرسید: «شما فرزندان فلات صخره‌ای هستید، شما سختی‌های کسانی را که روی صخره‌ها زندگی می‌کنند بهتر درک می‌کنید. پس چگونه هر روستای اینجا می‌تواند دیگر فقیر نباشد؟... و آیا این مسئولیت نسل جوان شماست؟»

پاسخ به سوال خانم هین آسان نبود، اما به نظر می‌رسید که افکاری را در ذهن دانش‌آموز کاشته است. می هم همینطور بود، می فکر می‌کرد که باید مصمم باشد که در آزمون ورودی دانشگاه قبول شود تا دانشی را که آموخته بود برای ساختن سرزمین مادری‌اش به کشورش بیاورد. خانم هین و آقای دین دو نفری بودند که همیشه به می انگیزه می‌دادند تا رویای خود را پرورش دهد. می احساس می‌کرد که در فلات سنگی تنها نیست.

بعد از مدرسه، می به جاده آشنا برگشت. خورشید در حال طلوع، مه کوهستان را خشک کرده بود، همه چیز صاف به نظر می‌رسید. در بالا، ابرهای سفید سر به فلک کشیده بودند، در پایین، با نگاه به اطراف، همه جا سنگ و جنگل بود. اگرچه می در مقابل طبیعت باشکوه کوچک بود، اما به دلیل لباس سنتی رنگارنگ لو لو که پوشیده بود، مانند نقطه‌ای قرمز برجسته بود. می آرزو می‌کرد معجزه‌ای داشته باشد تا جاده به سمت روستا را به زیبایی جاده آسفالت پایین شهر کند تا پاهای مردم سانگ پا کمتر خسته شود. می از مسیر تا دروازه خانه‌اش، ده‌ها پله سنگی را بالا رفت، پشتش را به دروازه سنگین تکیه داد، چشمانش را بست تا استراحت کند. دروازه از زمان پدربزرگ می بود، از چوب گرانبها ساخته شده بود، بنابراین اکنون تنها دروازه در روستا بود که هنوز روح جنگل را در خود حمل می‌کرد و می‌توانست عطر جنگل را منتشر کند.

داخل خانه، اجاق گاز هنوز روشن بود. عجیب بود، پدر کجا رفته بود؟ من و پدر تلفن داشتیم، اما پدر آن را نگه داشته بود. هیچ راهی برای تماس با پدر وجود نداشت، می فقط می‌توانست منتظر بماند. بعد از ظهر، عصر گذشت و پدر هنوز برنگشته بود. می بی‌قرار و نگران بود، بی‌قرار ایستاده و نشسته بود و همیشه به پایین مسیر نگاه می‌کرد و منتظر پدر بود. تنها زمانی که دیگر نرده سنگی از داخل خانه دیده نمی‌شد، آقای پائو برگشت. قبل از اینکه حتی بتواند وارد خانه شود، آقای پائو از می پرسید:

- هنوز سیر نشدی، می؟

می از دیدن آقای پائو که لباس سنتی لو لو، جدیدترین لباسی که آقای پائو هنوز در یک جعبه چوبی نگه می‌داشت و فقط در مناسبت‌های خاص می‌پوشید را پوشیده بود، شگفت‌زده شد. امروز چه مراسمی بود که او آن را پوشیده بود؟ می به پدرش نگاه کرد و پرسید:

- کجا بودی بابا؟

- من گردشگران را برای بازدید از روستا راهنمایی می‌کنم.

- موافقی؟

- او موافقت کرد. امروز صبح، وقتی تو به مدرسه رفتی، من تنها بودم و فکر می‌کردم، مزرعه ذرت خراب شده، بزها هم در سیل غرق شده‌اند، اگر با دین سر کار نروم، از کجا پول بیاورم تا تو را به مدرسه بفرستم. بنابراین به دین زنگ نزدم، این لباس جدید را پوشیدم تا دین را ببینم، به او گفتم: "بگذار مهمانان را به جای ماه مه به روستا ببرم." مدتی طول کشید تا دین سر تکان دهد. بنابراین مهمانان را به بازدید از روستا بردم. آسان بود، من فقط عادات زندگی مردم لو لو را برای بازدیدکنندگان تعریف کردم. اما مهمانان با دقت گوش دادند. وقتی من آهنگ لو می فو ، یک آهنگ فولکلور از مردم لو لو، را خواندم، بسیاری از مهمانان حتی تلفن‌های خود را برای ضبط آن نگه داشتند. من به آنها اجازه دادم آن را ضبط کنند، من فقط به طور طبیعی خواندم، مثل خیلی وقت‌ها. گذاشتم اشعارم روی سنگ‌ها طنین‌انداز شود.

«چگونه دوستی‌ها را طولانی کنیم»

برای مدت طولانی دوست شوید

حرف‌های خوب بزن

به هم دروغ نگویید…

آقای پائو به اندازه یک مست سبک بود، اما نه به خاطر مست بودنش، بلکه به خاطر اینکه خیلی خوشحال بود. آنقدر خوشحال بود که روحش آرام گرفته بود، صدای آوازش حتی اوج می‌گرفت. آقای پائو نشست تا از چای غلیظی که می درست کرده بود لذت ببرد. چای آقای پائو در روستا به طرز معروفی خوشمزه بود. جوانه‌های چای از درختان چای باستانی در کوه پشت خانه چیده می‌شدند و می شخصاً آنها را خشک می‌کرد تا ترد شوند. آب لازم برای تهیه چای از چشمه کوچکی گرفته می‌شد که از دل کوه جاری می‌شد. هم چای و هم آب خالص بودند، بنابراین چای آقای پائو در گلو شیرین بود. از زمانی که کبدش شروع به درد کرد، آقای پائو به جای شراب ذرت، چای داغ می‌نوشید تا سرمای ارتفاعات را از بین ببرد. می از دیدن پدرش که به جای شراب چای می‌نوشید، آنقدر خوشحال بود که هرگز نمی‌گذاشت جعبه چای خالی بماند.

بیرون دروازه، چراغ قوه‌ای سوسو می‌زد، قبل از اینکه آن شخص را به وضوح ببینم، صدایی شنیدم:

- عمو پائو هنوز خیلی قویه، من نمیتونم به پاش برسم.

آقای دین بود. می پشت پرده‌ای که اتاقش را از خانه اصلی جدا می‌کرد، نشسته بود و درس می‌خواند. با اینکه نمی‌توانست صورتش را ببیند، از روی صدایش فهمید که او آقای دین است. می حتی بدون اینکه گوش کند، می‌توانست تک تک کلماتی را که پدرش و آقای دین به هم می‌گفتند، به وضوح بشنود.

- چرا تا خونه دنبالم اومدی؟

- عمو پائو را تا خانه دنبال کنید تا در موردش بحث کنیم.

آقای پائو با آسودگی به دین اشاره کرد که بنشیند. قبل از اینکه برای دین چای بریزد، فنجان پوست مارماهی را چندین بار با آب جوش شست.

- اینو بنوش، بذار چای کوهی کمکت کنه تا آروم بشی.

دین هر دو دستش را بالا آورد تا فنجان چای را بگیرد، جرعه جرعه نوشید و آرام گفت:

- عمو پائو امروز میزبان خوبی است.

آقای پائو به نشانه تایید حرف خوب دین سر تکان داد اما ساکت ماند.

- از این به بعد، مه می تواند با خیال راحت درس بخواند.

آقای پائو هنوز در سکوت از هر جرعه کوچک چای لذت می‌برد. دین که با طرز صحبت مختصر مردم منطقه‌اش خیلی آشنا بود، منتظر پاسخ آقای پائو نماند و ادامه داد: «گردشگران می‌خواهند در خانه‌های روستا بمانند تا تجربه کسب کنند. این به معنای زندگی با مردم در طول مدت بازدید از روستا است. به چنین مدل‌هایی اقامتگاه خانگی می‌گویند. خانه آقای پائو برای اقامتگاه خانگی بودن بسیار مناسب است. از طبقه همکف خانه، این حصار سنگی، دروازه چوبی گرانبها با تمام جاده شیب‌دار جلوی خانه دیده می‌شود. همچنین ده‌ها پله سنگی به سمت خانه وجود دارد. خانه او انواع چای گرانبهایی دارد، یک نهر زیرزمینی زلال که از دل کوه جاری است. آقای پائو کسی است که روح طبل برنزی را حفظ می‌کند. بنابراین، خانه آقای پائو باید برای تبدیل شدن به یک اقامتگاه خانگی بازسازی شود.»

آقای پائو دیگر ساکت نبود، با آرامش گفت: "من همین را حفظ می‌کنم. من سنت‌شکنی نمی‌کنم."

تمام این مدت، می بی‌صدا پشت پرده نشسته بود و به صحبت‌های آقای دین با پدرش گوش می‌داد. حالا، می به آرامی بیرون آمد، به آقای دین سلام کرد و با احتیاط پیشنهاد داد:

- پایین خیابان تابلوی اقامتگاه خانگی وجود دارد، اما خانه‌ها با خانه‌های سنتی مردم لو لو بسیار متفاوت هستند.

با شنیدن این حرف می، آن دین قاطعانه گفت:

- همه چیز دست نخورده باقی خواهد ماند. خانه عمو پائو فقط نیاز به بازسازی دارد تا به مکان فرهنگی مرکزی لو لو در روستای سانگ پا تبدیل شود. گردشگران به خانه او می‌آیند تا با آداب و رسوم مردم لو لو در فلات صخره‌ای آشنا شوند... درست مثل عمو پائو که از دوستی از راه دور برای بازدید از خانه‌اش استقبال می‌کند. خانه عمو پائو هنوز آنجاست، همه چیز هنوز حفظ شده است.

آقای پائو با شنیدن حرف دین مبنی بر حفظ فرهنگ لو لو، سر تکان داد: «اشکالی ندارد.» می نیز نگرانی‌هایش را کنار گذاشت و برگشت تا تکالیفی را که خانم هین داده بود، تمام کند. آقای دین هنوز با پدرش زیاد صحبت می‌کرد و مدت زیادی طول کشید تا خداحافظی کند و برود. شب صاف بود، ماه روی فلات صخره‌ای روشن بود و کوه‌های صخره‌ای را در دوردست به وضوح نشان می‌داد. می در مقاله‌ای که برای ارائه به خانم هین آماده می‌کرد، اینگونه نوشت: «کشور وارد دوران جدیدی می‌شود، هر سرزمینی باید برخیزد...» می تصور می‌کرد که روزی نه چندان دور، سانگ پا برخیزد و رنگ‌های لو لو در فلات صخره‌ای درخشان باشند.

پنجمین مسابقه نویسندگی «زندگی خوب» با هدف تشویق مردم به نوشتن درباره اقدامات شریفی که به افراد یا جوامع کمک کرده است، برگزار شد. امسال، تمرکز این مسابقه بر تقدیر از افراد یا گروه‌هایی بود که با انجام اعمال خیرخواهانه، امید را به افراد در شرایط دشوار هدیه داده‌اند.

نکته برجسته، بخش جدید جوایز زیست‌محیطی است که به آثاری که الهام‌بخش و مشوق اقدام برای محیط زیست سبز و پاک هستند، اهدا می‌شود. از این طریق، کمیته برگزارکننده امیدوار است آگاهی عمومی را در مورد حفاظت از کره زمین برای نسل‌های آینده افزایش دهد.

این مسابقه دارای دسته بندی ها و ساختار جوایز متنوعی است، از جمله:

دسته بندی مقالات: روزنامه نگاری، گزارش، یادداشت یا داستان کوتاه، حداکثر ۱۶۰۰ کلمه برای مقالات و ۲۵۰۰ کلمه برای داستان کوتاه.

مقالات، گزارش‌ها، یادداشت‌ها:

- جایزه اول: 30،000،000 دونگ ویتنامی

- ۲ جایزه دوم: ۱۵،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

- ۳ جایزه سوم: ۱۰،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

- ۵ جایزه تشویقی: ۳،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

داستان کوتاه:

- جایزه اول: 30،000،000 دونگ ویتنامی

- جایزه دوم: 20،000،000 دونگ ویتنامی

- ۲ جایزه سوم: ۱۰،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

- ۴ جایزه تشویقی: ۵،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

بخش عکس: ارسال مجموعه‌ای از حداقل ۵ عکس مرتبط با فعالیت‌های داوطلبانه یا حفاظت از محیط زیست، به همراه نام مجموعه عکس و توضیحی کوتاه.

- جایزه اول: 10،000،000 دونگ ویتنامی

- جایزه دوم: ۵،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنام

- جایزه سوم: ۳،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

- ۵ جایزه تشویقی: ۲،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

محبوب‌ترین جایزه: ۵،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

جایزه مقاله عالی با موضوع محیط زیست: ۵،۰۰۰،۰۰۰ دونگ ویتنامی

جایزه شخصیت مورد تقدیر: 30،000،000 دونگ ویتنامی

آخرین مهلت ارسال آثار ۱۶ اکتبر ۲۰۲۵ است. آثار در مراحل مقدماتی و نهایی با حضور هیئت داورانی متشکل از نام‌های مشهور ارزیابی خواهند شد. کمیته برگزارکننده فهرست برندگان را در صفحه «زندگی زیبا» اعلام خواهد کرد. برای مشاهده قوانین دقیق به thanhnien.vn مراجعه کنید.

کمیته برگزاری مسابقه زندگی زیبا

Trên điệp trùng cao nguyên đá - Truyện ngắn dự thi của Vũ Thị Huế - Ảnh 2.

منبع: https://thanhnien.vn/tren-diep-trung-cao-nguyen-da-truyen-ngan-du-thi-cua-vu-thi-hue-185250915161517461.htm


نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

مناطق سیل‌زده در لانگ سون از داخل هلیکوپتر دیده می‌شوند
تصویر ابرهای تیره‌ای که «در شرف فروپاشی» در هانوی هستند
باران سیل‌آسا بارید، خیابان‌ها به رودخانه تبدیل شدند، مردم هانوی قایق‌ها را به خیابان‌ها آوردند
بازسازی جشنواره نیمه پاییز سلسله لی در ارگ امپراتوری تانگ لانگ

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

No videos available

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول