Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

داستان کوتاه: سایه عصرگاهی بر ایوان قدیمی

کیوتو - صبح‌ها در روستاها اغلب با صدای خروس برای خورشید آغاز می‌شود. اما در خانه کوچک آقای نام و خانم لو، سپیده دم نه تنها آغاز یک روز جدید است، بلکه لحظه‌ای برای دو نفر در آن سوی زندگی‌شان است تا برای پیشرفت تلاش کنند.

Báo Quảng TrịBáo Quảng Trị23/11/2025

آقای نام امسال ۵۷ ساله است و چندی پیش بازنشسته شده است. او دهه‌ها به عنوان یک کادر مردمی، سمت‌های زیادی را بر عهده داشته است، از اتحادیه جوانان روستا گرفته تا انجمن کشاورزان و کمیته جبهه میهن ویتنام در کمون. با این حال، وقتی به کمون رسید، فقط یک معاون بود و بیشتر کار می‌کرد تا قدرت. تا آخرین سال‌های خدمت مدنی‌اش، زمانی که مردم ساختار، منطقه و انواع و اقسام چیزها را بررسی کردند، به سمت رئیس ارتقا نیافت. اما این ارتقا خیلی طول نکشید که دستگاه ادغام و ساده‌سازی شد. قبل از اینکه سمت "رئیس" بتواند جا بیفتد، طبق رژیم ۱۷۸، او مجبور شد نامه استعفایش را ارائه دهد.

وقتی تصمیم به بازنشستگی گرفت، ناگهان احساس کرد که کمرش سبک شده، اما قلبش مثل سنگ سنگین شده بود. در طول سال‌ها، این شغل، هرچند سخت، ستون بقای او بود، جایی که به عنوان مردی سخت‌کوش که کارش را از دریا شروع کرده بود، ذره‌ای از وقار خود را حفظ می‌کرد. حالا که به خانه برگشته بود، ناگهان احساس پوچی کرد، انگار جریان آشنای روزها از او گرفته شده بود.

خانم لو هفت سال از او کوچکتر است و تمام سال در بازار میگو و ماهی می‌فروشد. درآمدش زیاد نیست، اما چه باران ببارد چه آفتاب، باید سخت کار کند تا بتواند برود. سلامتی‌اش ضعیف است، تمام سال بیمار می‌شود، گاهی سردرد، دل‌درد، گاهی سرگیجه، فشار خون پایین... تا جایی که پرستاران بیمارستان چهره‌اش را می‌شناسند، به محض اینکه او را می‌بینند، می‌دانند در کدام بخش است. خانواده آقای نام چند هکتار مزرعه برنج دارند و برای گذران زندگی خربزه و کاساوا پرورش می‌دهند. اما در سال‌های اخیر، پس از یک اختلاف بر سر زمین، به علاوه هزینه‌های پزشکی خانم لو، بدهی به تدریج به چند صد میلیون افزایش یافته است. آقای نام در سکوت همه چیز را به دوش می‌کشد، کار می‌کند، نگران است و شایعات زیادی را تحمل می‌کند. حقوق یک مقام در سطح کمون ارزش زیادی ندارد، بنابراین هر بار که به پولی که قرض گرفته فکر می‌کند، احساس حقارت می‌کند، مانند زمانی که جوان بود و به یک سفر ماهیگیری می‌رفت، به امید صید خوب بدون اینکه بداند هوا فردا چگونه خواهد بود.

تصویرسازی: اچ. اچ.
تصویرسازی: HH

خوشبختانه، وقتی طبق رژیم ۱۷۸ بازنشسته شد، مبلغی پول دریافت کرد. او بیشتر آن را برای پرداخت بدهی خود استفاده کرد. با پول کمی که برایش باقی مانده بود، یک پلوپز جدید، یک پنکه برای همسرش و چند وسیله خانگی دیگر خرید. همین بود، اما برای او، این یک شادی و تسلی بود که ببیند هنوز می‌تواند کاری برای خانواده‌اش انجام دهد. با این حال، زندگی آسان‌تر نبود. خانم لو دائماً بیمار بود و کسب و کارش ناپایدار بود. اما او و همسرش عادتی را حفظ کردند که تمام روستا آن را "لوکس" می‌دانستند. هر روز صبح، آنها به مغازه نودل یا فو فروشی در ابتدای روستا می‌رفتند. بیرون رفتن برای صبحانه به یک عادت تبدیل شد. خانم لو گفت: "آشپزی در خانه باعث می‌شود احساس کنم در درونم محصور شده‌ام." نه تنها صبحانه. خانم لو همچنین عادت داشت چیزهای تصادفی را به صورت آنلاین خریداری کند. گاهی اوقات یک دستگاه ماساژ ارزان قیمت می‌خرید و یک بار حتی یک فر برای... پختن سیب زمینی خرید. همه چیز زیبا و براق بود، اما پس از چند روز خراب شد. آقای نام خیلی عصبانی بود، اما با نگاه به چهره پژمرده همسرش، نتوانست سرزنش کردن او را تحمل کند.

با لحنی ملایم، انگار که داشت با لحنی مهربانانه می‌گفت، گفت: «هرچی می‌خری، بهش به عنوان... کمک درسی نگاه کن.»

آن روز صبح، وقتی صاحب رستوران کاسه فو را آورد، خانم لو زمزمه کرد: «بیا فردا در خانه غذا بخوریم، باشه؟ می‌بینم که اوضاع مالی هر روز بدتر می‌شود.» آقای نام به آرامی سر تکان داد. نگرانی‌های او فقط به غذا ختم نمی‌شد. دختر بزرگش دور کار می‌کرد و درآمدش زیاد نبود، بنابراین او را به روستا فرستاد تا پدربزرگ و مادربزرگش از او مراقبت کنند. بچه سالم و خوش‌رفتار بود، اما هزینه زیادی هم داشت. همین کافی بود تا آقای نام شب‌های زیادی را بیدار نگه دارد. حقوق بازنشستگی‌اش، وقتی که داشت، فقط برای پرداخت هزینه دارو برای آن دو نفر کافی بود. هزینه‌های بزرگ و کوچک زیادی وجود داشت که او نمی‌دانست چگونه از پس آنها بربیاید. به دستانش نگاه کرد. چرا آن دست‌ها همیشه در مواجهه با زندگی خالی و درمانده بودند؟

یک بعد از ظهر سرد دسامبر، آقای نام زیر ایوان نشسته بود و به مزارع نگاه می‌کرد. مزارع درو شده بودند و فقط کاه خشک باقی مانده بود. خانم لو از خانه بیرون آمد و پیراهنی کهنه در دست داشت.

گفت: «این پیراهن پاره شده، اما می‌توانم آن را وصله بزنم. پیراهن جدیدی نمی‌خرم، پول دارو پس‌انداز می‌کنم.» آقای نام به همسرش نگاه کرد، موهایش حسابی خاکستری شده بود. سال‌ها نگرانی روی صورتش نقش بسته بود، اما چشمانش هنوز لطافت یک زن روستایی سخت‌کوش را داشت.

او به آرامی گفت: «زندگی سختی داشتی.» دختر لبخند زد و گفت: «این زندگی منه.»

آنها کنار هم نشستند و دیگر چیزی نگفتند، فقط آرام به صدای بازی بچه‌های همسایه که از گوشه و کنار روستا می‌آمد گوش می‌دادند. نوه در خانه خوابیده بود و به طور یکنواخت و سبک نفس می‌کشید. آن صحنه آرام باعث شد آقای نام ناگهان دلش فرو بریزد. زندگی شاید فقیرانه باشد، اما فقط با دیدن نوه‌اش که روز به روز بزرگ می‌شود، با دیدن خانم لو که هنوز در کنارش است، احساس کرد که واقعاً همه چیز را از دست نداده است.

خانم لو گفت: «بهش فکر کردم.» عادت خرید آنلاین را کنار می‌گذارم. هر چه لازم داشته باشم از بازار می‌خرم و هر چه لازم نداشته باشم، نمی‌خرم. ما پیر شده‌ایم، باید صرفه‌جو باشیم. او سر تکان داد: «بله، بیایید با هم درستش کنیم. سعی کنیم خوب زندگی کنیم تا از بچه مراقبت کنیم. صبر کنید تا حال دخترم خوب شود و بعد او را به خانه ببریم. آن وقت می‌توانیم دوباره بدون هیچ نگرانی با هم باشیم.»

آقای نام به غروب خورشید که به تدریج در حال غروب بود نگاه کرد. آسمان مانند آتش در پایان روز قرمز بود، گرم اما پر از تردید. دوران پیری پدربزرگ و مادربزرگ برخلاف آنچه بسیاری از مردم آرزویش را دارند، دورانی آرام و ساکت نبود، بلکه سفری پر از تلاش در میان نگرانی‌های بی‌نام و نشان بود. اما در آن تردیدها، هنوز نوری از همراهی، عشق زن و شوهری، غان و غون کودکان و امید به فردا می‌درخشید. هوا کاملاً تاریک بود. نوه از خواب بیدار شد، بیرون دوید تا دست پدربزرگ و مادربزرگ را بگیرد. به نظر می‌رسید نور زرد خانه کوچک یک چیز ساده را روشن می‌کند: مهم نیست زندگی چقدر دشوار باشد، تا زمانی که عشق وجود دارد، می‌توان بر همه فراز و نشیب‌ها غلبه کرد.

تران توین

منبع: https://baoquangtri.vn/van-hoa/202511/truyen-ngan-bong-chieu-tren-mai-hien-cu-25553bb/


نظر (0)

No data
No data

در همان دسته‌بندی

سفر به "مینیاتور ساپا": خود را در زیبایی باشکوه و شاعرانه کوه‌ها و جنگل‌های بین لیو غرق کنید
کافی‌شاپ هانوی به اروپا تبدیل می‌شود، برف مصنوعی می‌پاشد و مشتریان را جذب می‌کند
جان «دو صفر» مردم منطقه سیل‌زده خان هوا در پنجمین روز عملیات پیشگیری از سیل
چهارمین باری که کوه با دن را به وضوح و به ندرت از شهر هوشی مین می‌بینم

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

کافی‌شاپ هانوی به اروپا تبدیل می‌شود، برف مصنوعی می‌پاشد و مشتریان را جذب می‌کند

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول