Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

نوشتن درباره جنگ

سپس تام نیز رفت.

Báo Quảng NamBáo Quảng Nam27/04/2025


آن شب، باران بی‌وقفه روی سقف حلبی خانه می‌کوبید. هر قطره‌ی سنگین باران انگار ناهموار می‌بارید و به طرز نامحسوسی به همه علامت می‌داد که بیدار شوند و صدای نزدیک شدن زمستان را بشنوند. آنها مادر و دختری بودند که کنار هم جلوی یک چراغ نفتی ایستاده بودند و شعله‌ی آن با بادی که از شکاف‌های در به داخل می‌تابید، روشن می‌شد.

زخم جنگ، یک قطره خون.

تصویرسازی: HIEN TRI

مادر پسرش را محکم در آغوش گرفت، هق هق‌های فروخورده‌اش صدای خفه‌ی «هیک... هییک» ایجاد می‌کرد. اشک‌ها بی‌صدا روی دست او که هنوز گرم بود، می‌چکیدند: «به سلامت برو! یادت باشد برایم بنویسی!» زمزمه‌هایشان و حرکات عجولانه‌شان گذرا بود. چه کسی می‌دانست که بیرون، چشمان مراقب کدخدای روستا آنها را زیر نظر دارد؟ مرد جوان به آرامی دست مادرش را برداشت و یک بسته‌ی کاغذی کوچک در آن گذاشت: «این یک دسته از موهای توآ است، نشانه‌ای از عشق ما. لطفا آن را برای من نگه دار! من الان می‌روم!» تم هیچ راهی برای ماندن نداشت، حتی برای یک روز. او نمی‌توانست فرار کند وقتی که در سن جوانی مجبور بود بین دو راه یکی را انتخاب کند: به پایگاه ایکس بپرد یا علیه انقلاب اسلحه به دست بگیرد.

زادگاه تام منطقه‌ای ناامن بود. صبح‌ها، سربازان با تفنگ‌هایشان در اطراف پرسه می‌زدند. عصر، ارتش آزادی‌بخش کنترل اوضاع را به دست گرفت و با استفاده از بلندگوها از مردم خواست تا در برابر سرکوب سربازان رژیم سایگون مقاومت کنند.

منطقه پایگاه انقلابی تنها با یک مزرعه و رودخانه‌ای عریض که از بالادست پر از آب بود، از روستای نهم جدا می‌شد. بارها، سربازان آمریکایی و نیروهای ویژه به پایگاه X حمله کردند و آن را تصرف کردند، اما همه آنها با شکست فاجعه‌باری به پایان رسید.

دیده‌بانان و جوخه‌های جمع‌آوری اطلاعات طوری حرکت می‌کردند که انگار در مکانی خالی از سکنه هستند. آنها نمی‌دانستند که چشمان تیزبین دیده‌بانان نیروهای ویژه از لحظه نفوذ به پایگاه انقلابی تا زمانی که با ابراز شادی آنجا را ترک می‌کردند، آنها را زیر نظر دارد. و سپس، اغلب با استفاده از میدان‌های مین فعال‌شده دقیق، تله‌های بزرگی برای به دام انداختن دشمن کار گذاشته می‌شد. پایگاه X بارها توسط هواپیماهای B52 بمباران شده بود، اما ارتش آزادی‌بخش را متزلزل نکرد. غارهای متعدد و چندلایه، که قادر به مقاومت در برابر بمب‌های سنگین و بمب‌های نفوذی بودند، گوشه و کنارها را مانند هزارتو به هم متصل می‌کردند و ترس را به جان مهاجمان می‌انداختند و روحیه آنها را تضعیف می‌کردند.

سه کلمه «ناامنی» تأکید رئیس ناحیه نگو تونگ چائو در جلسه‌ای در روستا در ها بود. و واقعاً ناامنی بود، نه شوخی. قبل از غروب آفتاب، سربازان ما، ملبس به تفنگ‌های کلاشنیکف، در خیابان‌های روستا رژه رفتند و با صدای بلند آواز خواندند: «سربازان ما باران و آفتاب را تحمل می‌کنند. باران آنها را می‌لرزاند، آفتاب پوستشان را تیره می‌کند...» آنها مانند فو دونگ تین وونگ بودند که از قلب زمین، از قلب‌های تزلزل‌ناپذیر مردم، برمی‌خاست.

روستای ها به طور متراکمی با بامبو پوشیده شده بود. در زیر این پرچین‌های بامبوی باستانی، تونل‌های مخفی وجود داشت که به یکدیگر متصل می‌شدند و مانع از ورود پلیس ویژه و پیشاهنگان نظامی محلی می‌شدند.

شب‌ها، آقای های کن با استفاده از بلندگوی ساخته شده از ورق فلزی لوله شده، به شکل گل شیپور، از یک سر روستا تا سر دیگر فریاد می‌زد: «سلام! سلام! گوش کنید، روستاییان ها! گوش دهید! ارتش آزادی‌بخش از شما دعوت می‌کند که فوراً بیل‌ها، بیلچه‌ها و دیلم‌های خود را بیاورید و در تقاطع کلبه مونگ جمع شوید تا جاده اصلی را حفر کنید. سلام! سلام!»

صبح روز بعد، همان آقای های کن بود که با بلندگو اعلام کرد: «سلام! سلام! گوش کنید، روستاییان ها! گوش کنید! نمایندگان کمون و رئیس دهکده هیپ فو از شما می‌خواهند که فوراً بیل و کلنگ خود را بیاورید و در تقاطع کلبه مونگ جمع شوید تا جاده اصلی کنده شده توسط کمونیست‌ها را پر کنید تا از ورود وسایل نقلیه نظامی به منطقه جنگی X جلوگیری شود. سلام! سلام!»

*
* *

شبی نبود که صدای تیراندازی در روستای ها، همراه با پارس مداوم سگ‌ها از رودخانه، طنین‌انداز نشود. خانم مویی با نگرانی پسرش را به یاد می‌آورد که شنیده بود به ارتش اصلی منطقه نظامی پیوسته است. شوهرش، رهبر شبه‌نظامیان روستا، هنگام بازگشت به روستا توسط دشمن مورد حمله قرار گرفته و کشته شده بود. او در سکوت جسد او را تحویل گرفت و جرات نکرد اشکی بریزد. برای جلوگیری از چشمان کنجکاو دشمن، زیارتگاهی برای شوهرش در گوشه‌ای از اتاق خواب برپا شده بود.

او فکر می‌کرد که با فداکاری شوهرش می‌تواند فرزندانش را در آرامش بزرگ کند. با این حال، هر بار که سربازان برای روشن کردن چراغ و توضیح سیاست‌های جبهه به روستا می‌آمدند، صبح روز بعد پلیس ضد شورش به خانه‌اش می‌آمد، اسلحه‌هایش را به سمت پشتش نشانه می‌گرفت و او را دستگیر می‌کرد و برای حبس خانگی به کمون می‌برد. این روش یورش و سرکوب توسط مقامات، مردان و زنان جوان را بیشتر تحریک کرد تا خانه‌های خود را ترک کنند و به پایگاه X فرار کنند.

پلیس ویژه در منطقه Y حواس فوق‌العاده تیزی داشت، مانند سگ‌های شکاری آمریکایی. به خصوص نام رو، که اصالتاً اهل روستای ها بود. رو از طرف مافوق‌هایش مأمور شده بود تا فعالیت‌های کادرهای انقلابی را که مخفیانه فعالیت می‌کردند، زیر نظر داشته باشد، زیرا او تمام گوشه و کنار روستای ها را می‌شناخت. ستوان رو همچنین به دلیل موضع ضد کمونیستی شدید و زیرکی‌اش در جاسازی جاسوس و خبرچین در صفوف انقلابیون، مورد احترام مافوق‌هایش بود.

روز بعد از اینکه تام از کوه پرید، نام رو سربازانش را به خانه خانم مویی (مادر تام) برد، آن را غارت کرد، وسایل داخل آن را از بین برد و تاکتیک قدیمی خود را تکرار کرد: او از پشت به خانم مویی شلیک کرد و او را برای بازجویی به دفتر کمون برد.

مرد سیگاری را که می‌کشید، به گردن زن نحیف فشار داد و از میان دندان‌های قفل‌شده‌اش هیس هیس کرد: «پسرت با کی به پایگاه ایکس رفت؟ کی تحریکت کرد که بذاری بره کمونیست‌ها؟» خانم مویی دندان‌هایش را به هم می‌فشرد و گرمای سوزان را تحمل می‌کرد و فقط یک بار جواب داد: «نمی‌دانم کجا خانه را ترک کرده!» رو و نوچه‌هایش یک هفته تمام از خانم مویی بازجویی کردند، اما هیچ نتیجه‌ای نگرفتند، تا اینکه بالاخره او را آزاد کردند.

روز بعد، هنگام بازدید از مزارع، توآ با خانم مویی ملاقات کرد و به او گفت: «برادر تام خیلی خوب جنگید، خاله! ما داریم برای یک نبرد بزرگ آماده می‌شویم.» چشمان خانم مویی برق زد: «آن پسر به اندازه پدرش شجاع است. آیا او پیامی برای من فرستاده است، عزیزم؟» دختر لبخند زد: «اتفاقاً فهمیدم، خاله. نگران نباش! اگر خبر هیجان‌انگیزی باشد، به شما اطلاع می‌دهم.»

نام رو که می‌دانست توآ دوست دختر تام است، تمام حرکات او را از نزدیک زیر نظر داشت. او مدت‌ها مخفیانه دختری با موهای بلند و مشکی براق، پوست روشن، قد بلند و لبخندی گیرا را تحسین می‌کرد. او بارها به خانه توآ رفت و سعی کرد از او خواستگاری کند. توآ ماهرانه او را رد کرد، اما او هرگز از تعقیب او دست نکشید. با وجود ناامن بودن منطقه، نام رو مخفیانه افرادی را می‌فرستاد تا مرتباً در نزدیکی خانه توآ کمین کنند، به این امید که رقیبش، تام، را از بین ببرند.

میدان نبرد به طور فزاینده‌ای شدید می‌شد. مدت زیادی بود که توآ هیچ خبری از تام دریافت نکرده بود. هر شب، خانم مویی عود روشن می‌کرد و برای محافظت از شوهرش دعا می‌کرد و از او می‌خواست که پسرش را در امان نگه دارد. در همین حال، نام رو همچنان به جنایات خود علیه مردم روستای ها ادامه می‌داد.

در حالی که سربازان جرأت نزدیک شدن به مکان‌هایی که ممکن بود تونل‌های مخفی در آنها وجود داشته باشد را نداشتند، او هر روز صبح در حالی که یک تپانچه و چندین نارنجک مینیاتوری به اندازه توپ‌های گلف در جیب‌های شلوارش حمل می‌کرد، چمباتمه می‌زد و با دقت بیشه‌های بامبو را بررسی می‌کرد و برکه‌های روستا را برای یافتن نشانه‌هایی از خاک تازه ریخته شده بررسی می‌کرد. کسانی که تونل‌های مخفی حفر می‌کردند، ترجیح دادند خاک را در برکه‌ها بریزند تا ردپای خود را پنهان کنند. نام رو، با کمین کردن و دستگیری چندین چهره انقلابی، آنها را برای شکنجه به منطقه بازگرداند. کسانی که زنده ماندند، چون نتوانستند شکنجه‌های وحشیانه را تحمل کنند، به رنج‌های خودساخته متوسل شدند و برای نام رو کار کردند.

*
* *

در روز آزادی، خانم مویی اعلامیه فوتی دریافت کرد که در آن نوشته شده بود تام در جنگ کشته شده و بقایای او هنوز پیدا نشده است. گواهی «افتخارات میهن» در کنار عکس بزرگی که تام در روزی که عاشق توا شده بودند به او داده بود، روی دیوار آویزان بود.

با گذشت سال‌ها، خانم مویی هنوز به این امید چسبیده بود که پسرش، که در جنگ زخمی شده و دچار فراموشی شده بود، در جایی سرگردان شده و توسط روستاییان پذیرفته شده است. سپس، روزی، تام سلامتی خود را بازیافت و ناگهان بازگشت. او اغلب او را در خواب می‌دید. او قوی و مصمم بود، چشمانش به او دوخته شده بود و به آرامی می‌گفت: «من با تو برمی‌گردم، مامان، و با توا. خیلی دلم برای تو و او تنگ شده! لطفا منتظرم بمان، مامان!»

گاهی اوقات، خانم مویی با نگاه کردن به پرتره از خواب می‌پرید و اشک‌هایی مانند دانه‌های شیشه از گونه‌های فرورفته و چروکیده‌اش سرازیر می‌شد. توا، که اکنون زنی بالای پنجاه سال بود، هر وقت وقت آزاد داشت به خانم مویی سر می‌زد. روزی، خانم مویی بسته‌ای کاغذ به توا داد، با صدای گرفته: "تام این را به من داد تا نگه دارم، و حالا آن را به تو برمی‌گردانم. کسی را که دوست داری پیدا کن و با او ازدواج کن، چون تام مطمئناً برنمی‌گردد!" دستان توا در حالی که لایه‌های کاغذ را باز می‌کرد، می‌لرزید. دسته‌ای از موهای هنوز سبزش نمایان شد. او زد زیر گریه. خانم مویی با او گریه کرد. دو زن یکدیگر را در آغوش گرفتند و گریه کردند.

*
* *

یک مرسدس بنز مشکی براق به آرامی در تقاطع توقف کرد. مردی میانسال با کت و شلوار سفید، موهایی که به عقب شانه شده بود و پیشانی بلندش را نمایان می‌کرد، از آن پیاده شد. او نگاهی به اطراف انداخت، انگار مدت زیادی بود که دنبال چیزی می‌گشت. او به آرامی به راننده گفت: «از خیابان عبور کن و از زن مغازه خواربارفروشی بپرس که آیا اینجا تقاطع مونگ هات است؟»

مرد سیگاری روشن کرد، پک طولانی‌ای به آن زد و دودش را با پک‌های کوچک بیرون داد، انگار غرق در فکر بود. در یک لحظه، راننده با قیافه‌ای اخمو برگشت: «واقعاً اینجا چهارراه مونگ هیل است، آقا! من فقط داشتم آدرس می‌پرسیدم، اما فروشنده همچنان به من خیره شده بود، واقعاً آزاردهنده بود!» مرد با تمسخر گفت: «اینکه می‌دانم اینجا چهارراه مونگ هیل است کافی است؛ چرا باید به رفتار او توجه کنم؟»

چند همسایه بیرون آمدند تا غریبه را ببینند. یکی از آنها که به نظر مطلع می‌آمد، گفت: «آقای نام رو به زادگاهش برگشته است. او قبلاً در روستای ها آدم مهمی بود و حالا برگشته و دنبال کسی می‌گردد.» درست همان موقع، خانم مویی و خانم توآ از فروشگاه مواد غذایی بیرون آمدند و به سمت مرسدس رفتند. مرد با حیرت نگاه کرد، با عجله سوار ماشین شد، در را محکم بست و از راننده خواست مثل دیوانه‌ها با سرعت دور شود.


منبع: https://baoquangnam.vn/viet-cua-chien-war-3153754.html


نظر (0)

لطفاً نظر دهید تا احساسات خود را با ما به اشتراک بگذارید!

در همان دسته‌بندی

نمای نزدیکی از کارگاه ساخت ستاره LED برای کلیسای جامع نوتردام.
ستاره کریسمس ۸ متری که کلیسای جامع نوتردام در شهر هوشی مین را روشن می‌کند، به طور ویژه‌ای چشمگیر است.
هوین نهو در بازی‌های SEA تاریخ‌ساز شد: رکوردی که شکستن آن بسیار دشوار خواهد بود.
کلیسای خیره‌کننده‌ای در بزرگراه ۵۱ برای کریسمس چراغانی شد و توجه همه رهگذران را به خود جلب کرد.

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کارها

کشاورزان در روستای گل سا دِک مشغول رسیدگی به گل‌های خود هستند تا خود را برای جشنواره و تِت (سال نو قمری) ۲۰۲۶ آماده کنند.

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول